46

قاموس عربی فارسی

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

اصناف

=الأرمام-

[رم]؛ «حبل ارمام»: رستى پوسيده.

=أرمد-

إرمادا [رمد]: فقير وبى چيز شد،- ه:

او را نابود كرد، او را بسان خاكستر كرد،- العين: چشم را دردمند كرد،- القوم: آن قوم در خشكسالى قرار گرفتند، ستوران آن قوم تلف شدند.

=ارمد-

ارمدادا [رمد] الشي ء: آن چيز به رنگ خاكستر شد،- ت العين: چشم

به سختى درد گرفت.

=الأرمد-

م رمداء، ج رمد [رمد]: آنكه به بيمارى چشم درد دچار باشد، آنچه كه به رنگ خاكسترى باشد؛ «ثوب ارمد»:

جامه اى چركين.

=أرمس-

إرماسا [رمس] الميت: مرده را دفن كرد.

=أرمش-

إرماشا [رمش] الرجل: آن مرد بعلت ضعف بينائى بسيار نگريست،- الشجر:

درخت برگ برآورد، درخت ميوه خود را مانند نخود درآورد،- فى

الدمع: كمى اشك ريخت.

=الأرمش-

م رمشاء، ج رمش [رمش]: آنكه چشمانش تباه شده باشد، نيكخو،

رنگارنگ.

=الأرمص-

م رمصاء، ج رمص [رمص]: آنكه از چشمانش چرك درآيد .

=أرمض-

إرماضا [رمض] الشي ء: آن چيز را سوزانيد،- الغنم: گوسفند را در

بيابان گرم چرانيد،- الرجل: آن مرد را دردناك كرد،- الأمر فلانا: آن كار فلانى را به سختى خشمگين كرد،- الحر القوم: گرما بر آن قوم سخت شد وبه آنها آزار رسانيد.

=أرمل-

إرمالا [رمل] ت المرأة: شوهر آن زن مرد،- القوم: توشه آن قوم تمام شد وآنها فقير وبى چيز شدند،- القوم زادهم: آن قوم زاد وتوشه خود را مصرف كردند،- النسيج:

پارچه را نرم ونازك بافت،- السهم بالدم:

تير به خون آلوده شد.

=الأرمل-

ج أرامل وأراملة [رمل]: مردى كه زن خود را از دست داده باشد، آنكه كسى را ندارد، فقير وبى چيز؛ «عام ارمل» م رملاء:

سال بى باران وبى منفعت.

=الأرملة-

ج أرامل [رمل]: زنى كه شوهر او مرده است، مردان بينوا

ونيازمند.

=أرن-

- أرنا البعير: شتر به نشاط درآمد.

=أرن-

إرنانا [رن]: صدا در داد، صداى خود را با گريه بلند كرد،- اليه: به سخنان او گوش داد.

الأرن:

اسم فاعل از (ارن البعير) است.

=أرنى-

إرناء [رنو] الحسن فلانا: زيبائى فلانى را به شگفت درآورد،- ه

الى الطاعة: او را به طاعت واداشت تا آرامش يافت وآنرا ادامه داد.

=الأرنب-

ج أرانب [رنب] (ح): خرگوش كه به آن ضرب المثل ترس مى زنند؛ اين كلمه در مذكر ومؤنث يكسان بكار مى رود،- (ح):

موش كوتاه دم، نوعى زيورآلات.

=الأرنبة-

ج أرانب [رنب]: واحد (أرنب) است، پرده بينى؛ «جدع فلان ارنبة

فلان»: به او اهانت كرد.

=الأرهاء-

[رهو]: اطراف، جانبها.

=الإرهاب-

[رهب]: مص، نظام حكومتى كه بر ستم استوار باشد، حكومت ستمگرانه

وجابرانه.

=الإرهابي-

[رهب]: آنكه با زور وتهديد وترساندن خود را در رأس حكم قرار

دهد؛ «الحكم الإرهابي»: حكومت نظامى، حكومت قدرت وستمگرى ووحشت.

=أرهب-

إرهابا [رهب] ه: او را ترسانيد.

=أرهج-

إرهاجا [رهج]: گرد وغبار برانگيخت،- بين القوم: مردم را بر

يكديگر شورانيد،- ت السماء: بارش باران آغاز شد.

=أرهف -

إرفاقا [رهف] السيف: لبه شمشير را تيز كرد،- بالكلام: بدون

مقدمه سخن گفت،- السمع ل أو إلى: با دقت به چيزى گوش داد.

=أرهق-

إرهاقا [رهق] ه: او را به بيش از توانائيش تكليف كرد، آن را

درك كرد،- ه اثما: او را به ارتكاب گناهى واداشت،- ه ظلما: به او ستم كرد،- ه عسرا: او را به سختى انداخت،- الصلاة: نماز را تا آخر وقت به تأخير انداخت.

=أرهل-

إرهالا [رهل] ه النوم: خواب پوست بدن او را آماسيده ومتورم ساخت.

=أرهم-

إرهاما [رهم] ت السماء: آسمان باران نرم وپيوسته باريد.

=أرهن-

إرهانا [رهن] ه الشي ء: آن چيز را نزد وى گرو داد،- فلانا: به فلانى پيش بها پرداخت، او را ناتوان كرد،- الميت القبر:

مرده را در قبر گذارد،- فى السلعة: كالا را گران خريد،- لضيفه

الطعام والشراب: پيوسته به ميهمان خود خوراك ونوشيدنى تقديم داشت.

=أروى-

إرواء [روي] فلانا الشعر: براى او شعر روايت كرد،- القوم: آن

قوم را سيراب كرد، بر شتر ريسمان باربند بست.

=الأرواح-

[روح] (ك): از نظر فلاسفه پيشينيان بر موادى از قبيل جيوه يا

چكيده برخى از داروها ويا ميوه ها ودانه هاى گياهى اطلاق مى شود، ابليسها.

=الأروام-

[روم]: نژادى از مردم كه در مناطق شمالى درياى مديترانه سكونت

دارند، تيره اى از مسيحيان.

=أروح-

إرواحا [روح] الماء: آن آب بد بوى شد،- الشي ء: بوى آن چيز را

دريافت،- عليه حقه: حق او را پرداخت.

=الأروح-

م روحاء، ج روح [روح]: آنچه كه فراخ باشد، آنكه در راه رفتن دو

پايش را گشاد گذارد.

=أرود-

إروادا ومرودا ومرودا ورويدا ورويداء ورويدية [رود] في السير:

نرم وآهسته راه رفت.

=الأرود-

[رود]: آنكه آهسته كار كند.

=أروض-

إرواضا [روض] المكان: آن مكان پر از گياه وداراى باغها شد،- ت

الأرض من المطر: زمين از باران خيس شد.

=الأروع-

م روعاء، ج روع وأرواع

: آنكه زيبائى يا دليرى او تو را به شگفت آورد، بزرگوار وتيزهوش؛ «قلب اروع»: دلى كه

صفحہ 46