صبح شما به خير باشد. در موارد بسيارى همزه ونون را حذف كنند وگويند: «عم صباحا» يا «عم مساء»،- الله النعمة عليه،- ه بالنعمة: خداوند به او روزى رساند، به او روزى ونعمت رسانيد،- الله بك عينا:
خداوند چشم آنكه را كه دوست دارى بتو روشن كند،- الرجل: بخشيد
وافزود، به ناز ونعمت درآمد،- له: به او (نعم) بله گفت،- القوم: با پاى برهنه نزد آن قوم آمد،- صديقه: دوست خود را با پاى برهنه بدرقه كرد.
=انعمد-
انعمادا [عمد] الشي ء: ايستاد وبر ستونى تكيه داد.
=أنغى-
إنغاء [نغو] اليه: با او سخنى قابل فهم گفت.
=انغاض-
انغياضا [غيض] الماء: آب كم شد يا به زمين فرو رفت،- الثمن:
بها كاهش يافت.
=انغاط-
انغياطا [غوط] العود: آن چوب دو نيم شد.
=انغرس-
انغراسا [غرس]: مطاوع (غرس) است.
=انغرض-
انغراضا [غرض] الغصن: شاخه ى درخت شكست ودو نيم شد ولى جدا
نگرديد.
=انغرف -
انغرافا [غرف] الشي ء: آن چيز بريده شد، دو نيم شد،- العظم:
استخوان شكست،- فلان: بدرود زندگى گفت.
=انغسل-
انغسالا [غسل]: مطاوع (غسل) است،- الشي ء: آن چيز روان شد.
=أنغص-
إنغاصا [نغص] الله عليه العيش: خداوند زندگى را بر او تيره
كند،- فلانا رعيه: سهم گياه شتران او را نداد ومانع چراى شتران او شد.
=أنغض-
إنغاضا [نغض] الشي ء: آن چيز تكان خورد ولرزان شد،- رأسه: سر خود را با تعجب وريشخند تكان داد.
=انغض-
انغضاضا [غض] الطرف: چشم فروهشته شد.
=أنغل-
إنغالا [نغل] الجلد: پوست را در دباغى از ميان برد.
=انغل-
انغلالا [غل] في الشي ء: به آن چيز درآمد.
=انغلق-
انغلاقا [غلق] الباب: درب بسته شد.
### || ### || اين واژه ضد (انفتح) است، باز شدن درب
سخت شد.
=انغم-
انغماما [غم]: اندوهگين شد، خود را پوشانيد، پوشيده شد.
=انغمر-
انغمارا [غمر]: در آب فرو رفت.
=انغمس-
انغماسا [غمس] في الماء: به زير آب رفت،- فى الشي ء: داخل آن
چيز شد.
=انغمض-
انغماضا [غمض] طرفه: چشم او بسته شد.
=انغوى-
انغواء [غوي] الرجل: آن مرد افتاد وخم شد.
=أنف-
- أنفا ه: بر بينى او زد.
=أنف-
- أنفا من العار: از ننگ وعار منزه شد وآنرا نپذيرفت.
=الأنف-
ج آناف وأنوف (ع ا): بينى،- مجازا:
بزرگمنشى وعزت نفس،- (مو): قطعه اى نازك از عاج كه در انتهاى دسته ى عود يا در زير سيمهاى آن قرار دهند؛ «انف الشي ء»: آغاز هر چيزى؛ «انف الجبل»:
دماغه ى كوه؛ «انف العجل» (ن): گياهى است زينتى؛ «رغم انفه»: خوار شد؛ «رغم انفه»: بر خلاف ميل او؛ «حمي انفه» نيرومند وچيره شد؛ «شامخ ألأنف» خود بزرگ بين؛ «مات حتف أنفه»: به مرگ طبيعى مرد.
=الأنف-
جمع (الأنوف) است،- من الرياض: گياه تازه برآمده وچرا نشده؛ «غابة انف: جنگلى دست نخورده؛ «كأس انف»:
جامى كه با آن چيزى ننوشيده باشند.
=الإنفاض-
[نفض]: مص، گرسنگى ونيازمندى.
=انفت-
انفتاتا [فت] الشي ء: آن چيز شكسته شد.
=الأنفة-
عزت نفس، بزرگوارى.
=انفتح-
انفتاحا [فتح]: مطاوع (فتح) است،- عن الشي ء: از آن چيز آشكار شد.
=انفتق-
انفتاقا [فتق]: دو شقه شد،- ت الماشية: ستوران فربه شدند.
=انفتل-
انفتالا [فتل]: مطاوع (فتل) و(فتل) است.
=انفثأ-
انفثاء [فثأ] الحر: گرما كاسته شد.
=أنفج-
إنفاجا [نفج] الأرنب: خرگوش را از لانه اش برانگيخت.
=انفجى-
انفجاء [فجو] الباب: درب باز شد،- القوم عن فلان: آن قوم از
اطراف فلانى پراكنده شدند.
=الانفجار-
[فجر]: مص، إنفجار، تركيدن كه معمولا با صداى سخت صورت مى پذيرد؛ «مواد الانفجار»: مواد انفجارى
انفجر-
انفجارا [فجر] الماء: آب روان شد،- ت القنبلة: بمب منفجر وذرات
آن پراكنده شد،- الصبح: بامداد برآمد،- عنه الليل: شب از او رخت بر بست،- عليهم العدو: دشمن از هر سو بر آنها تاخت،- بالعطاء: كريم وبخشنده شد.
=انفجع-
انفجاعا [فجع]: ميل بسيار به غذا كرد. اين واژه در زبان متداول
رايج است.
=الإنفحة-
[نفح]: ماده ى پنير كه از شكم بزغاله درآورند. اين واژه را در زبان متداول (المجبنة) گويند.
=الإنفحة-
[نفح]: مترادف (الإنفحة) است.
=الإنفحة-
[نفح]: مترادف (الإنفحة) است.
=انفحج-
انفحاجا [فحج] ت ساقاه: دو ساق پايش از هم باز وفاصله گرفتند.
=انفخت-
انفخاتا [فخت] السقف: سقف سوراخ شد.
=أنفد-
إنفادا [نفد] القوم: ميان آن قوم را شكافت وگذر كرد،- القوم: دارائى آنها نابود شد يا توشه ى آنها تمام شد،- ت البئر:
آب چاه تمام شد،- الشي ء: آن چيز را نابود كرد.
=انفدى-
انفداء [فدي]: فدائى شد.
=انفدغ-
انفداغا [فدغ]: آن چيز شكست.
=أنفذ-
إنفاذا [نفذ] السهم الرمية: تير را از شكار گذراند،- الكتاب الى فلان: نامه را به سوى فلان فرستاد، الحاكم الأمر: حاكم آن دستور را اجرا كرد،- الرجل القوم: آن مرد از ميان آن قوم گذشت،- عهده: عهد وپيمان خود را امضا كرد.
صفحة ١٥١