219

قاموس عربی فارسی

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

اصناف

گذرنامه؛ «تذكرة ذهاب واياب»: گذرنامه رفت وبرگشت؛ «تذكرة

المرور»: نامه ى اجازه ى خروج از كشور.

=تذلل-

تذللا [ذل] له: فروتنى به او كرد.

=التذليل-

[ذل]: مص، تحقير؛ «تذليل الصعوبات او العقبات»: پيروز شدن بر

سختيها وناراحتيها.

=تذمر-

### || تذمرا [ذمر]: خود را از چيزى كه گذشت ملامت كرد،

خشمگين شد،- على فلان: او را ترسانيد وتهديد كرد،- القوم: آن قوم يكديگر را نكوهش كردند، يك ديگر را بر جنگ تشويق كردند.

=التذمر -

[ذمر]: مص، افسوس خوردن وناليدن.

=تذمم-

تذمما [ذم] منه: امتناع كرد وشرمسار شد.

=تذنب-

تذنبا [ذنب] الرجل: بر عمامه ى خود دنباله نهاد،- عليه: بر او

ستم وتعدى كرد،- الطريق: راه را گرفت.

=تذوق-

تذوقا [ذوق] الشي ء: آن چيز را اندك اندك چشيد.

=تذيل-

تذيلا [ذيل] ت الجارية: آن زن دامن كشان راه رفت،- فى الكلام: سخن را به درشتى وگستاخى بيان كرد،- الفرس فى استنانه أى فى عدوه: اسب در دويدن دم خود را تكان داد.

=تر-

- ترارة: الرجل: آن مرد چاق وفربه شد،- ترا وترورا عن قومه: از

قوم خود دور وتنها شد،- العظم: استخوان قطع شد وافتاد.

=التر-

اصل، ريسمان ساختمان كه در بنائى آن را بكار مى برند. اين واژه

فارسى است.

=ترى-

[رأي]: فعل مضارع مجهول است؛ «يا ترى» و«يا هل ترى»: اى مرد

آيا مى بينى وگمان مى كنى، مضارع (رأى) بمعناى ظن وگمان بگونه ى مجهول مىيد.

=الترى-

من الأيدي: دستهاى بريده.

=تراءى-

ترائيا [رأي] الناس: مردم به يكديگر نگريستند،- له: بسوى وى

رفت تا او را ببيند،- فى المرآة: در آئينه نگاه كرد؛ «تراءينا فى الأمر»: در آن امر نگريستيم؛ «تراءينا الهلال»: به هلال ماه نگريستيم تا به بينيم ديده مى شود يا خير،- لي ان الأمر كيت وكيت: بنظرم آمد كه آن كار چنين است وچنان است.

=تراءف-

تراؤفا [رأف] القوم: آن قوم با هم مهربان شدند.

=التراب-

ج أتربة وتربان: زمين، خاك زمين.

=الترابة-

سيمان.

=التراتب-

[رتب] (اع): سلسله مراتب نظامى.

=التراتر-

[ترتر]: سختيها.

=التراث-

[ورث]: مص، ارث، بازمانده، اثر.

=تراجز-

تراجزا [رجز] القوم: آن قوم رجزخوانى كردند،- بفلان: درباره ى

فلانى رجز گفت،- الرجز فى القتال: در جنگ رجزخوانى كرد،- الرعد: صداى رعد پياپى شنيده شد.

=تراجع-

تراجعا [رجع] القوم: آن قوم به مواضع خود بازگشتند،- القوم

الكلام بينهم: ان قوم سخن را ميان خود رد وبدل كردند،- العدو: دشمن با نظم وترتيب به عقب برگشت،- عن قراره: از تصميم خود عدول كرد وبرگشت.

=تراجم-

تراجما [رجم] القوم: آن قوم بر يكديگر سنگ انداختند،- القوم

بالكلام: آن قوم بهم دشنام دادند.

=التراجيل-

[رجل] (ن): كرفس.

=تراحب-

تراحبا [رحب]: فراخ شد.

=تراحم-

تراحما [رحم] القوم: آن قوم نسبت به يكديگر مهربانى كردند.

=تراخى-

تراخيا: دير كرد، عقب انداخت، تنبل وسست شد،- عنه: از او دور

شد،- الفرس: آن اسب در دويدن سست شد.

=التراخوما-

(طب): تراخم، گونه اى بيمارى كه در چشم پديد مىيد اين واژه

يونانى است.

=التراخي-

[رخي]- مص؛ «ان فى الأمر تراخيا»: در اين كار فراخى است،-

الأخلاقي: سستى وناپايداري اخلاق.

=تراد-

ترادا [رد] الماء: آب از مجراى خود بعلت وجود مانعى بازگشت،- فى الجواب:

زبان او در پاسخ دادن لغزيد ونتوانست سخن گويد،- الرجلان

البيع: آن دو مرد با رضايت هم معامله ى فروش را فسخ كردند.

=ترادع-

ترادعا [ردع] القوم: آن قوم يكديگر را منع كردند.

=ترادف-

ترادفا [ردف] الرجلان: آن دو مرد در پى يكديگر شدند، يكى از آن

دو نفر پشت ديگرى سوار شد، بهم يارى كردند،- ت الكلمات: آن كلمات با هم تشابه در معنى داشتند.

=ترازح-

ترازحا [رزح] ت حاله: حال او بد شد،- المريض عند العامة: بيمار

از فرط ناتوانى نتوانست برخيزد. وهمچنين است در (الماشي من الإعياء) آنكه از پياده روى خسته شده باشد.

=تراس-

تراسا [رس] القوم الخبر: آن قوم خبر را با هم راز گفتند.

=التراس-

سپرساز، سپردار، دارنده سپر

التراسة-

سپرسازى.

=تراسل-

تراسلا [رسل] القوم: آن قوم با يكديگر نامه نگارى كردند.

=تراشق-

تراشقا [رشق] القوم: آن قوم با هم پيكار كردند،- القوم

بالسنتهم: به يكديگر زخم زبان زدند وناسزا گفتند:؛- «تراشقوا باعينهم»: به يكديگر چشم غره زدند.

=تراص-

تراصا [رص] القوم: آن قوم بيكديگر پيوستند.

=تراصد-

تراصدا [رصد] الرجلان: آن دو مرد يكديگر را مراقبت كردند.

=تراصف-

تراصفا [رصف]: مترادف (ترصف) است.

=تراضى-

تراضيا [رضي] القوم الشي ء: آن قوم به آن چيز رضايت دادند.

=تراضح-

تراضحا [رضح] القوم بالنشاب: آن قوم

صفحہ 220