قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرها
=البرك-
سينه، گروه شتران خفته.
=البركار-
(ه): پرگار كه براى كشيدن دايره بكار مى رود.- اين واژه فارسى است-
البركان-
كوه آتش فشان.- اين واژه ايتاليائى است-
البركة-
ج برك وأبراك وبركان: آنچه كه آسيابان برآرد مى گيرد، (ح): پرنده اى سفيد رنگ وآبى.
=البركة-
ج برك: كيفيت خوابيدن شتران، گودال آب وباتلاق، حوض؛ «بركة السباحة»: استخر شنا.
=البركة-
سعادت، دعاى دسته جمعى پس از اداى نماز، فزوني.
=البركية-
(ن): گياهانى كه در پيرامون واطراف باتلاقها وآبهاى راكد مى رويد.
=البرلمان-
پارلمان، مجلس شورى.- اين واژه فرانسه است-
البرلماني-
منسوب به پارلمان؛ «النظام البرلماني»: نظام يا حكومت
پارلمانى، مشروطه.
=البرلنتي-
الماس. (اين واژه ايتاليائى است).
=برم-
- برما الحبل: ريسمان را دولا كرد وتابيد،- الأمر: آن امر را ثابت كرد.
=برم-
- برما: خسته وآزرده شد،- بحجته:
در اقامه ى دليل خواست آنرا بگويد ولى به خاطرش نيامد واز يادش رفت.
=برم-
تبريما الحبل: مترادف (برمه) است.
=البرمائي-
جانوران وحيواناتى كه هم در خشكى وهم در آب زندگى مى كنند.
=البرمائية-
اتومبيلى كه هم در خشكى وهم بر روى آب حركت مى كند.
=البرمق-
ج برامق: ستون كوچك گچ برى شده، پروانه ى چرخ.
=البرميل-
ج براميل: ظرف چوبى بزرگ، بشكه.
=البرناسية-
عقيده ى شاعران مخالف آوازهاى رومانتيكى كه صناعات لفظي وشعرى را ترويج مى دهند.- اين واژه فرانسه است-
البرنامج-
ج برامج: برنامه ى جشن، شرايط مسابقه، برنامه ى كار، بودجه.- اين واژه فارسى است-
برنس-
برنسة [برن] ه: بر سر او شب كلاه پوشانيد.
=البرنس-
كلاه، كلاه كه پيوست جامه باشد.
=البرنية-
ج براني: ظرف سفالى.
=البرنيطة-
كلاه فرنگى، شاپو.
=البرهان-
ج براهين: دليل، برهان، حجت.
=البرهة-
ج بره وبرهات: برهه اى از زمان، جزئى از زمان؛ «بعد برهتين»:
پس از اندكى وقت.
=برهن-
برهنة الشي ء وعليه وعنه: درباره ى آن چيز توضيح داد وآنرا
ثابت كرد.
=البرواز-
قاب، چهارچوب عكس.- اين واژه فارسى است-
البرواق-
(ن): گياهى است از تيره ى (الزنبقيات) داراى ساقه ى بلند
وشكوفه هاى بسيار. اين گياه زينتى است وبز آن را نمى خورد.
=البروة-
پاره اى كوچك از صابون. اين واژه در زبان متداول رايج است.
=البروتستو-
مثناه بروتستوان ج بروتستوات: اين واژه را پروتست نيز گويند وبمعناى اخطار به عدم پرداخت بموقع دين است، برگه ى اعتراض كه بمنزله ى واخواست نامه مى باشد؛ «عمل أو سحب البروتستو»:
دادخواهى وواخواست كرد يا برگه ى واخواست تنظيم كرد.- اين واژه
لاتين است-
البروتستانتي-
پيرو مذهب پروتستانت مسيحى است.- اين واژه فرانسه است-
البروتوكول-
پروتكل، آئين تشريفات رسمى ديپلوماتيك، پيش نويس مذاكرات
ومقررات كنفرانسى كه بعدا بصورت پيمان در مىيد، مقررات كنفرانس.
=البروتون-
(ف): پروتون، ذره ى ايدروژين كه غير قابل تجزيه باشد.
=البروجي-
ج البرجية: بوق زن.
=البروح-
من الصيد: شكارى كه از سمت راست به چپ درآيد.
=البرود-
سستى، بى توجهى، بى اعتنائي.
=البرودة-
حالت هر چيزى سرد، جفا وسستى ؛ «بينهما برودة»: ميان آن دو سردى
وسستى است.
=بروز-
بروزة الشي ء: دور آن چيز را قاب گرفت.
=البروق-
مترادف (البرواق) است.
=البروليتاريا-
طبقه ى زحمتكش از مردم.
=- اين واژه لاتين است-
البروم-
(ك): برم، ماده ايست ساده وبد بوى كه از آب دريا به رنگ سرخ
استخراج مى شود. اين ماده سمى است.
=البرومتر-
دستگاه شناخت فشار هوا مانند (البرومتر المسجل) دستگاه ثبت
كنده ى فشار هوا.
=البرومور-
(ك): تركيبى است از برم وماده اى ساده.- اين واژه يونانى است-
البرونز-
أو الصفر (ك): مخلوطى است از مس وقلع كه در ريخته گرى بكار مى رود.
=البري-
[برأ]: مترادف (البري ء) ست.
=البري-
[بر]: بر خلاف (البحري) است.
بمعناى بيابانى وزمينى؛ «الحيوان البري»:
جانور وحشى بر خلاف (الأهلي) است؛ «النبات البري»: گياه صحرائي بر خلاف بوستانى وباغى است.
=البري ء-
ج تريئون وبرآء وبراء وأبراء وأبرياء [برأ]: بى گناه وپاك، اين
واژه ضد (المذنب والمتهم) است.
=البريئة-
ج بريئات وبريات وبرايا [برأ]: مؤنث (البري ء) است.
=البرية-
ج بريئات وبريات وبرايا [برأ]: مؤنث (البري) است،- ج برايا: خلق، مخلوق، آفريده شدگان.
=البرية-
ج براري وبرار [بر]: بيابان، صحرا.
=البريح-
من الصيد: مترادف (البروح) است.
صفحه ۱۸۳