فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

فؤاد افرام البستاني (ت: 1906م) ت. 1324 هجري
123

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

تصانيف

=ألجأ-

إلجاء [لجأ] ه: او را به زور پناهداد، از آن نگهدارى كرد،-

امره الى الله: در كار خود بر خداوند توكل كرد.

=ألجم-

إلجاما [لجم] الدابة: ستور را لگام بست،- الناقة: ماده شتر را با لگام نشان كرد،- القدر: در دسته ى ديگ چوب فرو برد وآنرا برداشت،- ه عن حاجته: او را از نيازى كه داشت بازداشت،- الماء فلانا:

آب تا دهان فلانى رسيد.

=ألح-

إلحاحا [لح] في السؤال: پياپى درخواست چيزى كرد واصرار ورزيد،-

الجمل: شتر از رفتن باز ايستاد وبه عقب برگشت،- ت المطي: ستور خسته شد وآهسته راه رفت،- السحاب بالمطر : ابر پيوسته باريد،- القتب على ظهر الدابة: پالان پشت ستور را زخم كرد.

=ألحى-

إلحاء [لحي]: كارى كرد كه مورد نكوهش قرار گيرد،- العود: زمان

بركندن پوست چوب رسيد.

=الألحى-

[لحي]: آنكه داراى ريش بلند ويا انبوه است

الإلحاد-

[لحد]: مص، كفر، بى دينى.

=الألحاق-

[لحق]: زمينهائى از دره كه پر آب وقابل كشت است ودر آن بذر پاشند.

=ألحج-

إلحاجا [لحج] ه اليه: مترادف (ألجأ) است.

=الألحج-

[لحج] من اللحي: چانه ى كج ومعوج.

=ألحد-

إلحادا [لحد] الميت واللحد وللميت:

بمعناى (لحد) است،- الرجل: در وجود خدا شك كرد وملحد شد،- عن

الدين: از دين برگشت وبه بدگويى از آن پرداخت،- فى الحرم: هتك حرمت حرم كرد،- به: بر او سخنان زشت وناروا گفت،- السهم الهدف: تير به يكى از دو طرف نشانه خورد.

=ألحس-

إلحاسا [لحس] ت الأرض: زمين نخستين گياه را برآورد،- الماشية:

مواشي را با بدترين وضعى چرانيد.

=ألحف-

إلحافا [لحف] السائل: درخواست كننده اصرار ورزيد،- شاربه: سبيل

خود را بسيار تراشيد،- الظفر: ناخن را از بيخ كند،- به: به او زيان رسانيد،- الرجل: در دامنه ى كوه راه رفت، دامن خود را از روى تكبر بر زمين كشيد،- الرجل: براى آن مرد لحاف خريد،- ه الثوب: جامه را بر او پوشانيد، آنرا برايش لحاف گردانيد،- ضيفه: در سرماى سخت زمستان تشك ولحاف خود را به ميهمان ايثار كرد.

=ألحق-

إلحاقا [لحق] ه: خود را به او رسانيد،- ه بفلان: او را وادار

كرد كه به وى برسد،- به اضرارا او خسائر: به او ضرر وزيان رسانيد.

=ألحم-

إلحاما [لحم] الشي ء: آن چيز را پيوند داد،- الشي ء بالشي ء: آن چيز را به چيز ديگرى چسبانيد،-: جامه را بافت،- الشعر: شعر سرود،- الرجل: در خانه ى آن مرد گوشت بسيار شد،- القوم: به آن قوم گوشت خورانيد،- الزرع: كشت دانه دار شد،- الرجل: آن مرد را اندوهگين كرد،- ه عرض فلان: به او مجال داد تا فلان را ناسزا گويد،- بين القوم شرا: ميان آن قوم شر بپا كرد،- ه القتال: ناگزير از جنگ شد،- فلانا الأرض: فلاني را بر زمين انداخت،- ه بصره: به او نظر تيزبين انداخت،- بالمكان: در آن مكان ساكن شد،- ت الدابة: ستور در جاى خود ايستاد وتكان نخورد.

=ألحم-

[لحم] الرجل: آن مرد بدرود زندگى گفت.

=ألحن-

إلحانا [لحن] في كلامه: در سخن خود خطا رفت،- فلانا القول: سخن

را به فلانى فهمانيد.

=الألحن-

[لحن]: بهترين خواننده يا آواز خوان، فهميده ترين شخص.

=إلخ-

اين واژه مختصر عبارت (إلى آخره) است.

=الألخص-

م لخصاء، ج لخص [لخص]: آنكه دور چشمانش ورم داشته باشد، آنكه

پلك بالاى چشم او گوشتالود باشد، آشكارتر وكوتاه تر.

=الألخن-

م لخناء، ج لخن [لخن]: گنده بغل، آنكه بوى گند از زير بغلش برايد.

=ألد-

إلدادا [لد] الرجل: با آن مرد دشمنى وستيز سخت كرد، با او

مجادله كرد وبر او چيره شد.

=الألد-

م لداء، ج لداء ولد [لد]: دشمن سرسخت.

=ألدغ-

إلداغا [لدغ] العقرب فلانا: عقرب بر او افكند تا ويرا بگزد.

=الألذ-

[لذ]: لذيذترين، خوشمزه ترين.

=ألز-

إلزازا [لز] الشي ء: آن چيز را پيچيد وچسبانيد.

=ألزق-

إلزاقا [لزق] ه به: آن چيز را به ديگرى چسبانيد.

=ألزم-

إلزاما [لزم] الشي ء: آن چيز را استوار كرد وادامه داد،- ه المال والعمل او بالمال والعمل: آن مال يا كار را بر او فرض ولازم گردانيد.

=ألحج-

إلحاجا [لحج] ه اليه: مترادف (ألجأ) است.

=ألس-

إلساسا [لس] المكان: اولين گياه آن زمين روئيد وبرآمد

ألسع-

إلساعا [لسع] فلانا عقربا: عقربى به سوى او روانه كرد تا وى را

بگزد،- بين القوم: ميان آن قوم فتنه انداخت.

=ألسن-

إلسانا [لسن] فلانا قولا أو رسالة: براى فلانى پيام يا نامه اى

فرستاده وابلاغ كرد.

=الألسن-

م لسناء، ج لسن [لسن]: مرد فصيح وبليغ.

=الألص-

[لص]: آنكه دو شانه اش بهم نزديك باشند، آنكه دندانهايش بهم

نزديك باشند.

=ألصق-

إلصاقا [لصق] الشي ء بالشي ء: آن چيز را به چيزى چسبانيد، «الصق به تهمة»: به او تهمت زد،- بعرقوب البعير: زير زانوى شتر را

صفحة ١٢٣