قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرها
شد،- العزف على البيانو: در نواختن پيانو مهارت داشت وخوب نواخت.
=الأجادب-
[جدب]: زمينهاى خشك وبى گياه.
=أجار-
إجارة [جور] ه عن كذا: او را از چيزى برگردانيد،- فلانا: به
داد فلانى رسيد،- ه من العذاب: او را از عذاب وسختيها رهائى بخشيد،- المتاع: متاع را براى نگهدارى در ظرف نهاد.
=الإجارة-
ج أجر [أجر]: اجاره دادن، اجاره كردن، مزد كار يا پاداش گرفتن.
=أجاز-
إجازة [جوز] الموضع: از آنجا گذشت،- الرأي: حكم را به جريان
انداخت،- ه العقبة: او را از گردنه وسختى راه عبور داد،- القاضي البيع: قاضى فروش را اجازه داد،- الشي ء: آن چيز را جايز شمرد،- الرجل: به آن مرد اجازه داد،- على اسمه: بجز نامى كه داشت اسمى براى او تعيين كرد،- ه بالف درهم: هزار درهم به او جايزه وپاداش داد.
=الإجازة-
مص، اجازه دادن، رخصت دادن، پروانه، دستور؛ «الإجازة المرضية»:
گواهى پزشكى يا معذوريت پزشكى، گواهى دانشگاهى براى تحصيلات عاليه (ليسانس)،- عند المحدثين: ودر نزد دانشمندان علم الحديث اجازه داشتن در روايت حديث چه شفاهى وچه كتبى.
=الإجاص-
(ن): درخت گلابى، نام ديگر آن (الكمثرى) است ، ميوه گلابى،-
البري (ن): درختى است از رسته (البطميات) برگهاى آن تركيبى است وميوه هاى آن بگونه (الإجاص) است، آلو سياه.
=الإجاصة-
(ن): واحد (الإجاص) است.
=أجاع-
إجاعة [جوع] ه: او را گرسنه كرد، از دادن غذا به او خوددارى
كرد واو را گرسنه نمود.
=أجاف-
إجافة [جوف] ه الطعنة وبالطعنة: با ضربه نيزه درون او را سوراخ كرد.
=أجال-
إجالة [جول] الشي ء وبالشي ء: آن چيز را گردانيد يا چرخانيد،- السيف: با شمشير، بازى كرد وآنرا بدور خود گردانيد،- النظر:
به اطراف خود چشم دوخت ونگاه كرد.
=الإجانة-
ج أجاجين: طشت كه در آن رخت ولباس شويند، كوزه بزرگ.
=أجاه-
إجاهة [جوه] ه: او را دارنده جاه وجلال كرد.
=الأجب-
[جب]: شترى كه كوهان آن بريده شده باشد.
=أجبى-
إجباء [جبو] زرعه: كشت خود را قبل از آنكه برسد فروخت.
=الإجباري-
الزامى، اجبارى، به زور؛ «التجنيد الإجباري»: خدمت الزامى زير
پرچم، خدمت سربازى.
=أجبر-
إجبارا [جبر] ه على الأمر: او را به زور وادار به آن كار كرد.
=الأجبس-
[جبس]: ترسو وناتوان، پست وفرومايه.
=أجبل-
إجبالا [جبل]: ناكام شد، نوميد شد؛ «طلب حاجة فأجبل»: طلب
حاجتى كرد ولى نااميد شد،- المسافر: مسافر به سوى كوهستان روانه شد،- ه: او را بخيل يافت.
=أجبن-
إجبانا [جبن] الرجل: او را جبان شمرد، او را ترسو يافت؛
«قاتلناكم فما اجبناكم»: با شما جنگ وگريز كرديم ولى چقدر جبان بوديد.
=الأجبه-
م جبهاء [جبه]: آنكه پيشانى فراخ وزيبا دارد، شير بعلت فراخى
پيشانيش.
=الأجة-
ج إجاج: سختى گرما؛ «اشتدت اجه الصيف»: گرماى تابستان سخت شد.
=اجتاب-
اجتيابا [جوب] البلاد: به شهرها سفر وگردش كرد،- الصخرة: صخره
را سوراخ وبداخل آن نفوذ كرد،- البئر: چاه را كند،- القميص: جامه را پوشيد.
=إجتاح-
اجتياحا [جوح] ه: بر او دست يافت واو را هلاك كرد.
=اجتاز-
اجتيازا [جوز]: گذر كرد،- بالمكان:
از آنجا گذشت ورفت،- من مكان الى آخر:
از جايى به جاى ديگر رفت .
=اجتاس-
اجتياسا [جوس] الشي ء: آن چيز را با آز وجست وجو طلب كرد.
=اجتاف-
اجتيافا [جوف] ه: به داخل آن چيز در آمد، «اجتاف الوحشي كناسه»: آن جانور وحشى به داخل لانه خود رفت.
=اجتاف-
اجتيافا [جيف] ت الجثة: لاشه بوى بد گرفت.
=اجتال-
اجتيالا [جول]: طواف كرد،- القوم:
آن قوم را از تصميمى كه داشتند بازگردانيد،- اموالهم: دارائى
آنها را برد،- منهم جولا: از آنها چيزى را برگزيد.
=اجتب-
اجتبابا [جب]: جبه پوشيد،- الشي ء: آن چيز را بريد.
=اجتبى-
اجتباء [جبو] ه: او را برگزيد وپاك وخالص گردانيد.
=اجتبر-
اجتبارا [جبر]: پس از شكسته شدن درست شد يا التيام پيدا كرد.
=اجتبن-
اجتبانا [جبن] الرجل: آن مرد را به ترس نسبت داد، او را ترسو يافت.
=اجتث-
اجتثاثا [جث] ه: آن چيز را از ريشه بر كند.
=اجتحف-
اجتحافا [جحف] ه: او را چپاول وغارت كرد، بر او چيره شد واو را
نابود كرد،- السيل الوادي: سيل وگل ولاى دره را بركند وبا خود برد،- ماء البئر: همه آب چاه را كشيد.
=اجتدى-
اجتداء [جدو] فلانا: از فلانى سود وبهره خود را خواست، از او
حاجتى خواست، به او سود رسانيد.
=اجتدح-
اجتداحا [جدح] السويق: آرد را با كمى آب وشير ومانند آنها در
هم آميخت.
=اجتدر-
اجتدارا [جدر] الحائظ: ديوار را ساخت وبالا برد.
=اجتذب-
اجتذابا [جذب] ه: او را بسوى وى كشانيد. اين كلمه ضد (دفعه)
عنه) مى باشد.
=اجتذل-
اجتذالا [جذل]: خوشحال شد، شادمان شد.
=اجتر-
اجترارا [جر] البعير: شتر نشخوار
صفحه ۱۴