=تحسى-
تحسيا [حسو] المرق: شوربا را اندك اندك آشاميد، الطائر الماء:
پرنده با نوك خود آب خورد.
=تحسب-
تحسبا [حسب]: كفايت كرد.
=تحسر-
تحسرا [حسر] ت المرأة: آن زن با روى باز نشست وافسوس خورد،- الشعر والريش: موى يا پر ريخته شد،- الطائر:
پرنده پر خود را انداخت،- عليه: بر او افسوس خورد.
=تحسس-
تحسسا [حس]: شنيد وديد،- الشي ء: آن چيز را احساس كرد وشناخت،-
الخبر: براى شناخت خبر كوشيد،- منه: از او خبر خواست.
=تحسف-
تحسفا [حسف] الجلد: پوست پوسته پوسته شد.
=تحسن-
تحسنا [حسن]: زيبا شد، آرايش كرد.
=التحسن-
[حسن]: مص؛ «فى تحسن»: در حال پيشرفت.
=التحسير-
[حسر]: واحد (التحاسير) است.
=التحسين-
ج تحسينات [حسن]: مص، نيكو كردن، اصلاح؛ «تحسين النسل»: دانشى
است كه درباره ى نيكو كردن نسل ونژاد بحث مى كند.
=تحشى-
تحشيا [حشي] فلانا: فلانى را جدا كرد، استثنا كرد،- فلان: حرمت
دوستى را حفظ كرد،- من الشي ء: از آن چيز دور ومنزه شد.
=تحشد-
تحشدا [حشد] القوم: آن قوم براى يك كار گرد هم آمدند.
=تحشف-
تحشفا [حشف]: جامه ى كهنه پوشيد.
=تحشك-
تحشكا [حشك] الضرع: پستان پر از شير شد.
=تحشم-
تحشما [حشم] من فلان: از فلانى شرم كرد.
=تحصى-
تحصيا [حصي]: پرهيز كرد، خود را حفظ كرد.
=تحصحص-
تحصحصا [حصحص]: به زمين چسبيد واستوار شد،- الوبر او الزئبر:
پشم وپر زه از روى پارچه فرو ريخت.
=تحصل-
تحصلا [حصل] الشي ء: آن چيز جمع شد، ثابت شد،- من المسألة كذا:
از آن مسأله رهائى يافت.
=تحصن-
تحصنا [حصن]: براى خود پناهى گرفت،- ت المرأة: آن زن محصنه
شد،- الفرس: آن اسب، اسب نر شد.
=التحصيل-
[حصل]: مص، كسب كردن، بدست آوردن؛ «من تحصيل الحاصل ان يقال
... »: آنچه كه در آن شكى نيست آنست كه گفته شود ...
=تحضر-
تحضرا [حضر]: حاضر شد. اين واژه ضد (تغيب) است،- الرجل: آن مرد
را حاضر كرد،- البدوي: آن بيابانى به شهرنشين همانند شد.
=التحضير-
[حضر]: مص،- ج تحضيرات:
استعداد وآمادگى.
=التحضيري-
نسبت به (التحضير) است؛ «مؤتمر تحضيري»: كنفرانس آمادگى
واوليه.
=تحطم-
تحطما [حطم]: شكسته شد.
=التحطيم-
[حطم]: مص؛ «سفينة تحطيم الجليد»: كشتى يخ شكن در درياها.
=تحفى-
تحفيا [حفو] له: او را بسيار گرامى داشت،- فى الشي ء: در آن
چيز كوشيد.
=التحفة-
ج تحف: هديه، ارمغان، چيز گرانبها وارزشمند؛ «تحفة فنية»: هديه اى ارزنده.
=التحفة-
ج تحف: مترادف (التحفة) است.
=تحفر-
تحفرا [حفر] السيل: سيل بر روى زمين حفره ها بوجود آورد.
=تحفز-
تحفزا [حفز]: براى آن كار آماده شد، دو زانو نشست.
=تحفش-
تحفشا [حفش] الرجل: در خانه ى كوچكى نشست.
=تحفظ-
تحفظا [حفظ] الكتاب: كتاب را اندك اندك حفظ كرد،- به: در حفظ
آن عنايت وتوجه كرد،- عنه ومنه: از او پرهيز كرد وخود را محافظت كرد.
=التحفظ-
[حفظ]: مص،- ج تحفظات:
احتياط، چاره جوئى، «مع التحفظ»: با توجه وعنايت. ضد اين تعبير
«بدون تحفظ» است.
=التحفظي-
[حفظ]: نسبت به (التحفظ) است؛ «إجراءات تحفظية»: تدابير
احتياطي وامنيتى.
=تحفل-
تحفلا [حفل]: آرايش كرد،- اللبن: شير فراوان شد،- المجلس:
نشستگان در مجلس بسيار شدند.
=تحقد-
تحقدا [حقد]: مترادف (حقد) است با تمام معانى آن.
=تحقق-
تحققا [حق] الخبر: آن خبر ثابت شد،- الرجل الأمر: آن مرد خبر
را درست دانست.
=التحقيق-
[حق]: مص، تحقيق، بحث، رسيدگى، بررسى وانجام، بررسيهاى مقامات
قضائى يا ادارى كشور؛ «قاضي التحقيق»: بازپرس دادگسترى.
=تحكر-
تحكرا [حكر] الشي ء: آن چيز را احتكار كرد وبانتظار گران شدن
بهاى آن شد.
=تحكك-
تحككا [حك] به: متعرض او شد وبرايش شر آفريد.
=تحكل-
تحكلا [حكل]: از روى نادانى با وى ستيزه كرد.
=تحكم-
تحكما [حكم] في الأمر: از پيش خود حكم كرد بدون اينكه توجيهى
بكند، به رأى خود در آن چيز تصرف كرد، حكم خود را در او اجراء كرد.
=التحكيم-
[حكم]: مص، حل وفصل اختلاف يا دعوى بوسيله ى حكم؛ «هيئة
التحكيم»: هيأت حكميت در برقرارى خلاف، نام ديگر اين هيأت «لجنة التحكيم» است .
=تحلى-
تحليا [حلو] الشي ء: آن چيز را شيرين يافت.
=تحلى-
تحليا [حلي]: آرايش كرد ولباس نو پوشيد،- ت المرأة: آن زن زيورآلات بر تن
صفحة ٢١٣