خود را بر چهره برگردانيد وروى خود را پوشانيد،- الناقة: ماده
شتر را فروخت وبا پول آن همانند آنرا خريد.
=ارتجف-
ارتجافا [رجف]: لرزيد وسخت سرگردان شد.
=ارتجل-
ارتجالا [رجل]: در ديگ غذا پخت،- الرجل: آن مرد بر روى دو پاى
خود راه رفت.- ه: پاى او را گرفت،- الشي ء: آن چيز را زير دو پاى خود قرار داد،- الشاة: دو پاى آن گوسفند را بست،- النهار: روز بلند شد،- الكلام: آن سخن را بگونه ارتجال وبديهه گفت، «ارتجل الشعر»: شعر را به بديهه گفت،- برأيه: تنها به رأى خود بود وبا كسى مشورت نكرد.
=ارتحض-
ارتحاضا [رحض] الرجل: آن مرد رسوا شد.
=ارتحل-
ارتحالا [رحل] عن المكان: از آن مكان رفت،- البعير: بر آن شتر
جهاز بست، بر آن شتر سوار شد،- الأمر: اقدام به آن كار كرد.
=ارتخ-
ارتخاخا [رخ] الرجل: آن مرد سست ونرم شد، سرگردان شد.
=ارتخى-
ارتخاء [رخي]: نرم شد.
=ارتخص-
ارتخاصا [رخص] الشي ء: آن چيز را ارزان شمرد، آن چيز را ارزان خريد.
=ارتد-
ارتدادا [رد] الشي ء: آن چيز را برگردانيد، از او خواست كه آن
چيز را برگرداند،- عن هبته: آنچه را كه بخشيده بود پس گرفت،- الى الصواب: به كار خوب ودرست بازگشت؛ «ارتد على عقبيه» و«ارتدوا على اعقابهم»: به روش پيشينيان خود بازگشت يا بازگشتند،- عن دينه: از دين خود بازگشت ومرتد شد.
=ارتدى-
ارتداء [ردي]: ردا يا عبا پوشيد؛ «ارتدى ملابسه»: جامه هاى خود
را پوشيد، شمشير حمايل كرد،- ت الجارية: آن دختر يك پاى خود را برداشت وبر پاى ديگر راه رفت وبازى كرد.
=ارتدع-
ارتداعا [ردع]: مطاوع (ردع) بمعناى باز ايستاد است،- السهم:
تير به هدف خورد وچوب آن شكست،- بالطيب: به خود عطر ماليد.
=ارتدف-
ارتدافا [ردف] ه: بدنبال او رفت، او را بر ترك خود سوار كرد،-
العدو: دشمن را از پشت سر گرفت.
=ارتدن-
ارتدانا [ردن] ت المرأة: آن زن دوك ريسندگى براى خود گرفت.
=ارتز-
ارتزازا [رز] السهم في الحائط: تير در ديوار فرورفت،- البخيل
عند المسألة: آن مرد بخيل نسبت به سؤال كننده امساك كرد وبخل ورزيد.
=ارتزأ-
ارتزاء [رزأ] الرجل: از آن مرد به او خير رسيد،- ه الشي ء: از
آن چيز كاست،- الشي ء: آن چيز كم شد.
=ارتزق-
ارتزاقا [رزق] ه: از او روزى خواست،- الجند: سربازان جيره
وماهانه خود را گرفتند.
=ارتس-
ارتساسا [رس] الخبر في الناس: آن خبر در ميان مردم پخش وافشاء شد.
=ارتسغ-
ارتساغا [رسغ] على عياله: نفقه ومخارج خانواده خود را افزايش داد.
=ارتسم-
ارتساما [رسم] الأمر: آن كار را پذيرفت؛ «رسم له كذا فارتسمه»:
او را به آن كار فرمان داد واو فرمان را پذيرفت،- الرجل: آن مرد به رتبه كليسائى ارتقاء يافت،- لله تعالى: تكبير گفت ودعا كرد.
=ارتشى-
ارتشاء [رشو]: رشوه گرفت،- منه رشوة: از او رشوه گرفت.
=ارتشح-
ارتشاحا [رشح] الإناء: آب يا مانند آن از ظرف تراوش كرد،-
الجسد: بدن از عرق خيس شد.
=ارتشف-
ارتشافا [رشف] الماء: در مكيدن آب بسيار كوشيد.
=ارتشم-
ارتشاما [رشم] الإناء: سر ظرف را مهر زد.
=ارتص-
ارتصاصا [رص]: به آن چسبيد وپيوست شد.
=ارتصد-
ارتصادا [رصد] ه: انتظار او را كشيد، او را مراقبت كرد.
=ارتصع-
ارتصاعا [رصع] ت أسنانه: دندانهاى او بهم نزديك شد،- به: به آن
چسبيد،- الحب: دانه را ميان دو سنگ كوبيد.
=ارتصف-
ارتصافا [رصف] ت الحجارة: سنگها بهم پيوستند وبا نظم چيده
شدند،- القوم فى الصف: آن قوم به صف درآمدند وپهلوى يكديگر ايستادند،- ت اسنانه: دندانهاى او بهم چسبيده شدند.
=ارتض-
ارتضاضا [رض] الشي ء: آن چيز شكسته شد.
=ارتضى-
ارتضاء [رضو ] ه لخدمته أو لصحبته: او را براى دوستى يا
خدمتگزارى برگزيد.
=ارتضح-
ارتضاحا [رضح] من الأمر: از آن كار پوزش خواست.
=ارتضع-
ارتضاعا [رضع] الولد أمه: آن كودك پستان مادرش را مكيد.
=ارتطم-
ارتطاما [رطم]: در گل ولاى افتاد،- الشي ء: آن چيز انبوه شد،-
فى الأمر: در آن كار گرفتار شد،- عليه الأمر: امر بر او مشتبه شد.
=أرتع-
ارتاعا [رتع] القوم: آن گروه در نعمت وفراوانى قرار گرفتند،- ت الأرض: آن زمين چهارپايان را از علف سير كرد،- الغيث:
باران زمين را براى چراى ستوران سبز وپر گياه كرد،- الدواب:
ستوران را چرانيد.
=ارتعب-
ارتعابا [رعب]: ترسيد.
=ارتعد-
ارتعادا [رعد]: لرزيد وسرگردان شد.
=ارتعش-
ارتعاشا [رعش]: لرزيد ولرزش او را گرفت.
=ارتغى-
ارتغاء [رغو] اللبن: كف شير را گرفت،- الرغوة: سر شير را خورد.
=ارتغب-
ارتغابا [رغب] فيه: به معناى (رغب فيه) است.
=ارتف-
ارتفافا [رف] النبات: گياه از شادابى تكان خورد.
=الارتفاع-
[رفع]: مص، بلندى؛ «الارتفاع عن سطح البحر»: بلندى از سطح دريا،- (أو العلو) فى المثلث والهرم والمخروط (ه): ارتفاع مثلث
صفحة ٤٠