61

Diccionario Árabe Persa

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Géneros

للعمل»: آمادگى كار را داشت، تمايل وآمادگى.

=استعذى-

استعذاء [عذو] المكان: آن مكان را خوب وپاكيزه يافت.

=استعذب-

استعذابا [عذب]: آب گوارا خواست يا نوشيد؛ «خرج يستعذب الماء»:

براى بدست آوردن آب گوارا بيرون رفت،- الشي ء: آن چيز را گوارا يافت.

=استعذر-

استعذارا [عذر] اليه: از او عذر وپوزش خواست.

=استعر-

استعارا [سعر]: افروخته شد،- الجرب فى البعير: بيمارى گرى بر

گردن شتر پديد آمد،- الشر: تبهكارى منتشر وپخش شد.

=استعرب-

استعرابا [عرب]: به ميان عربها داخل شد، خود را عرب كرد.

=استعرض-

استعراضا [عرض]: چيزهاى پهن خواست،- الشي ء: خواست كه آن چيز

بر وى عرضه شود،- الجنود: سربازان را سان ديد،- ه: به او گفت «اعرض علي ما عندك»: آنچه كه دارى بر من عرضه كن.

=استعرف-

استعرافا [عرف] الشي ء: آن چيز را شناخت،- الى فلان: خود را به

او معرفى كرد تا وي را بشناسد.

=استعرق-

استعراقا [عرق]: به جاى گرم رفت تا عرق كند،- الشجر: ريشه هاى

درخت به زمين فرو رفت.

=استعز-

استعزازا [عزز] عليه: بر او سخت گرفت وچيره شد،- الله بفلان:

خدا او را مرگ دهد.

=استعسر-

استعسارا [عسر] الأمر: آن كار را سخت يافت،- الأمر عليه: آن

كار بر او سخت شد.

=استعسل-

استعسالا: عسل خواست،- ت النحل: زنبور عسل ساخت.

=استعشى-

استعشاء [عشو] الرجل: آن مرد را ستمكار يافت،- نارا: از آتش

نشانى راه يافت.

=استعصى-

استعصاء [عصي] سيده: از مالك خود نافرمانى كرد،- الشي ء عليه:

آن چيز بر وى سخت شد.

=استعصف-

استعصافا [عصف] الزرع: ساقه كشت برآمد.

=استعصم-

استعصاما [عصم]: آنچه را كه از وى نگهدارى كند يا پناه دهد

خواست،- به: به او پناه برد وملازم وى شد.

=استعط-

استعاطا [سعط] الدواء: دارو را به بينى خود داخل كرد.

=استعطى-

استعطاء [عطو]: عطا وبخشش خواست.

=استعطر-

استعطارا [عطر]: خود را معطر كرد.

=استعطف-

استعطافا [عطف] ه: از او خواست تا با وى مهربانى كند.

=استعطل-

استعطالا [عطل] ت المرأة: آن زن بى زيور شد.

=استعظم-

استعظاما [عظم]: تكبر كرد،- الأمر: آن كار را بزرگ شمرد، آن

چيز را انكار كرد،- الشي ء: بيشتر آن چيز را گرفت.

=استعفى-

استعفاء [عفو] من وظيفته: از كار خود استعفا كرد، كناره گيرى

كرد،- الرجل مكلفه: از تكليفى كه به او شده بود معذرت خواست،- ت الإبل اليبيس: شتران گياه خشك را به لب گرفته وپاك كردند.

=استعفر-

استعفارا [عفر]: بر روى آن چيز خاك نشست.

=استعقب-

استعقابا [عقب] ه: عورت يا لغزش او را خواست.

=استعلى-

استعلاء [علو] النهار: روز بلند شد،- ه: بر او چيره شد،- الشي

ء: از آن چيز بالا رفت.

=الاستعلام-

ج استعلامات [علم]: مص؛ «مكتب الاستعلامات»: دفتر اطلاعات

وراهنمائى لازم. نام ديگر آن «قسم الاستعلامات» است.

=استعلف-

استعلافا [علف] ت الدابة: ستور با آواز علف وگياه خواست.

=استعلم-

استعلاما [علم] ه الخبر: خبر را از او پرسيد.

=استعلن-

استعلانا [علن] الأمر: آن كار آشكار شد، مورد آگاهى قرار گرفت.

=استعم-

استعماما [عم]: عمامه پوشيد، عمامه بر سر نهاد،- ه: او را به

عمويى گرفت.

=الاستعمار-

[عمر]: مص، استعمار، تسلط كشورى بر كشورى ديگر.

=الاستعمال-

[عمل]: مص؛ «سهل الاستعمال»:

به آسانى بكار گرفتن؛ «سوء الاستعمال»:

سوء تصرف. بنا حق تصرف كردن.

=استعمر-

استعمارا [عمر] ه في المكان: او را در آن مكان جاى داد تا آنرا

آباد كند،- ت دولة بلاد غيرها: آن دولت كشور ديگرى را مستعمره خود ساخت.

=استعمل-

استعمالا [عمل] ه: او را عامل (حكمران، فرماندار ... ) تعيين كرد، از او خواست كه كار كند،- الثوب: جامه را پوشيد،- الشي ء: در آن چيز تصرف كرد واز آن استفاده نمود،- القوة او الوسيلة: نيرو يا وسيله بكار برد، بكار گرفت؛ «استعمل معه وسائل العنف»: با او متوسل به نيروى سخت وبازدارنده شد،- الآلة: با آن ابزار كار كرد.

=استعمل-

[عمل] فلان: والى يا حاكم يا نماينده سلطان شد.

=استعهد-

استعهادا [عهد] فلان من صاحبه:

فلانى با دوست خود عهد وپيمان بست،- فلانا من نفسه: از فلانى

در برابر حوادث ضمانت نمود.

=استعوى-

استعواء [عوي] ه: از او فريادرسى خواست،- القوم: از آن قوم

يارى خواست، آن قوم را به فتنه فراخواند.

=استعيا-

استعياء [عيي] بالأمر: كار را نتوانست به خوبى انجام دهد.

=استغاث-

استغاثة [غوث] الرجل وبه: از آن مرد يارى خواست.

=استغار-

استغارة [غور]: عليهم: آنها را غارت وچپاول كرد،- الرجل: آن مرد خواست به زمين گود وارد شود، سخت شد وذخيره كرد،- الجرح: زخم ورم كرد.

Página 61