Diccionario Árabe Persa
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Géneros
شد.
=تردم-
تردما [ردم] ثوبه: پيراهن خود را وصله زد،- الثوب: پيراهن كهنه
وپوسيده شد،- ت الخصومة: دشمنى به درازا كشيد،- ت الناقة على ولدها: ماده شتر نسبت به بچه ى خود مهربانى كرد،- ه: او را تعقيب ودنبال كرد واز چگونگى وى آگاه شد،- القوم الأرض: آن قوم چراگاه آن زمين را دوباره چرانيدند.
=ترزن-
ترزنا [رزن] في الأمر أو في مجلسه:
در آن كار يا در نشستن خود با وقار ومتين شد.
=ترس-
تتريسا ه: بر او سپر آويخت يا به او سپر داد، او را وادار به
گرفتن سپر كرد.
=الترس-
ج أتراس وتروس وترسة : سپر كه معمولا از فولاد ساخته مى شود،-
«ترس الشمس»: قرص خورشيد،- ج تروس: چرخ دندانه دار.
=الترسانة-
انبار اسلحه، قورخانه، كارخانه ى كشتى سازى- اين واژه تركى است-
ترسخ-
ترسخا [رسخ] في التقى: در زهد وپرهيزكارى استوار شد.
=الترسخانة-
مترادف (الترسانة) است- اين واژه تركى است-
ترسل-
ترسلا [رسل]: مهلت گرفت وآسانى يافت، ادعاى پيغام برى كرد،
نامه يا رساله نوشت،- فى الركوب: دو پاى خود را بر روى ستور دراز كرد وآنرا با جامه هاى خود پوشانيد،- فى القعود: چهار زانو نشست وبا جامه اش روى پاهاى خود را پوشانيد.
=ترسم-
ترسما [رسم] الدار: به نقش ونگار وآثار آن خانه نگريست،- الشي
ء: آن چيز را بياد آورد،- البانى او الحافر: بنا يا چاه كن نگريست تا به بيند كه كجا بسازد يا كجا را بكند.
=ترشى-
ترشيا [رشو] الرجل: با آن مرد به نرمى رفتار كرد.
=ترشح-
ترشحا [رشح] الماء: آب از لابلاى سنگ تراوش كرد،- الرجل الأمر:
آن مرد شايستگى آن كار را داشت،- للإنتخابات او لغيرها: براى انتخابات يا جز آن خود را نامزد كرد.
=ترشرش-
ترشرشا [رشرش] الماء: آب روان شد.
=ترشش-
ترششا [رشش] الماء: آب روان شد،- عليه الماء: آب بر او پاشيده
وپراكنده شد.
=ترشف-
ترشفا [رشف] الماء: آب را بسيار مكيد.
=ترصد-
ترصدا [رصد] ه: مترقب ومنتظر او شد، بر سر راه او نشست.
=ترصص-
ترصصا [رص]: آن چيز به چيزى ديگر چسبيد.
=ترصع-
ترصعا [رصع]: مرصع وجواهرنشان شد، با نشاط شد.
=ترصف-
ترصفا [رصف] ت الحجارة: سنگها با نظم وترتيب بهم پيوستند،-
القوم فى الصف: آن قوم در صف كشيدن وبغل هم ايستادن منظم شدند،- ت اسنانه: دندانهاى او مرتب شد.
=ترضى-
ترضيا [رضو] الرجل: از آن مرد رضايت خواست.
=ترضب-
ترضبا [رضب] الريق: آب دهان را مكيد.
=ترضح-
ترضحا [رضح] الحصى: ريگ شكسته شد،- الخبز: نان را پاره كرد.
=ترضخ-
ترضحا [رضخ] الحصى: ريگ شكسته شد،- الخبز: نان را خرد كرد
وخورد،- الخبر: خبر را شنيد ولى باور نكرد.
=ترضرض-
ترضرضا [رضرض]: آن چيز تكان خورد وآرامش نيافت،- الحجر:
سنگريزه شكست.
=ترطب-
ترطبا [رطب]: خيس شد؛- «ترطب لسانى بذكرك»: بياد تو دهانم آب افتاد.
=ترع-
- ترعا ه عن الأمر: او را از آن كار باز گردانيد.
=ترع-
- ترعا الكوز أو الحوض: كوزه يا حوض پر از آب شد،- الرجل: آن
مرد براى بپا كردن شر شتاب كرد.
=الترع-
مص،- «كوز ترع»: كوزه ى پر.
=ترعبل-
ترعبلا [رعبل] اللحم: آن گوشت روى آتش پاره شد تا پخته شود،- الثوب:
جامه پاره شد.
=الترعة-
ج ترع: باغچه، مسيل آب به باغچه، كانال، قنات، درب؛- «فتح ترعة الدار»:
درب خانه را باز كرد.
=ترعد-
ترعدا [رعد]: جنبيد ولرزيد.
=ترعرع-
ترعرعا [رعرع] الماء أو السراب: آب يا سراب تكان خورد،- ت
السن: دندان تكان خورد ولق شد،- الصبي: آن كودك پرورش يافت وجوان شد.
=الترغلة-
(ح): كبوتر بيابانى، پرنده ى دشتى.
=ترغم-
ترغما [رغم] عليه: خشم كرد؛- «ترغمت الرجل»: كارى كردم كه آن
مرد آزرده شد.
=ترف-
- ترفا: در ناز ونعمت قرار گرفت.
=ترف-
تتريفا ه المال: مال وثروت او را بى خيال كرد، فاسد كرد.
=الترف-
آنكه در فراخ ورفاه زندگى است.
=الترفاس-
(ن): گونه اى قارچ است كه در بيابانهاى آسيا وافريقا مى رويد
اين قارچ در زيرزمين وبر ريشه هاى لادنيها رشد مى كند واز آن غذاى خوشمزه اى بدست مىيد.
=ترفت-
ترفتا [رفت]: آن چيز شكست وخرد شد،- الحبل: ريسمان بريد،- العظم:
استخوان پوسيده شد.
=الترفة-
نعمت وروزى فراخ، برآمدگى ميانه ى لب بالا.
=ترفض-
ترفضا [رفض]: آن چيز پراكنده وشكسته شد،- الدمع: اشك ريخته
وپراكنده شد،- فلان فى المذهب: فلانى در مذهب تعصب بسيار ورزيد.
=ترفع-
ترفعا [رفع]: بالا رفت،- الشي ء او الرجل: آن چيز يا آن مرد را بالا برد.
Página 223