182

قاموس عربی فارسی

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرها

=البرك-

سينه، گروه شتران خفته.

=البركار-

(ه): پرگار كه براى كشيدن دايره بكار مى رود.- اين واژه فارسى است-

البركان-

كوه آتش فشان.- اين واژه ايتاليائى است-

البركة-

ج برك وأبراك وبركان: آنچه كه آسيابان برآرد مى گيرد، (ح): پرنده اى سفيد رنگ وآبى.

=البركة-

ج برك: كيفيت خوابيدن شتران، گودال آب وباتلاق، حوض؛ «بركة السباحة»: استخر شنا.

=البركة-

سعادت، دعاى دسته جمعى پس از اداى نماز، فزوني.

=البركية-

(ن): گياهانى كه در پيرامون واطراف باتلاقها وآبهاى راكد مى رويد.

=البرلمان-

پارلمان، مجلس شورى.- اين واژه فرانسه است-

البرلماني-

منسوب به پارلمان؛ «النظام البرلماني»: نظام يا حكومت

پارلمانى، مشروطه.

=البرلنتي-

الماس. (اين واژه ايتاليائى است).

=برم-

- برما الحبل: ريسمان را دولا كرد وتابيد،- الأمر: آن امر را ثابت كرد.

=برم-

- برما: خسته وآزرده شد،- بحجته:

در اقامه ى دليل خواست آنرا بگويد ولى به خاطرش نيامد واز يادش رفت.

=برم-

تبريما الحبل: مترادف (برمه) است.

=البرمائي-

جانوران وحيواناتى كه هم در خشكى وهم در آب زندگى مى كنند.

=البرمائية-

اتومبيلى كه هم در خشكى وهم بر روى آب حركت مى كند.

=البرمق-

ج برامق: ستون كوچك گچ برى شده، پروانه ى چرخ.

=البرميل-

ج براميل: ظرف چوبى بزرگ، بشكه.

=البرناسية-

عقيده ى شاعران مخالف آوازهاى رومانتيكى كه صناعات لفظي وشعرى را ترويج مى دهند.- اين واژه فرانسه است-

البرنامج-

ج برامج: برنامه ى جشن، شرايط مسابقه، برنامه ى كار، بودجه.- اين واژه فارسى است-

برنس-

برنسة [برن] ه: بر سر او شب كلاه پوشانيد.

=البرنس-

كلاه، كلاه كه پيوست جامه باشد.

=البرنية-

ج براني: ظرف سفالى.

=البرنيطة-

كلاه فرنگى، شاپو.

=البرهان-

ج براهين: دليل، برهان، حجت.

=البرهة-

ج بره وبرهات: برهه اى از زمان، جزئى از زمان؛ «بعد برهتين»:

پس از اندكى وقت.

=برهن-

برهنة الشي ء وعليه وعنه: درباره ى آن چيز توضيح داد وآنرا

ثابت كرد.

=البرواز-

قاب، چهارچوب عكس.- اين واژه فارسى است-

البرواق-

(ن): گياهى است از تيره ى (الزنبقيات) داراى ساقه ى بلند

وشكوفه هاى بسيار. اين گياه زينتى است وبز آن را نمى خورد.

=البروة-

پاره اى كوچك از صابون. اين واژه در زبان متداول رايج است.

=البروتستو-

مثناه بروتستوان ج بروتستوات: اين واژه را پروتست نيز گويند وبمعناى اخطار به عدم پرداخت بموقع دين است، برگه ى اعتراض كه بمنزله ى واخواست نامه مى باشد؛ «عمل أو سحب البروتستو»:

دادخواهى وواخواست كرد يا برگه ى واخواست تنظيم كرد.- اين واژه

لاتين است-

البروتستانتي-

پيرو مذهب پروتستانت مسيحى است.- اين واژه فرانسه است-

البروتوكول-

پروتكل، آئين تشريفات رسمى ديپلوماتيك، پيش نويس مذاكرات

ومقررات كنفرانسى كه بعدا بصورت پيمان در مىيد، مقررات كنفرانس.

=البروتون-

(ف): پروتون، ذره ى ايدروژين كه غير قابل تجزيه باشد.

=البروجي-

ج البرجية: بوق زن.

=البروح-

من الصيد: شكارى كه از سمت راست به چپ درآيد.

=البرود-

سستى، بى توجهى، بى اعتنائي.

=البرودة-

حالت هر چيزى سرد، جفا وسستى ؛ «بينهما برودة»: ميان آن دو سردى

وسستى است.

=بروز-

بروزة الشي ء: دور آن چيز را قاب گرفت.

=البروق-

مترادف (البرواق) است.

=البروليتاريا-

طبقه ى زحمتكش از مردم.

=- اين واژه لاتين است-

البروم-

(ك): برم، ماده ايست ساده وبد بوى كه از آب دريا به رنگ سرخ

استخراج مى شود. اين ماده سمى است.

=البرومتر-

دستگاه شناخت فشار هوا مانند (البرومتر المسجل) دستگاه ثبت

كنده ى فشار هوا.

=البرومور-

(ك): تركيبى است از برم وماده اى ساده.- اين واژه يونانى است-

البرونز-

أو الصفر (ك): مخلوطى است از مس وقلع كه در ريخته گرى بكار مى رود.

=البري-

[برأ]: مترادف (البري ء) ست.

=البري-

[بر]: بر خلاف (البحري) است.

بمعناى بيابانى وزمينى؛ «الحيوان البري»:

جانور وحشى بر خلاف (الأهلي) است؛ «النبات البري»: گياه صحرائي بر خلاف بوستانى وباغى است.

=البري ء-

ج تريئون وبرآء وبراء وأبراء وأبرياء [برأ]: بى گناه وپاك، اين

واژه ضد (المذنب والمتهم) است.

=البريئة-

ج بريئات وبريات وبرايا [برأ]: مؤنث (البري ء) است.

=البرية-

ج بريئات وبريات وبرايا [برأ]: مؤنث (البري) است،- ج برايا: خلق، مخلوق، آفريده شدگان.

=البرية-

ج براري وبرار [بر]: بيابان، صحرا.

=البريح-

من الصيد: مترادف (البروح) است.

صفحه ۱۸۳