فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

فؤاد افرام البستاني (ت: 1906م) ت. 1324 هجري
14

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

تصانيف

شد،- العزف على البيانو: در نواختن پيانو مهارت داشت وخوب نواخت.

=الأجادب-

[جدب]: زمينهاى خشك وبى گياه.

=أجار-

إجارة [جور] ه عن كذا: او را از چيزى برگردانيد،- فلانا: به

داد فلانى رسيد،- ه من العذاب: او را از عذاب وسختيها رهائى بخشيد،- المتاع: متاع را براى نگهدارى در ظرف نهاد.

=الإجارة-

ج أجر [أجر]: اجاره دادن، اجاره كردن، مزد كار يا پاداش گرفتن.

=أجاز-

إجازة [جوز] الموضع: از آنجا گذشت،- الرأي: حكم را به جريان

انداخت،- ه العقبة: او را از گردنه وسختى راه عبور داد،- القاضي البيع: قاضى فروش را اجازه داد،- الشي ء: آن چيز را جايز شمرد،- الرجل: به آن مرد اجازه داد،- على اسمه: بجز نامى كه داشت اسمى براى او تعيين كرد،- ه بالف درهم: هزار درهم به او جايزه وپاداش داد.

=الإجازة-

مص، اجازه دادن، رخصت دادن، پروانه، دستور؛ «الإجازة المرضية»:

گواهى پزشكى يا معذوريت پزشكى، گواهى دانشگاهى براى تحصيلات عاليه (ليسانس)،- عند المحدثين: ودر نزد دانشمندان علم الحديث اجازه داشتن در روايت حديث چه شفاهى وچه كتبى.

=الإجاص-

(ن): درخت گلابى، نام ديگر آن (الكمثرى) است ، ميوه گلابى،-

البري (ن): درختى است از رسته (البطميات) برگهاى آن تركيبى است وميوه هاى آن بگونه (الإجاص) است، آلو سياه.

=الإجاصة-

(ن): واحد (الإجاص) است.

=أجاع-

إجاعة [جوع] ه: او را گرسنه كرد، از دادن غذا به او خوددارى

كرد واو را گرسنه نمود.

=أجاف-

إجافة [جوف] ه الطعنة وبالطعنة: با ضربه نيزه درون او را سوراخ كرد.

=أجال-

إجالة [جول] الشي ء وبالشي ء: آن چيز را گردانيد يا چرخانيد،- السيف: با شمشير، بازى كرد وآنرا بدور خود گردانيد،- النظر:

به اطراف خود چشم دوخت ونگاه كرد.

=الإجانة-

ج أجاجين: طشت كه در آن رخت ولباس شويند، كوزه بزرگ.

=أجاه-

إجاهة [جوه] ه: او را دارنده جاه وجلال كرد.

=الأجب-

[جب]: شترى كه كوهان آن بريده شده باشد.

=أجبى-

إجباء [جبو] زرعه: كشت خود را قبل از آنكه برسد فروخت.

=الإجباري-

الزامى، اجبارى، به زور؛ «التجنيد الإجباري»: خدمت الزامى زير

پرچم، خدمت سربازى.

=أجبر-

إجبارا [جبر] ه على الأمر: او را به زور وادار به آن كار كرد.

=الأجبس-

[جبس]: ترسو وناتوان، پست وفرومايه.

=أجبل-

إجبالا [جبل]: ناكام شد، نوميد شد؛ «طلب حاجة فأجبل»: طلب

حاجتى كرد ولى نااميد شد،- المسافر: مسافر به سوى كوهستان روانه شد،- ه: او را بخيل يافت.

=أجبن-

إجبانا [جبن] الرجل: او را جبان شمرد، او را ترسو يافت؛

«قاتلناكم فما اجبناكم»: با شما جنگ وگريز كرديم ولى چقدر جبان بوديد.

=الأجبه-

م جبهاء [جبه]: آنكه پيشانى فراخ وزيبا دارد، شير بعلت فراخى

پيشانيش.

=الأجة-

ج إجاج: سختى گرما؛ «اشتدت اجه الصيف»: گرماى تابستان سخت شد.

=اجتاب-

اجتيابا [جوب] البلاد: به شهرها سفر وگردش كرد،- الصخرة: صخره

را سوراخ وبداخل آن نفوذ كرد،- البئر: چاه را كند،- القميص: جامه را پوشيد.

=إجتاح-

اجتياحا [جوح] ه: بر او دست يافت واو را هلاك كرد.

=اجتاز-

اجتيازا [جوز]: گذر كرد،- بالمكان:

از آنجا گذشت ورفت،- من مكان الى آخر:

از جايى به جاى ديگر رفت .

=اجتاس-

اجتياسا [جوس] الشي ء: آن چيز را با آز وجست وجو طلب كرد.

=اجتاف-

اجتيافا [جوف] ه: به داخل آن چيز در آمد، «اجتاف الوحشي كناسه»: آن جانور وحشى به داخل لانه خود رفت.

=اجتاف-

اجتيافا [جيف] ت الجثة: لاشه بوى بد گرفت.

=اجتال-

اجتيالا [جول]: طواف كرد،- القوم:

آن قوم را از تصميمى كه داشتند بازگردانيد،- اموالهم: دارائى

آنها را برد،- منهم جولا: از آنها چيزى را برگزيد.

=اجتب-

اجتبابا [جب]: جبه پوشيد،- الشي ء: آن چيز را بريد.

=اجتبى-

اجتباء [جبو] ه: او را برگزيد وپاك وخالص گردانيد.

=اجتبر-

اجتبارا [جبر]: پس از شكسته شدن درست شد يا التيام پيدا كرد.

=اجتبن-

اجتبانا [جبن] الرجل: آن مرد را به ترس نسبت داد، او را ترسو يافت.

=اجتث-

اجتثاثا [جث] ه: آن چيز را از ريشه بر كند.

=اجتحف-

اجتحافا [جحف] ه: او را چپاول وغارت كرد، بر او چيره شد واو را

نابود كرد،- السيل الوادي: سيل وگل ولاى دره را بركند وبا خود برد،- ماء البئر: همه آب چاه را كشيد.

=اجتدى-

اجتداء [جدو] فلانا: از فلانى سود وبهره خود را خواست، از او

حاجتى خواست، به او سود رسانيد.

=اجتدح-

اجتداحا [جدح] السويق: آرد را با كمى آب وشير ومانند آنها در

هم آميخت.

=اجتدر-

اجتدارا [جدر] الحائظ: ديوار را ساخت وبالا برد.

=اجتذب-

اجتذابا [جذب] ه: او را بسوى وى كشانيد. اين كلمه ضد (دفعه)

عنه) مى باشد.

=اجتذل-

اجتذالا [جذل]: خوشحال شد، شادمان شد.

=اجتر-

اجترارا [جر] البعير: شتر نشخوار

صفحة ١٤