209

قاموس عربی فارسی

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرها

شد.

=تجشأ-

تجشؤا [جشأ]: آروغ زد.

=تجشع-

تجشعا [جشع]: به گونه ى سختى آزمند وحريص شد.

=تجعب-

تجعبا [جعب]: بر زمين افتاد.

=تجعجع-

تجعجعا [جعجع] البعير ونحوه: شتر ومانند آن از سختى درد خود را

بر زمين زد.

=تجعد-

تجعدا [جعد] الشعر: موى مجعد شد،- الشي ء: آن چيز ترنجيده شد.

=التجعدات-

[جعد]: فرورفتگيها وتاخوردگيها.

=التجفاف-

ج تجافيف [جف]: مترادف (التجفاف) است.

=التجفاف-

ج تجافيف [جف]: ابزارى جنگى است كه خود را در پناه آن گيرند

مانند سپر براى اسب وانسان.

=تجفجف-

تجفجفا [جفجف] الطائر: مرغ بالهاى خود را بر روى تخم گسترانيد.

=تجفف-

تجففا [جف]: خشك شد.

=تجفل-

تجفلا [جفل] القوم: آن قوم با شتاب گريختند،- الديك: خروس

پرهاى گردن خود را راست كرد.

=تجفن-

تجفنا [جفن] الكرم: درخت انگور بخود ريشه گرفت.

=التجفيف-

[جف]: مص، برگردانيدن آبهاى زائد از روى زمين وپاك كردن آن.

=تجلى-

تجليا [جلو] الشي ء: آن چيز آشكار ونمايان شد،- الشي ء: به آن

چيز نگاه كرد،- المكان: بر بالاى آن چيز رفت.

=تجلبب-

تجلببا [جلبب]: روپوش بر روى لباس پوشيد.

=التجلة-

[جل]: جلال وشكوه وبزرگى.

=تجلجل-

تجلجلا [جلجل] في الأرض: به زمين فرو رفت،- الأمر فى نفسه: آن

امر در دل او خطور كرد،- ت قواعد البيت: پايه هاى خانه فرو نشست.

=تجلد-

تجلدا [جلد]: تحمل صبر وشكيبائى كرد.

=تجلس-

تجلسا [جلس] الأمر: آن كار درست وبرابر شد. اين واژه در زبان

متداول رايج است.

=تجلف-

تجلفا [جلف]: لاغر وناتوان شد.

=تجلل-

تجللا [جل ]: بزرگوار شد،- بالثوب:

جامه پوشيد،- ه: بر بالاى آن رفت.

=التجلي-

[جلو]: ظهور، آشكار شدن، حالت نورانى حضرت عيسى مسيح كه بر سه

نفر از پيروانش بر كوه طابور تجلى كرد؛ «عيد التجلي»: در مسيحيت عيد تجلى مسيح است.

=التجليد-

[جلد]: مجلد ساختن كتاب، صحافى كتاب.

=تجمجم-

تجمجما [جمجم] الكلام: سخن را به وضوح بيان نكرد.

=تجمر-

تجمرا [جمر] الجيش: لشكر در سرزمين دشمن محاصره شد وبرنگشت،- ت

القبائل: ايلها گردهم آمدند،- بالمجمرة: با آتشدان بخور كرد.

=تجمع-

تجمعا [جمع] القوم: آن قوم آمدند وبهم پيوستند.

=تجمل-

تجملا [جمل]: آرايش كرد وزيبا شد، با زمانه ساخت واظهار زبونى

نكرد،- آزرمى وشكيبائى پيشه كرد واندوه سخت را آشكار نكرد.

=تجمم-

تجمما [جم] النبت: گياه فراوان شد وروى زمين را پوشانيد.

=تجمهر-

تجمهرا [جمهر] القوم: آن قوم گردهم آمده وجمع شدند.

=التجميد-

[جمد]: «تجميد الأموال» (ت):

سپردن نقدى پول در بانك براى دراز مدت همانند سپردن وثيقه ى

ملكى در برابر استفاده از اعتبارات بانكى.

=التجميل-

[جمل]: مص، آرايش ونقش ونگار كردن؛ «فن التجميل»: هنر آرايش

وزيبائى، فن نقاشى، توجه ورعايت زيبائى جسم.

=تجنى-

تجنيا [جني] عليه: او را به گناهى كه نكرده بود متهم كرد،-

الثمر: ميوه را چيد.

=تجنب-

تجنبا [جنب] ه: از او فاصله گرفت، دور شد:

تجند-

تجندا [جند]: سرباز شد، سرباز گرفت،- للأمر: براى آن كار آماده شد.

=تجنن-

تجننا [جن]: ديوانه شد.

=التجنيد-

[جند]: سربازگيرى،- الإجبارى:

خدمت زير پرچم الزامى، بسيج عمومى.

=تجهز-

تجهزا [جهز] للسفر: براى مسافرت خود را آماده ومجهز كرد،-

للأمر- براى آن كار آماده شد.

=تجهم-

تجهما [جهم] ه وله: با چهره اى گرفته وزشت از او استقبال كرد.

=التجهيز-

ج تجهيزات [جهز]: آماده كردن، آنچه كه براى هدفى يا كارى بكار

گرفته مى شود.

=التجوال-

[جول]: مصدر (جول) است، نقل وانتقال همانند بيابان نشينان كه

از جائى به جاى ديگر روند.

=تجود-

تجودا [جود]: كار خوب را برگزيد،- فى صنعته: در صنعت خود مهارت

بكار برد.

=تجور-

تجورا [جور] الرجل: آن مرد زمين خورد،- على الفراش: بر بستر

دراز كشيد، البناء: ساختمان ويران شد وفرو رفت.

=تجورب-

تجوربا [جورب]: جوراب پوشيد.

=تجوز-

تجوزا [جوز] في الأمر: احتمال آن كار را داد واز آن چشم پوشى كرد،- عنه: از او چشم پوشيد واو را بخشيد،- فى الكلام:

سخن به مجاز گفت،- فى كذا: از آن چيز به كمى بسنده كرد،- فى

الصلاة: اندكى نماز گذارد،- الدراهم: پولها را با درمهاى ناخالص كه داشت پذيرفت وبر نگردانيد.

=تجوع-

تجوعا [جوع]: خود را گرسنه نگهداشت.

=تجوف-

تجوفا [جوف]: آن چيز خالى وميان تهى شد،- ه: به ميان آن چيز درآمد.

=تجول-

تجولا [جول]: مسافرت كرد يا از جائى به جاى ديگر رفت.

=التجول-

[جول]: مص؛ «منع التجول»:

صفحه ۲۱۰