34

قاموس عربی فارسی

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرها

=ادثر-

ادثارا [دثر]: دارائى بسيار بدست آورد،- الثوب: جامه را پوشيد

يا بدور خود پيچيد.

=أدجى-

إدجاء [دجو] الليل: شب تاريك شد،- البيت: پرده خانه را آويخت

وفروهشته كرد.

=أدجن-

إدجانا [دجن] الليل: شب سياه وتاريك شد،- ت السماء: آسمان

پيوسته باريد،- المطر والحمى: باران وتب همواره وجود داشت،- القوم: آن قوم در تاريكى قرار گرفتند يا به جاى تاريك رسيدند.

=الأدجن-

م دجناء، ج دجن [دجن]: تيره وسياه رنگ؛ «ليل ادجن»: شبى تاريك.

=ادجوجى-

ادجيجاء [دجو]: بمعناى (ادجى) تاريك شد است.

=ادجوجن-

ادجيجانا [دجن] اليوم: آن روز تيره رنگ شد.

=أدحض-

إدحاضا [دحض] الحجة: حجت را باطل كرد،- الرجل: پاى را لغزانيد.

=الأدحوة-

[دحي]: تخم شترمرغ در ريگستان.

=الأدحي-

[دحي]: مرادف (الأدحوة) است.

=الإدحي-

[دحي]: مرادف (الأدحي) است.

=الأدحية-

[دحي]: مرادف (الأدحي) است.

=ادخر-

ادخارا [دخر] الشي ء: آن چيز را ذخيره كرد، پس انداز كرد.

=أدخل-

إدخالا ومدخلا [دخل] ه: آن چيز را داخل كرد،- تغييرا على كذا: در آن تغييراتى ايجاد كرد؛ «ادخل تعديلات على القانون»:

برخى از مواد قانونى را اصلاح كرد.

=ادخل-

ادخالا [دخل]: بمعناى (دخل) است.

=أدخن-

إدخانا [دخن] ت النار: دود از آتش بالا رفت.

=ادخن-

ادخانا [دخن] ت النار: آتش دود كرد.

=الأدخن-

[دخن]: آنكه به رنگ كدر وسياه مانند دود در آمده باشد.

=أدر-

إدرارا [در] ت الناقة: شير آن ماده شتر بسيار وروان شد؛ «ادر

الله لك اخلاف الرزق»: خداوند روزى بسيار بتو دهد،- ت الريح السحاب: بادها ابر آوردند،- الشي ء: آن چيز را تكان داد،- المغزل: آن دوك را بسيار چرخانيد،- عليه الضرب: پياپي او را زد.

=أدرى-

إدراء [دري] الرجل بكذا: آن مرد را به چيزى آگاه كرد؛ «وما ادراك ما يحدث»:

كسى چه مى داند كه چه پديد مىيد؛ «ما ادراك بذلك؟»: آيا تو آنرا مى دانى.

=ادرى-

ادراء [دري] الصيد: خود را پنهان كرد وشكار را فريفت.

=الأدراج-

[درج]: جمع (الدرج) است؛ «ذهب دمه ادراج الرياح»: خون او به

هدر رفت، انتقام او گرفته نشد.

=ادرأ-

ادراء [درأ] الصيد وللصيد: شكارچى براى شكار كردن خود را در

پشت چيزى پنهان كرد.

=أدرج-

إدراجا [درج] الثوب أو الكتاب: جامه يا كتاب را بست يا پيچيد،-

الشي ء فى الشي ء: چيزى را داخل چيزى قرار داد.

=أدرد-

إدرادا [درد] ه: دندانهايش را ريخت،- اسنانه: دندانهايش را ريخت.

=الأدرد-

م درداء، ج درد [درد]: آنكه بى دندان باشد.

=أدرس-

إدراسا [درس] ه الكتاب: كتاب را به او درس داد.

=أدرع-

إدراعا [درع]: زره پوشيد،- الليل:

داخل تاريكى شب شد،- الشهر: ماه از نيمه گذشت.

=ادرع-

ادراعا [درع]: مرادف (ادرع) است.

=الأدرع-

م درعاء ، ج درع [درع]: دام يا ستور كه سر آن سياه وبقيه اندام

آن سفيد باشد.

=أدرك-

إدراكا [درك] الشي ء: هنگام آن چيز رسيد،- الولد: آن پسر بالغ شد،- الثمر: ميوه رسيده شد،- الشي ء: به آن چيز پيوست،- المسألة: آن مسأله را دانست وبه آن پى برد،- الشي ء ببصره: آن چيز را با چشم خود ديد،- بثأره: خونبهاى او را گرفت.

=ادرك-

ادراكا [درك] ه: به او پيوست وملحق شد.

=الإدراك-

مص، نيروى درك كردن، فهميدن وتشخيص دادن؛ «سن الإدراك»:

سن بلوغ.

=أدرم-

إدراما [درم] الصبي: دندانهاى شيرى آن كودك افتاد تا بجاى آن

دندانهاى ديگرى درآيد.

=الأدرم-

م درماء، ج درم [درم]: آنكه دندان نداشته باشد، آنچه كه گوشت

وپوست روى آنرا بپوشاند.

=أدرن-

إدرانا [درن] الثوب: آن جامه چرك شد،- الثوب: جامه را چرك كرد.

=الأدسم-

م دسماء، ج دسم ودسم [دسم]: آنچه كه بسيار چرب يا پر پيه باشد.

=ادعى-

ادعاء [دعو] الشي ء: آن چيز را تمنا وادعا كرد، آن چيز را حق

خود پنداشت،- به: آنرا به خود نسبت داد وحق خود پنداشت،- الى غير ابيه: خود را به غير پدرش نسبت داد:- عليه: بر عليه او دادخواهى كرد،- فى الحرب: شعار در جنگ داد وگفت من فلان پسر فلانى مى باشم.

=الادعاء-

ج ادعاءات [دعو]: ادعا، دادخواهى نزد قاضى، محاكمه.

=الأدعج-

م دعجاء، ج دعج [دعج]: آنكه داراى چشمان درشت وسياه باشد؛ «ليل

ادعج»: شبى سياه.

=الأدعر-

[دعر] من الزناد: آتش زنه كه آتش ندهد.

=ادعم-

ادعاما [دعم]: بر ستون تكيه داد.

=الأدعم-

م دعماء، ج دعم [دعم] من الجيل:

اسب سينه سفيد.

=الأدعوة-

[دعو]: معما وچيستان.

=الأدعية-

[دعو]: مرادف (الأدعوة) است.

=ادغام-

ادغيماما [دغم] الفرس: صورت اسب بيش از ساير اندامش سياه شد.

=أدغش-

إدغاشا [دغش]: به تاريكى درآمد- ت الدنيا: شب آمد.

=أدغل-

صفحه ۳۴