قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرها
=البريد-
ج برد: نامه بر، پيك، اداره ى پست؛ «ادارة البريد والبرق»:
اداره ى پست وتلگراف، دفتر امانات پستى، نامه ها وبسته ها وفرستاده هاى پستى اعم از زمينى يا دريائى يا هوائى.- اين واژه فارسى است-
البريدي-
منسوب به (البريد) است،- ج بريديون: پيك پست كه با اسب مرسولات
پستى را برساند.
=البريز-
ج بريزات (ف): پريز برق.- اين واژه فرانسه است-
البريفه-
مدرك تحصيلى دوره ابتدائي.
=البريق-
درخشندگى، تابندگى.
=البريم-
ريسمانى كه از دو نخ تابيده شده باشد، نخ وهر چه كه تافته شود.
=البريمة-
[برم] (حي): مته، وسيله اى كه با آن چيزى را سوراخ كنند.
=بز-
- بزا وبزيزى ه: بر او چيره شد، او را چپاول وغارت كرد،- الشي
ء منه : آن چيز را به زور از وى گرفت.
=البز-
ج بزاز وأبزاز: پستان انسان، سر پستان حيوان، چوب سيگار.- اين تعبيرات در زبان متداول رايج است.
=البز-
ج بزوز: جنگ افزار، جامه هاى كتانى يا پنبه اى.
=البزار-
تخمه فروش، فروشنده ى دانه هاى گياهى.
=البزاري-
بد ساخت.- اين واژه در زبان متداول رايج است-
البزاز-
پارچه فروش، بزاز.
=البزازة-
پارچه فروشى، بزازى.
=البزاق-
آب دهان.
=البزاق-
جانورى است از تيره ى رابها يا حلزونيها كه معمولا در مناطق
سرد وزمينهاى نمناك زيست مى كند واز گياهان زمين مى خورد.
=البزاقة-
(ح): واحد (البزاق) است.
=البزال-
در شيشه بازكنى، سوراخ كن.
=البزبورط-
گذرنامه.- اين واژه ايتاليائى است-
البزة-
اسلحه، جنگ افزار، لباس رسمى، هيئت، اندام.
=البزدرة-
شغل وحرفه ى بيزار.- اين واژه فارسى است-
بزر-
- بزرا الحبوب: دانه ها را كاشت، بذر افشانى كرد،- الإناء: ظرف را پر كرد،- القدر: در ديگ ادويه ى خوشطعم كننده ى غذا ريخت؛ «فلان بزر كلامه وتوبله»: فلانى بسيار سخن گفت وآنرا افزايش داد.
=بزر-
تبزيرا القدر: مترادف (بزرها) است.
=البزر-
بزور: هر دانه ى قابل كشت،- ج ابزار وجج أبازير: ادويه ى خوشبو وخوش طعم كننده ى غذا؛ «مثلي لا يخفى عليه ابازيرك»:
فزونى گفتار تو بر امثال من پوشيده نيست.
=البزرة-
واحد (البزر) است.
=بزغ-
- بزغا وبزوغا ت الشمس: خورشيد بر آمد،- الحاجم او البيطار:
حجامتگر يا دام پزشك نيشتر زد وبريد،- دمه: خون او را ريخت.
=بزق-
- بزقا: آب دهان انداخت.
=البزق-
طنبور كه از ابزار وآلات موسيقى است؛ «الباش بزق»: گروهى از
سربازان اسب سوار- اين تعبير تركى است-
بزل-
- بزلا الشي ء: آن چيز را شقه ودو نيم كرد، سوراخ كرد،- الشراب: مى را تصفيه كرد،- الامر: آن كار را اجرا وقطعى كرد.
=بزل-
تبزيلا الشي ء والشراب: آن چيز يا مي را تصفيه كرد،- رأيه:
انديشه ى نوينى آورد.
=البزل-
(ح): گونه اى بز كوهى نر.
=البزل-
مص ، سختى،- (طب): بيرون كشيدن آب از شكم بيمار.
=البزلاء-
انديشه ى خوب؛ «امرأة بزلاء الرأي»: زن نيكو انديشه، بلاى سخت.
=البزوري-
ج بزوريون: فروشنده ى دانه ها، فروشنده ى ادويه ى خوشبو كننده ى غذا.
=بس-
- بسا الابل: شتران را به آرامى چرانيد، شتران را با گفته ى (بس بس) نهيب زد.
=بس-
اسم فعل است بمعناى (يكفي):
كافى است.
=البس-
ج بساس (ح): گربه، كوشش.
=البس-
ج بساس: مترادف (البس) است.
=البسابورط-
گذرنامه.- اين واژه ايتاليائى است-
البساط-
زمين پهن وفراخ.
=البساط-
ج بسط: گليم، حصير؛ «طرح مسألة على بساط البحث»: مسأله را براى
مباحثه مطرح كرد؛ «طوى البساط بما فيه»: امر را قطعى كرد.
=البساطة-
سادگى- بى آلايشى.
=البسالة-
دليرى- كراهت.
=البسام-
آنكه بسيار لبخند زند.
=بسبس-
بسبسة بالغنم أو الإبل: گوسفندان يا شتران را با گفتن «بس بس» صدا زد،- به:
به او گفت (بس) يعنى كافى است.
=بس بس-
مترادف (بس بس) است.
=بس بس-
صدا زدن يا نهيب دادن به گوسفندان وشتران.
=البستان-
ج بساتين: باغ وبستان كه دور آن را ديوار كشيده باشند.
=البستاني-
دارنده ى باغ، كارگر باغ وكشاورز،- من النبات: گياه ودرخت كه
در باغها كشت شده باشد، بر خلاف (البري) است.
=البسترينه-
هديه وارمغان نزد مسيحيان به مناسبت آغاز سال نو.- اين واژه ايتاليائى است-
البستنة-
(ز): دانش كشاورزى باغها وبستانها.
=البستوني-
يكى از نشانه هاى ورق بازى كه بگونه ى سرنيزه است.- اين واژه ايتاليائى است-
بسر-
- بسرا القرحة: زخم را فشرد وروى آنرا بست،- ه: او را آزرد، وى را شتابانيد،- الحاجة: رفع نياز را بى موقع خواست،- النخلة: نخل خرما را پيش از موقع پيوند زد،- النبات: گياه تازه را
صفحه ۱۸۴