قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
اصناف
گذرنامه؛ «تذكرة ذهاب واياب»: گذرنامه رفت وبرگشت؛ «تذكرة
المرور»: نامه ى اجازه ى خروج از كشور.
=تذلل-
تذللا [ذل] له: فروتنى به او كرد.
=التذليل-
[ذل]: مص، تحقير؛ «تذليل الصعوبات او العقبات»: پيروز شدن بر
سختيها وناراحتيها.
=تذمر-
### || تذمرا [ذمر]: خود را از چيزى كه گذشت ملامت كرد،
خشمگين شد،- على فلان: او را ترسانيد وتهديد كرد،- القوم: آن قوم يكديگر را نكوهش كردند، يك ديگر را بر جنگ تشويق كردند.
=التذمر -
[ذمر]: مص، افسوس خوردن وناليدن.
=تذمم-
تذمما [ذم] منه: امتناع كرد وشرمسار شد.
=تذنب-
تذنبا [ذنب] الرجل: بر عمامه ى خود دنباله نهاد،- عليه: بر او
ستم وتعدى كرد،- الطريق: راه را گرفت.
=تذوق-
تذوقا [ذوق] الشي ء: آن چيز را اندك اندك چشيد.
=تذيل-
تذيلا [ذيل] ت الجارية: آن زن دامن كشان راه رفت،- فى الكلام: سخن را به درشتى وگستاخى بيان كرد،- الفرس فى استنانه أى فى عدوه: اسب در دويدن دم خود را تكان داد.
=تر-
- ترارة: الرجل: آن مرد چاق وفربه شد،- ترا وترورا عن قومه: از
قوم خود دور وتنها شد،- العظم: استخوان قطع شد وافتاد.
=التر-
اصل، ريسمان ساختمان كه در بنائى آن را بكار مى برند. اين واژه
فارسى است.
=ترى-
[رأي]: فعل مضارع مجهول است؛ «يا ترى» و«يا هل ترى»: اى مرد
آيا مى بينى وگمان مى كنى، مضارع (رأى) بمعناى ظن وگمان بگونه ى مجهول مىيد.
=الترى-
من الأيدي: دستهاى بريده.
=تراءى-
ترائيا [رأي] الناس: مردم به يكديگر نگريستند،- له: بسوى وى
رفت تا او را ببيند،- فى المرآة: در آئينه نگاه كرد؛ «تراءينا فى الأمر»: در آن امر نگريستيم؛ «تراءينا الهلال»: به هلال ماه نگريستيم تا به بينيم ديده مى شود يا خير،- لي ان الأمر كيت وكيت: بنظرم آمد كه آن كار چنين است وچنان است.
=تراءف-
تراؤفا [رأف] القوم: آن قوم با هم مهربان شدند.
=التراب-
ج أتربة وتربان: زمين، خاك زمين.
=الترابة-
سيمان.
=التراتب-
[رتب] (اع): سلسله مراتب نظامى.
=التراتر-
[ترتر]: سختيها.
=التراث-
[ورث]: مص، ارث، بازمانده، اثر.
=تراجز-
تراجزا [رجز] القوم: آن قوم رجزخوانى كردند،- بفلان: درباره ى
فلانى رجز گفت،- الرجز فى القتال: در جنگ رجزخوانى كرد،- الرعد: صداى رعد پياپى شنيده شد.
=تراجع-
تراجعا [رجع] القوم: آن قوم به مواضع خود بازگشتند،- القوم
الكلام بينهم: ان قوم سخن را ميان خود رد وبدل كردند،- العدو: دشمن با نظم وترتيب به عقب برگشت،- عن قراره: از تصميم خود عدول كرد وبرگشت.
=تراجم-
تراجما [رجم] القوم: آن قوم بر يكديگر سنگ انداختند،- القوم
بالكلام: آن قوم بهم دشنام دادند.
=التراجيل-
[رجل] (ن): كرفس.
=تراحب-
تراحبا [رحب]: فراخ شد.
=تراحم-
تراحما [رحم] القوم: آن قوم نسبت به يكديگر مهربانى كردند.
=تراخى-
تراخيا: دير كرد، عقب انداخت، تنبل وسست شد،- عنه: از او دور
شد،- الفرس: آن اسب در دويدن سست شد.
=التراخوما-
(طب): تراخم، گونه اى بيمارى كه در چشم پديد مىيد اين واژه
يونانى است.
=التراخي-
[رخي]- مص؛ «ان فى الأمر تراخيا»: در اين كار فراخى است،-
الأخلاقي: سستى وناپايداري اخلاق.
=تراد-
ترادا [رد] الماء: آب از مجراى خود بعلت وجود مانعى بازگشت،- فى الجواب:
زبان او در پاسخ دادن لغزيد ونتوانست سخن گويد،- الرجلان
البيع: آن دو مرد با رضايت هم معامله ى فروش را فسخ كردند.
=ترادع-
ترادعا [ردع] القوم: آن قوم يكديگر را منع كردند.
=ترادف-
ترادفا [ردف] الرجلان: آن دو مرد در پى يكديگر شدند، يكى از آن
دو نفر پشت ديگرى سوار شد، بهم يارى كردند،- ت الكلمات: آن كلمات با هم تشابه در معنى داشتند.
=ترازح-
ترازحا [رزح] ت حاله: حال او بد شد،- المريض عند العامة: بيمار
از فرط ناتوانى نتوانست برخيزد. وهمچنين است در (الماشي من الإعياء) آنكه از پياده روى خسته شده باشد.
=تراس-
تراسا [رس] القوم الخبر: آن قوم خبر را با هم راز گفتند.
=التراس-
سپرساز، سپردار، دارنده سپر
التراسة-
سپرسازى.
=تراسل-
تراسلا [رسل] القوم: آن قوم با يكديگر نامه نگارى كردند.
=تراشق-
تراشقا [رشق] القوم: آن قوم با هم پيكار كردند،- القوم
بالسنتهم: به يكديگر زخم زبان زدند وناسزا گفتند:؛- «تراشقوا باعينهم»: به يكديگر چشم غره زدند.
=تراص-
تراصا [رص] القوم: آن قوم بيكديگر پيوستند.
=تراصد-
تراصدا [رصد] الرجلان: آن دو مرد يكديگر را مراقبت كردند.
=تراصف-
تراصفا [رصف]: مترادف (ترصف) است.
=تراضى-
تراضيا [رضي] القوم الشي ء: آن قوم به آن چيز رضايت دادند.
=تراضح-
تراضحا [رضح] القوم بالنشاب: آن قوم
صفحہ 220