قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرها
=ترفغ-
[رفغ]: با فراخ روزى وسربلندى زندگى كرد.
=ترفق-
ترفقا [رفق] به: به او مهربانى كرد ،- عليه: بر او متكى شد،- فى
سيره: آهسته راه رفت.
=ترفل-
ترفلا: با ناز وتكبر راه رفت،- عليه: بر او رياست وسرورى كرد.
=ترفه-
ترفها [رفه]: در آرامش وفراخ روزى بسر برد.
=ترقى-
ترقيا [رقي]: به مقام يا رتبه ى بالاتر ارتقاء يافت،- الرجل:
به ترقوه ى آن مرد زد.
=ترقب-
ترقبا [رقب] ه: منتظر او شد.
=ترقرق-
ترقرقا [رقرق] الماء: آب درخشيد ورفت وبرگشت، آب به آسانى روان شد،- ت العين: چشم اشك ريخت،- الدمع:
اشك در چشم او حلقه زد،- ت الشمس:
خورشيد چنان بنظر رسيد كه گوئى دور مى زند.
=ترقش-
ترقشا [رقش]: آراسته شد.
=ترقص-
ترقصا [رقص] الشي ء: آن چيز با شتاب بالا وپايين رفت.
=ترقط-
ترقطا [رقط]: خالهاى سياه وسفيد در آن پديد آمد.
=ترقق-
ترققا [رقق] الشي ء: آن چيز نرم ورقيق شد،- له: دل او برايش
نرم شد وبه او مهربانى كرد.
=الترقوة-
ج تراق وترايق (ع ا): استخوان ترقوه كه در بالاى قفسه ى سينه
بين رخنه ى گلو وكتف قرار دارد ويك جفت مى باشند.
=الترقيد-
[رقد]: گونه اى راه رفتن است؛ «ترقيد البيض»: قرار دادن تخم
زير مرغ تا جوجه درآورد.
=ترك-
- تركا وتركانا ه: او را رها كرد؛ «تركه وشأنه»: او را در پى
كار خود رها كرد، او را فراموش كرد،- الميت اموالا: مرده مال وثروت بجاى گذاشت.
=تركى-
تركيا [ركو] عليه: بر او اعتماد كرد.
=تركب-
تركبا [ركب] الشي ء: آن چيز تركيب شد،- الشي ء من كذا: آن چيز
از چيز ديگرى تأليف وآماده شد.
=التركة-
زنى كه در خانه ى پدرش مانده باشد وكسى با او ازدواج نكند.، تخم شتر مرغ كه رها شده باشد، تخم پس از خروج جوجه از آن، كلاه خود آهنى كه جنگجو بر سر مى نهد.
=التركة-
آنچه كه ترك شده باشد، ميراث؛ «تركة الميت».
=التركة-
مترادف (التركة) است.
=تركل-
تركلا [ركل] الحافر بالمسحاة وعليها:
بر بيل با پايش فشار آورد تا به زمين فرو رود،- ت الأرض: زمين
با سم چهار پايان كنده شد.
=تركن-
تركنا [ركن]: استوار وباوقار شد.
=التركيب-
[ركب]: مص، به هم پيوستن اجزاء چيزى، آميخته شدن.
=ترمى-
ترميا [رمي]: تير انداخت وشكار كرد.
=ترمرم-
ترمرما [رمرم]: دهان باز كرد تا سخن گويد ولى چيزى نگفت.
=ترمز-
ترمزا [رمز] القوم: آن قوم بعلت دشمنى ومانند آن در مجالس خود
جنب وجوش داشتند.
=ترمس-
ترمسة ت الدابة: در درون فك ستور دانه هائى ريز برآمد.
=الترمس-
(ن): گياهى است از رسته ى (القطانيات). اين گياه داراى ساقه اى استوار ومستقيم است وشكوفه ى آن بزرگ وبنفش وداراى دانه هاى ريز وتلخ است.
=الترمس-
(ف): ترموس آب، فلاسك كه در آن گرمى وسردى آب را حفظ مى كنند- اين واژه يونانى است-
ترمض-
ترمضا [رمض] الصيد: شكار را بر روى زمين گرم شكار كرد.
=ترمق-
ترمقا [رمق] الماء أو اللبن: آب يا شير را اندك اندك نوشيد.
=ترمل-
ترملا [رمل] بالدم: به خون آلوده شد،- ت المرأة: آن زن بى شوهر شد.
=ترمم-
ترمما [رم] الشي ء: آن چيز را ترميم واصلاح كرد،- العظم: گوشت
روى استخوان را بر كند.
=الترمومتر-
(طب): ترمومتر، ميزان الحرارة، دماسنج- اين واژه يونانى است-
ترنى-
ترنيا [رنو]: به محبوب خود پيوسته نگاه كرد.
=الترنج-
ترنج، بالنگ. نام ديگر آن (الاترج) است ودر زبان متداول به آن
(الكباد) گويند.
=ترنح-
ترنحا [رنح]: در اثر مستى ومانند آن به چپ وراست متمايل شد.
=ترنم-
ترنما [رنم]: صداى خود را طرب انگيز كرد وآواز خوش خواند.
=الترنوق-
[رنق]: گل رودخانه، مسيل پس از فرو نشستن آب.
=الترنوق-
[رنق]: مترادف (الترنوق) است.
=الترنوقاء-
[رنق]: مترادف (الترنوق) است.
=الترنيمة-
[رنم] (مو): سرود، نغمه، ترانه.
=تره-
- ترها: در ترهات وكارهاى پوچ وفاسد قرار گرفت.
=التره-
ج- تراريه: باطل، فاسد.
=ترهب-
ترهبا [رهب]: راهب ونيايشگر شد،- ه: او را وعده ى بد داد
وترسانيد.
=الترهة-
ج ترهات: باطل ، بلا، راه فرعى.
=ترهدن-
ترهدنا عليه: با او شوخى كرد يا او را به شوخى گرفت. اين واژه
در زبان متداول رايج است.
=ترهره-
ترهرها [رهره] جسمه: پوست بدن او سفيد ونرم شد،- السراب: سراب
پيوسته درخشيد.
=ترهل-
ترهلا [رهل]: نرم گوشت شد.
=الترهل-
[رهل]: نرمى وسستى گوشت.
=تروى-
ترويا [روي]: انديشيد،- الحديث:
حديث را روايت ونقل كرد،- من الماء:
سيراب شد،- القوم: آن قوم آب مورد نياز خود را برداشتند،- ت
مفاصله: مفصلهاى او استوار ودرشت شد.
=التروب-
ج تراب: فقير، بينوا.
صفحه ۲۲۴