فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

فؤاد افرام البستاني (ت: 1906م) ت. 1324 هجري
110

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

تصانيف

شمرد؛ «إقتحمته عيني»: به او اعتنا نكردم.

=إقتد-

اقتدادا [قد] الشي ء: آن چيز را بريد،- الشي ء: آن چيز شكاف

برداشت،- الأمور: كارها را تدبير واستوار كرد.

=اقتدى-

اقتداء [قدو] بفلان في كذا: در آن كار از فلانى پيروى وتقليد كرد.

=اقتدح-

اقتداحا [قدح] بالزند: با آتش زنه (فندك) آتش بيرون آورد.

=اقتدر-

اقتدارا [قدر] عليه: بر او توانائى يافت،- الشي ء بالشي ء:

چيزى را با آن چيز مقايسه واندازه گيرى كرد،- الرجل: آن مرد غذا در ديگ پخت.

=اقتذى-

اقتذاء [قذي] الطائر: پرنده خار از چشم افكند. واين هنگامى است

كه پرنده سر خود را ميخاراند.

=أقتر-

إقتارا [قتر]: دارائى او كم شد،- على عياله: در پرداخت نفقه به خانواده خود تنگ گرفت وخست كرد،- الله رزقه:

خداوند رزق وروزى را بر او سخت كند،- النار: آتش را به دود انداخت،- ت المرأة: آن زن با روشن كردن عود بخور گرفت،- الشي ء: آن چيز را لازم كرد.

=اقتر-

اقترارا [قر] الرجل: آن مرد خود را با آب سرد شست، غذاى خود را

با سبزى شاهى آبى خوشمزه كرد وخورد،- فلانا فى العمل وعليه: فلانى را در كار خود تثبيت كرد.

=الأقتر-

[قتر]: مترادف (القاتر) است، آنچه كه به رنگ تيره باشد.

=اقترى-

اقتراء [قرو] الأمر: آن كار را پيگيرى وبررسى كرد.

=اقترى-

اقتراء [قري]: ميهمانى كرد،- الضيف: از ميهمان پذيرائى كرد،-

البلاد: در زمين به سير وسياحت وگردش پرداخت،- فلانا بقوله: سخن فلانى را بررسى كرد.

=الاقتراع-

[قرع]: مص رأي گيرى در انتخابات، رفراندم؛ «صندوق الاقتراع»:

صندوق آراء كه در آن رأى ريخته مى شود.

=الاقتران-

[قرن]: مص؛ «اقتران أو اجتماع القمر (او سيارة) بالشمس» (فك):

وآن هنگامى است كه ماه وخورشيد وزمين يا ستاره اى در يك مستواى مستقيم قرار گيرند وزمين ميان آن دو قرار نگيرد. وچنانچه كره ى ماه در وسط قرار گيرد كسوف خورشيد (گرفته شدن آن) پديد مىيد.

=اقترأ-

اقتراء [قرأ] الكتاب: نامه يا كتاب ونوشته را خواند ويا مطالعه

كرد،- عليه السلام: به او سلام ودرود فرستاد.

=اقترب-

اقترابا [قرب] الوعد: وعده يا ميعاد نزديك شد،- الشيئان: آن دو

چيز بهم نزديك شدند.

=اقترح-

اقتراحا [قرح] الأمر: آن كار را پيشنهاد ومطرح كرد؛ «اقترح تسوية للقضية»:

براى تسويه ى موضوع يا پايان دادن به امرى پيشنهادى كرد، پديده جديدى را پيشنهاد وابتكار كرد،- الشي ء: بى آنكه از كسى چيزى بشنود به آن امر پى برد، آن چيز را برگزيد،- البئر: چاه را در جائي كه قبلا كنده نشده يا در آن نبوده كند،- البعير:

شتر را قبل از آنكه كسى سوار آن شود بر آن سوار شد،- الخطبة: سخنرانى را ارتجالى وسر پائى ايراد كرد،- عليه كذا او بكذا:

دستوراتى سخت وبدون رويه درباره چيزى به او داد،- عليه كذا: از

او خواست تا كارى را انجام دهد.

=اقترش-

اقتراشا [قرش] لعياله: براى خانواده خود كسب روزى كرد.

=اقترض-

اقتراضا [قرض] عرضه: آبروى او را با بدى به زبان آورد وغيبت كرد،- منه:

از او وام گرفت.

=اقترع-

اقتراعا [قرع]: رأى خود را در انتخابات واخذ آراء عمومى بيان

كرد،- الشي ء: آن چيز را برگزيد،- القوم على كذا: آن قوم براى امرى قرعه كشيدند،- النار: آتش را روشن كرد.

=اقترف-

اقترافا [قرف] الذنب: گناه كرد،- المال: مال واندوخته گرد آورى كرد.

=اقترن-

اقترانا [قرن] الشي ء بغيره: آن چيز به چيزى ديگر چسبيد

وپيوسته شد.

=اقتسر-

اقتسارا [قسر] ه على الأمر: به زور او را بر آن كار واداشت.

=اقتسط-

اقتساطا [قسط] القوم المال بينهم: آن قوم مال را ميان خود

تقسيم كردند.

=اقتسم-

اقتساما [قسم] القوم المال: هر يك از آن قوم پاره اى از آن مال

براى خود برداشتند.

=اقتش-

اقتشاشا [قش] ما وجد: آنچه كه بدست آورد خورد.

=اقتص-

اقتصاصا [قص] أثره: بدنبال او رفت،- الحديث: حديث را روايت

كرد،- من فلان: او را قصاص كرد وانتقام گرفت.

=الاقتصاد-

[قصد]: مص علم اقتصاد.

=الاقتصادي-

[قصد]: منسوب به (الاقتصاد) است، آنكه به امور اقتصادى كشور

اهتمام ورزد.

=اقتصب-

اقتصبابا [قصب] الشي ء: آن چيز را بريد، قطعه قطعه كرد.

=اقتصد-

اقتصادا [قصد] في الأمر: در آن كار ميانه روى كرد. اين واژه ضد

(افرط) است،- فى النفقة: در مخارج زندگى ميانه روى كرد،- فى امره: در كار خود استوار شد.

=اقتصر-

اقتصارا [قصر] على كذا: به آن چيز بسنده كرد،- ه: بيخ گردن او

را گرفت.

=اقتضى-

اقتضاء [قضي] الحال كذا: مقتضاى حال چنان بود،- ه الدين وغيره:

بدهى را خواست واز او گرفت،- الأمر الوجوب: آن كار را دليل بر وجوب دانست.

=الاقتضاء-

[قضي]: مص؛ «عند الاقتضاء»: در موقع مقتضى وبهنگام لزوم.

=اقتضب-

اقتضابا [قضب] الشي ء: آن چيز را بريد،- الكلام: سخن را

ارتجالى گفت.

=اقتط -

اقتطاطا [قط] القلم: نوك قلم را از پهنا قد زد،- البيطار حافر الدابة: دامپزشك سم

صفحة ١١٠