62

Diccionario Árabe Persa

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Géneros

=استغبى-

استغباء [غبو] ه: او را كودن شمرد.

=استغث-

استغثاثا [غث] الجرح: زخم را درمان كرد وچرك وخونابه آنرا

بيرون آورد.

=استغدر-

استغدارا [غدر] المكان: در آن مكان گل ولاى بسيار شد.

=استغر-

استغرارا [غر] بكذا: گول خورد،- ه:

سر زده بر او وارد شد.

=استغرب-

استغرابا [غرب] الشي ء: آن چيز را غريب وشگفت يافت،- الدمع: اشك جارى شد،- في الضحك: بسيار خنديد.

=استغرب-

[غرب] في الضحك: سخت وبسيار خنديد.

=استغرد-

استغرادا [غرد] ه: او را به آواز خواندن واداشت.

=استغرق-

استغراقا [غرق] الشي ء: همه آن چيز را فرا گرفت،- فى النوم:

خوابش سنگين شد،- فى الضحك: بسيار خنديد،- الغاية: از حد خود تجاوز كرد.

=استغزر-

استغزارا [غزر]: به كسى چيزى داد تا افزون تر از او پس گيرد.

=استغش-

استغشاشا [غش] الرجل: به آن مرد گمان بد وخيانت برد، او را

نصيحت نكرد.

=استغشى-

استغشاء [غشو وغشي] ثوبه وبثوبه:

خود را در جامه اش پوشانيد تا نشنود ونبيند.

=استغضب-

استغضابا [غضب] عليه: بر او خشمگين شد.

=استغفر-

استغفارا [غفر] الله الذنب ومن الذنب: از خداوند متعال خواست

تا وي را بيامرزد ؛ «استغفر الله»: اين تعبير معادل «لا، ابدا» بمعناى: نه، به هيچوجه مى باشد.

=استغفل-

استغفالا [غفل] ه: او را غافلگير كرد.

=استغل-

### || استغلالا [غل] الأرض: از محصول وغله زمين بهره

بردارى كرد،- الشي ء: از آن استثمار وبهره بردارى نمود،- الفرصة او الظروف: فرصت را غنيمت شمرد واز آن استفاده كرد،- عبده: از برده خود خواست كه برايش محصول دهد يا بدست آورد.

=استغلى-

استغلاء [غلو] الشي ء: بهاى آن چيز بنظرش گران آمد.

=استغلب-

استغلابا [غلب] عليه الضحك: خنده سخت وپياپى او را فرا گرفت.

=استغلظ-

استغلاظا [غلظ]: آن چيز سفت شد، سخت شد،- الشي ء: آن چيز را

سفت وغليظ يافت.

=استغلق-

استغلاقا [غلق] الباب: درب به سختى باز شد،- الكلام على فلان:

سخن بر او پيچيده شد ونتوانست سخن بگويد، گنگ شد.

=استغنى-

استغناء [غني]: توانگر وبى نياز شد،- الله: از خدا خواست كه او

را توانگر كند،- عنه به: از او بى نياز شد.

=استغنم-

استغناما [غنم] الشي ء: آن چيز را غنيمت گرفت؛ «استغنم

الفرصة»: فرصت را غنيمت شمرد واز آن سود برد.

=استغوى-

استغواء [غوي] الرجل: آن مرد را گمراه كرد؛ «استغواه بالأماني

الكاذبة»: او را با وعده هاى پوچ فريب داد وگمراه كرد، گمراهى او را خواست.

=استغيل-

استغيالا [غيل] ت الشجرة: شاخه هاى درخت درهم پيچيده شد.

=استف-

استفافا [سف] الدواء: دارو را نكوبيده گرفت.

=استفاض-

استفاضة [فيض] الخبر: آن خبر پخش ومنتشر شد،- المكان: آن جاى

فراخ شد،- الوادي شجرا: دره فراخ وپر از درخت شد،- القوم فى الحديث: آن قوم با هم سخن گفتند،- الرجل: از آن مرد خواست تا آبيارى كند.

=استفاق-

استفاقة [فوق] الرجل من نومه أو مرضه أو غفلته: آن مرد از خواب

بيدار شد، يا از بيمارى كه داشت بهبود يافت ويا از غفلت خود آگاه وبا خبر شد.

=استفتى-

استفتاء [فتو] العالم في مسألة: درباره مسأله اى از عالم فتوى خواست.

=الاستفتاء-

[فتو]: مص، مراجعه به آراء وافكار عمومى (رفراندوم) درباره

موضوعى مهم؛ «الاستفتاء الشعبى»: رأى عمومى افراد ملت.

=الاستفتاح-

[فتح]: مص؛ «حرف الاستفتاح» در اصطلاح نحويان: (ألا) است زيرا

با آن سخن آغاز مى شود مانند «ألا كل شي ء ما خلا الله باطل»: آيا نه اينكه هر چيزى بجز خدا باطل است.

=استفتح-

استفتاحا [فتح] الأبواب: دربها را باز كرد، گشود،- الرجل:

خواستار پيروزى شد،- الأمر بكذا: كار را با چيزى آغاز كرد.

=استفحل-

استفحالا [فحل] الأمر: آن كار خطرناك شد.

=استفخر-

استفخارا [فخر] الشي ء: آن چيز را بسيار خوب وعالى شمرد، آن

چيز را با شكوه وعالى يافت.

=استفدح-

استفداحا [فدح] الأمر: آن امر را ناگوار يافت.

=استفرخ-

استفراخا [فرخ] الحمام: كبوتر را براى جوجه كشى گرفت،- الحمام:

كبوتر جوجه دار شد.

=استفرد-

استفرادا [فرد] ه: او را تنها يافت، در حاليكه او تنها بود

بسوى وى رفت، او را يكتا وبى نظير شمرد،- الشي ء: آن چيز را از ميان ياران خود بيرون برد،- بالأمر: در آن امر به تنهائى تصميم گرفت واقدام كرد.

=استفرع-

استفراعا [فرع] الشي ء: آغاز به آن كار كرد.

=استفرغ-

استفراغا [فرغ]: قي كرد،- جهده:

كوشش خود را كاملا بكار برد.

=استفرك-

استفراكا [فرك] الحب في السنبلة:

دانه در خوشه سفت ودرشت شد.

=استفره-

استفراها [فره] الدواب: دام وستوران را در رفاه قرار داد

وارزشمند شمرد.

=استفز-

استفزازا [فز] ه: او را سرگردان كرد، او را ناخورسند كرد، او را كشت، او را از خانه بيرون كرد،- ه الخوف: ترس او را برانگيخت وسراسيمه كرد،- ه من الشي ء:

Página 62