173

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

تصانيف

نرم تن وكمى فربه باشد.

=الباضع-

شمشير برنده، آنكه براى فروش كالا حمل كند.

=باطأ-

مباطأة [بطأ] ه: با وى سهل انگارى كرد وكار را به امروز وفردا

كشانيد.

=الباطح-

آنكه بر روى خوابيده باشد.

=باطش-

مباطشة وبطاشا [بطش] ه: هر يك از دو طرف به يكديگر حمله كردند.

=الباطل-

[بطل]: ناحق، باطل، بيهوده، آنكه در راه زندگى با نادانى قدم

بردارد؛ «باطلا»: به ناحق، بيهوده، ملغى شده، غير مشروع،- ج اباطيل: دروغ، شيطان، افسونگر.

=باطن-

مباطنة [بطن] ه: با او راز گفت ودوستى خالصانه كرد.

=الباطن-

ج بواطن: داخل، درون؛ «باطن الكف»: كف دست؛ «باطن القدم»: كف

پا؛ «باطنا»: ضمنا، در باطن، امرى پنهانى، پوشيده وسربسته، ذاتى، جوهرى؛ «في باطن الأمر»: در اصل ودر حقيقت.

=الباطنة-

راز پنهانى، نيت درونى.

=الباطني-

داخلي، درونى؛ «الطب الباطني»: پزشكى بيماريهاى داخلى.

=الباطون-

(ب): بتون، آميخته اى از خاك وماسه وريك وسيمان در ساختمان؛

«الباطون المسلح»: بتون ساختمان كه در آن آهن نيز بكار رفته باشد.

=الباطية-

ج بواط [بطي]: قرابه ى شيشه اى كه آنرا پر از شراب كنند.

=باع-

- بوعا [بوع] الرجل: دست خود را بگونه ى افقى باز كرد، دست خود

را براى دادن عطا باز كرد،- الفرس فى جريه: اسب در دويدن گامهاى خود را بلند برداشت،- الحبل: ريسمان را با (باع) خود يعنى به اندازه ى كشيدن دو دست خود اندازه گيرى كرد، براى كوشنده دست خود را بالا برد.

=باع-

يبيع بيعا ومبيعا [بيع] فلانا كتابا أو من فلان كتابا: كتاب را

به او فروخت وبهايش را دريافت كرد، آنرا از او خريد.

=الباع-

ج أبواع وباعات وبيعان [بوع]: اندازه وفاصله ى كشيدن دو دست؛

«طويل الباع ورحب الباع» مرد بخشنده وتوانا؛ «قصير الباع ضيق الباع»: مرد بخيل وناتوان.

=الباعث-

ج بواعث: علت، سبب، انگيزه.

=الباعثة-

ج بواعث: مترادف (الباعث) است.

=الباعجة-

ج بواعج: پهنه ى دره كه سيل در آن راه افتد.

=باعد-

مباعدة وبعادا [بعد] ه: او را دور كرد.

اين واژه ضد (قرب) است.

=الباعد-

ج بعد: نابود شونده، دور.

=باعل-

مباعلة وبعالا [بعل] القوم قوما: برخى از افراد آن دو گروه از

يكديگر زن گرفته وازدواج كردند.

=الباعوث-

ج بواعيث: نماز روز دوم عيد فصح نزد مسيحيان، نماز طلب باران از خدا.- اين واژه سريانى است-

باغى-

مباغاة وبغاء [بغي] ت الأمة: آن زن زنا كرد، گناه كرد.

=باغت-

مباغتة وبغاتا [بغت] ه: ناگهان بر او وارد شد، او را غافلگير كرد.

=باغم-

مباغمة [بغم] ه: با صداى نرم با او سخن گفت.

=باق-

- بوقا [بوق] الرجل: آن مرد دروغ گفت،- بوقا وبؤوقا: براى راه

انداختن شر ودشمنى آمد،- ت البائقة القوم: بر آن قوم سختى وبلا فرود آمد،- القوم: آن قوم را فريب داد واز آنها دزدى كرد،- القوم عليه: آن قوم بر آن مرد گرد آمدند واو را به ستم كشتند.

=الباقة-

ج باقات [بوق]: دسته ى گل، بسته ى گل، باقه ى گل.

=الباقر-

اين واژه اسم جمع است بمعناى گروه گاوان.

=الباقعة-

ج بواقع: پرنده اى كه از ترس شكار به مردابها وآبهاى راكد

درآيد، مرد دانا وبا هوش كه فريب نخورد؛ «ما فلان الا باقعة من البواقع»: فلانى زيرك وتيزهوشى است كه فريب نمى خورد.

=الباقلى-

غول، افسونگر، مار، بلا.

=الباقلى-

مترادف (الباقلى) است.

=الباقلاء-

مترادف (الباقلى) است.

=الباقور-

مترادف (الباقر) است.

=الباقول-

ج بواقيل: كوزه ى بى دسته، دوات سفالى.- اين واژه يونانى است-

الباقي-

[بقي]: ثابت، برقرار، پاينده، از نامهاى خداوند متعالى،- (ع)

ح): حاصل طرح وباقيمانده ى آن.

=الباقية-

ج باقيات وبواق [بقي]: ثابت واستوار.

=باكر-

مباكرة [بكر] ه: بامداد نزد وى آمد، در آغاز حال بسوى او شتافت.

=الباكر-

[بكر]: فا، آنكه در بامداد وپگاه درآيد؛ «اتاه باكرا»: بهنگام

سحر نزد وى آمد.

=الباكرة-

مؤنث (الباكر) است،- ج بواكر:

آغاز ميوه وسبزى نوبر.

=الباكور-

اولين باران بهار، هر چيز زودرس،- عند العامة: ودر زبان متداول

بمعناى چوب سر كج است كه با آن شاخه هاى درخت را مى كشند.

=الباكورة-

ج بواكير وباكورات: آغاز رسيدن ميوه ها، نخستين هر چيزى؛ «هذا

باكورة اعماله»: اين اولين اثر كارهاى اوست.

=الباكي-

ج بكاة [بكي]: گريه كننده كه اشك ريزد.

=الباكية-

ج باكيات وبواك: مؤنث (الباكي) است.

=بال-

- بولا [بول]: ادرار كرد. بول كرد.

=البال-

[بول]: انديشه وفكر؛ «ما خطر الأمر ببالي» آن امر به خاطرم نرسيد؛ «ما بالي؟»:

مرا چه مى شود، حال وزندگى؛ «هو مشغول البال»: او سرگرم زندگى است؛ «رخي البال»: او در فراخ زندگى است؛ «كاسف البال»: او دل گرفته است، آنچه كه به آن اهميت دهند؛ «ليس هذا من بالي»:

صفحة ١٧٤