97

قاموس عربی فارسی

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

اصناف

=أعصم-

إعصاما [عصم] من الشر: از شر وبدى دورى كرد،- به: همراه وملازم

او شد،- بالفرس: يال اسب را گرفت،- القربة: دهانه مشك را با رسن بست.

=الأعصم-

م عصماء، ج عصم [عصم] من الظباء:

آهو كه دستش سفيد وساير اندامش سرخ يا سياه باشد.

=اعصوصب-

اعصيصابا [عصب] الشر: شر سخت شد،- القوم: آن قوم گرد هم آمدند

وچند گروه شدند.

=أعض-

إعضاضا [عض] ه الشي ء: او را وادار كرد تا آن چيز را بگزد،- ت

البئر: آن چاه عميق وگود شد.

=أعضب-

إعضابا [عضب] الناقة ونحوها: گوش ماده شتر ومانند آنرا پاره كرد.

=الأعضب-

م عضباء، ج عضب [عضب]: آنكه برادرى ندارد، آنكه يار وياورى

ندارد، بريده گوش، شكسته شاخ.

=الأعضد-

[عضد]: آنكه بازويش باريك است، آنكه يكى از دو بازويش كوتاه است.

=أعضل-

إعضالا [عضل] الأمر: امر پيچيده ودشوار شد،- ت المرأة ونحوها

من الحيوان بولدها: آن زن يا آن ماده حيوان سخت زا شد،- به الأمر: آن كار او را درمانده وبيچاره كرد،- الأمر فلانا: آن كار فلانى را خسته ودرمانده كرد،- الداء الأطباء: آن بيمارى پزشكان را خسته كرد.

=أعضه-

إعضاها [عضه]: دروغ گفت وبهتان زد.

=أعطى-

إعطاء [عطو] ه الشي ء: آن چيز را به او داد،- البعير أو-

البعير بيده: شتر رام شد.

=أعطب-

إعطابا [عطب] ه: او را هلاك ونابود كرد.

=أعطش-

إعطاشا [عطش] ه: او را تشنه كرد،- الرجل: دام وستور آن مرد

تشنه شدند.

=أعطن-

إعطانا [عطن] الإبل: شتران را پس از ورود به آب ونوشيدن آرامش

داد تا دوباره برگردند وآب بنوشند.

=أعظم-

إعظاما [عظم] الأمر: آن كار بزرگ شد،- الشي ء: آن چيز را بزرگ

كرد، آن را بزرگ شمرد،- الكلب عظما: به سگ استخوان خورانيد.

=الأعظم-

ج أعاظم [عظم]: افعل التفضيل است؛ «الحبر الأعظم»: پاپ كه بزرگ

مسيحيان است؛ «السواد الأعظم»: بيشترين افراد ملت.

=أعف-

إعفافا [عف] الله فلانا: خداوند فلانى را پاكدامن وپارسا كند.

=أعفى-

إعفاء [عفو] ه من الأمر: او را از آن امر تبرئه كرد،- زيدا

بحقه: حق زيد را پرداخت،- الله فلانا: خداوند فلاني را شفا دهد،- المريض: آن بيمار بهبود وشفا يافت،- الرجل: ثروت آن مرد بسيار وبى نياز شد، بازمانده دارائى خود را انفاق كرد،- الرجل: به آن مرد عطا كرد وبخشيد،- الشعر: موى را رها كرد تا انبوه وبلند شد.

=الأعفر-

م عفراء، ج عفر [عفر]: آنچه كه بر روى آن خاك ريخته شده باشد،- (ح):

گونه اى از آهوان كه در دويدن سست وناتوان باشند.

=أعفص-

إعفاصا [عفص] الحبر: در مركب مازو ريخت.

=أعفن-

إعفانا [عفن] الشي ء: آن چيز را گنديده يافت.

=أعق-

إعقاقا [عق] فلان: فلانى نافرمانى كرد،- الكرم: درخت انگور از

خود نهال نو بر آورد،- ت الفرس: اسب آبستن شد.

=الأعق-

[عق]: عاق، نافرمان.

=الأعقاب-

[عقب]: جمع (عقب وعقب) است؛ «اعقاب الأمور»: پايان امر ويا

كارها؛ «فى اعقابه»: بيدرنگ وپس از آن؛ «رجعوا على اعقابهم»: از جائيكه آمده بودند برگشتند.

=أعقب-

إعقابا [عقب] ه: جانشين وى شد،- فلان: فلانى در گذشت وفرزندى بجاى گذارد،- ه فى الراحلة: با او در سوار شدن بر ستور به نوبت پرداخت،- ه: به او پاداش نيك داد؛ «اعقبت الرجل»: آن مرد را پاداش نيك دادم؛ «عاقبته»: او را كيفر دادم؛ «العاقبة»: پاداش نيك؛ «العقاب»:

كيفر ومجازات،- الأمر: پايان آن كار خوب بود،- الرجل: از كار بد به كار نيك پرداخت،- ت الأرض: زمين پس از چريده شدن دوباره سبزه وگياه بر آورد .

=أعقب-

[عقب] عزه ذلا: عزت وى به خوارى تبديل شد.

=أعقد-

إعقادا [عقد] الدبس ونحوه: شيره يا مانند آنرا جوشانيد تا سفت

وغليظ شد.

=الأعقد-

م عقداء ج عقد [عقد]: آنكه در زبانش لكنت وگرفتگى باشد، آنچه

كه گره داشته باشد، سگ يا گرگ پيچيده دم.

=أعقر-

إعقارا [عقر] الله المرأة: خداوند آن زن را نازا كند،- ه: او

را به شگفتى انداخت.

=الأعقف-

م عقفاء، ج عقف [عقف]: آنچه كه خميده وكج باشد.

=أعقل-

إعقالا [عقل] ه: او را خردمند يافت،- الرجل: بر آن مرد زكات

يكسال واجب شد.

=أعقم-

إعقاما [عقم] الله المرأة: خداوند آن زن را عقيم ونازا كند.

=أعكى-

إعكاء [عكي]: مرد،- ه: آنرا سخت بست.

=الأعكى-

م عكواء، ج عكو [عكو]: آنكه بسيار درشت باشد، آنكه دو پهلوى

سفت وسخت داشته باشد.

=الأعكب-

[عكب]: اسم جمع است براى (العنكبوت)،- م عكباء، ج عكب: آنكه

انگشتان پايش بهم نزديك وبر روى هم افتند.

=أعكر-

إعكارا [عكر] الليل: تاريكى شب بسيار شد،- الماء: آب را كدر وگل آلود

صفحہ 97