قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
اصناف
مگس سبز رنگ.
=الأخيف-
م خيفاء، ج خيف [خيف]: آنكه يك چشمش به رنگ آبى وچشم ديگرش به
رنگ سرمه اى باشد.
=أخيل-
إخيالا [خيل] ت السماء: آسمان آماده باريدن شد،- ت الناقة:
پستان آن ماده شتر داراى شير شد،- القوم: آن قوم به ابرى خيالى چشم دوختند،- المكان بالنبات: آن مكان با گياهان بسيار رونق گرفت.
=الأخيل-
م خيلاء، ج خيل وأخائل [خيل]:
آنكه بر روى بدن خالهاى بسيار دارد، آنكه دائى دارد،- ج أخايل:
گونه اى پرنده كه هر كس آنرا به بيند فال بد زند.
=أخيم-
إخياما [خيم] الخيمة: چادر يا خيمه را نصب كرد.
=أدا-
- أدوا [أدو] الثمر: ميوه رسيده شد،- اللبن: شير بسته وسفت شد،- أدوا اللبن:
از شير كره بدست آورد.
=أدى-
- أديا [أدي] الشي ء: آن چيز را وصل كرد،- ه: آن را پرداخت.
=أدى-
تأدية [أدي] الشي ء: آن چيز را پيوند داد؛ «ادى اليه الخبر»: خبر را به او رسانيد،- ه: آن را تأديه وپرداخت كرد؛ «ادى خدمة»: خدمتى كرد؛ «ادى ما عليه من دين»:
بدهى خود را پرداخت؛ «ادى واجب الاحترام»: اداى احترام كرد،-
يمينا: سوگند خورد،- السلام: سلام كرد ويا درود گفت.
=الأداء-
[أدي]: رسانيدن، بجاى آوردن، تقرير، روشن خواندن وتلفظ كردن.
=الأداة-
ج أدوات [أدو]: ابزار مانند «أدوات النجارة»: ابزار آلات نجارى؛ «اداة التعبير»:
زبان ولغت،- فى الصرف: نام برخى از حروف است مانند «الأدوات الجازمة»:
حروف جازمه.
=أداخ-
إداخة [دوخ] ه: او را خوار وزبون كرد.
=أداد-
إدادة [دود] الطعام: در غذا كرم پديد آمد.
=أدار-
إدارة [دور] الشي ء: آن چيز دور زد يا چرخيد،- الشي ء: آن چيز
را چرخانيد، آن را داد وستد كرد،- الأمر: آن كار را فرا گرفت،- ه عن حقه: از او خواست كه حق خود را ناديده گيرد واو را منصرف گردانيد،- ه عليه: كوشيد تا وى را ملزم به آن كار كند،- بوجهه الى: چهره خود را بسوئى گردانيد؛ «ادار رأسه الى كذا»: سر خود را بطرفى برگردانيد؛ «أدير به»: به بيمارى سرگيجه دچار شد.
=الإدارة-
[دور]: مص، دستگاه امور ادارى كشور اعم از دولتى يا بخش خصوصى؛ «سوء الإدارة»: بى نظمى؛ «مجلس الإدارة»:
شوراى ادارى كه بر امور مربوط نظارت كنند؛ «مركز الإدارة»:
اداره مركزى.
=الإداري-
[دور]: منسوب به (الإدارة) است؛ «اداريا»: رسمى، برابر با
مقررات ادارى.
=أداس-
إداسة [دوس] الزرع: كشت را كوبيد.
=أداف-
إدافة [دوف] الدواء ونحوه: دارو ومانند آنرا درهم آميخت، دارو
را در آب ذوب كرد.
=أدال-
إدالة [دول] الشي ء: آن چيز را متداول كرد،- الله بني فلان من
عدوهم: خداوند آن قوم را بر دشمنشان پيروز گردانيد،- الله زيدا عن عمرو: خداوند، دولت وتوانگرى را از عمرو گرفت وبه زيد داد.
=الإدالة-
[دول]: مص، چيره گى، پيروزى.
=أدام-
إدامة [دوم] الشي ء: آن چيز را پايدار كرد،- الأمر: آن كار را
همواره ادامه داد،- القدر: جوشش ديگ را با كمى آب سرد فرونشانيد،- ت السماء: آسمان پيوسته باريد،- الدلو: دلو را پر كرد.
=الإدام-
ج آدام وأدم [أدم]: نان خورش، خوشبو كننده نان.
=الأدام-
[أدم]: تاجر پوست.
أدان:
إدانة [دين]: وام گرفت،- ه: به او وام داد، او را متهم ساخت،
او را محكوم كرد.
=ادان-
اديانا [دين]: وام گرفت،- الشي ء:
آن چيز را با گرفتن وام خريد.
=الإدانة-
[دين]: مص، محكوميت شخص در دادگاه؛ «صدر الحكم بادانته»: بر
عليه او حكم صادر شد.
=أدأب-
إدآبا [دأب] ه: آنرا ادامه داد، او را خسته كرد، او را نيازمند
به ملازمت كرد.
=أدب-
- أدبا [أدب]: جشن مهمانى بر پا نمود،- ه: او را به مهمانى دعوت كرد.
=أدب-
- أدبا [أدب]: آن مرد دانشمند واديب شد، زيرك وهوشيار وظريف شد.
=أدب-
تأديبا [أدب] ه: او را ادب آموخت، او را تربيت كرد وتعليم داد، او را بر كار بدى كه كرده بود كيفر داد.
=أدب-
إدبابا [دب] الصبي: كودك را به نرمى راه برد.
=الأدب-
ج آداب [أدب]: ظرفيت، تهذيب؛ «قليل او عديم الأدب»: بىدب؛ «علم الأدب»: ادبيات، دانشى كه با آن لغزش در كلام عرب چه از نظر لفظ وچه نوشتن را بازدارد؛ «رجال الأدب»: اديبان ونويسندگان.
=الأدب-
م دباء [دب]: آنچه كه پر موى وپشم باشد، شترى كه كرك بسيار دارد.
=الأدبار-
[دبر]: پايان، آخر؛ «جاء ادبار الشهر وفى ادباره»: در پايان
ماه آمد.
=أدبر-
إدبارا [دبر] ه: او را پشت خود افكند،- فلان: فلانى مرد، به باد دبور درآمد،- الأمر: آن كار بپايان رسيد،- عنه: از او روى گردان شد ورفت،- ت الدنيا:
روزگار بد آورد وروى گردان شد. اين كلمه ضد (اقبلت) است،- ه
القتب: پالان پشت ستور را زخم كرد.
=أدبق-
إدباقا [دبق] ه: آن چيز را چسبانيد.
=الأدبي-
[أدب]: امر معنوى؛ «الضرر الأدبي»: زيان معنوى كه به آبرو وموقعيت اجتماعى شخص بستگى دارد. ضد اين تعبير «الضرر المادي» است كه بمعناى زيانهاى مالى مى باشد.
صفحہ 33