211

قاموس عربی فارسی

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

اصناف

افتاد،- ت الدابة: دست وپاى ستور در ريسمان افتاد.

=تحت-

ج تحوت: ظرف مكان بمعناى زير است، اين واژه ضد (فوق) است ومعمولا اضافه مى شود وهرگاه از اضافه قطع شود مبنى بر ضم خواهد شد مانند «جاء من تحت»؛ «تحت التجربة»: زير آزمايش است «تحت التحضير»: در شرف آماده شدن است؛ «تحت الحفظ»: زير نظر؛ «تحت السلاح»:

آماده ى جنگ با افزار جنگى؛ «تحت اشراف»: با رعايت؛ «تحت

تصرفه»: زير امر واشاره ى او؛ «تحت الطبع»: زير چاپ؛ «تحت عنوان كذا»: با عنوان ونشانه ى فلان؛ «تحت يده»: در حوزه ودسترس وى است.

=التحتاني -

نسبت به (التحت) است؛ «الملابس التحتانية»: لباسهاى زير ساير

جامه ها.

=تحتم-

تحتما [حتم] الشي ء على نفسه: آن چيز را بر خود حتمى ولازم كرد.

=تحثر-

تحثرا [حثر] النخل: ميوه ى نخل آشكار شد.

=تحجب-

تحجبا [حجب]: پنهان شد، در پس پرده رفت.

=تحجر-

تحجرا [حجر]: بسان سنگ شد،- الرجل: آن مرد اطاقى براى خود

گرفت،- على فلان: بر او سخت گرفت، او را محروم كرد.

=تحجل-

تحجلا [حجل] الفرس: دست وپاى اسب سفيد شد.

=تحجن-

تحجنا [حجن] العود: چوب كج وخميده شد.

=التحجيل-

[حجل]: سفيدى در پاى اسب.

=تحدى-

تحديا [حدي] ه: با او مسابقه داد وبر او چيره شد؛ «تحدى خصمه»: از دشمن خود خواست تا با وى مسابقه دهد،- فلانا:

به فلانى اخطار كرد تا در آن كار جرأت ودليرى نكند زيرا

توانائى آن را ندارد،- الموت: آهنگ مرگ كرد.

=تحدب-

تحدبا [حدب]: آن مرد گوژپشت شد، ت المرأة: آن زن پس از مرگ

شوهرش ازدواج نكرد وبا فرزندانش روز گذرانيد،- عليه: بر او مهربانى كرد،- به: به آن چيز آويخت ودل بست.

=تحدث-

تحدثا [حدث] بالشي ء وعن الشي ء:

از آن چيز سخن گفت وخبر داد،- الى فلان: با فلانى مذاكره كرد.

=تحدد-

تحددا [حد] بهم: به آنها تعرض كرد.

=تحدر-

تحدرا [حدر]: فرود آمد، پائين آمد.

=تحدس-

تحدسا [حدس] الأخبار وعن الأخبار:

براى بدست آوردن خبر كوشيد تا آنرا مخفيانه بداند.

=تحدم-

تحدما [حدم] الرجل: از فرط خشم آتش گرفت.

=التحديد-

مص، تعيين؛ «على التحديد» أو «على وجه التحديد»: بطور دقيق،

بطور واقع.

=تحذر-

تحذرا [حذر] منه: از او بر حذر شد.

=تحذق-

تحذقا [حذق]: حاذق شد،- عليه:

مهارت آشكار كرد.

=تحذلق-

تحذلقا [حذلق]: مدعى مهارت شد؛ «انه يتحذلق فى كلامه»: در سخن

خود ظرافت ومهارت بكار مى برد.

=تحرى-

تحريا [حري]: آنچه را كه شايسته تر باشد خواست يا شايسته تر آن

دو امر را برگزيد،- الأمر: آن كار را طلب كرد وبرترى داد،- عنه: درباره ى او تحقيق وبررسى كرد.

=تحرج-

تحرجا [حرج]: از گناه دورى نمود.

=تحرر-

تحررا [حر] العبد: آن بنده آزاد شد.

=تحرز-

تحرزا [حرز] منه: از آن پرهيز كرد وخود را نگهداشت.

=تحرس-

تحرسا [حرس] منه: از او خود را محافظت كرد.

=تحرش-

تحرشا [حرش] الضب وبالضب:

سوسمار را شكار كرد،- به: او را ترسانيد، به او تعرض كرد تا وي

را برانگيزد.

=تحرص-

تحرصا [حرص]: تظاهر به آزمندى كرد، بدنبال بدست آوردن فرصت شد.

=تحرف-

تحرفا [حرف] لعياله: براى خانواده ى خود از هر شغلى استفاده

كرد،- عنه: از آن برگشت وعدول كرد.

=تحرق-

تحرقا [حرق]: آتش او را سوزانيد؛ «تحرق شوقا»: شوق بسيار او را

فرا گرفت، از بسيارى شوق آب شد.

=تحرك-

تحركا [حرك]: تكان خورد. اين واژه ضد (سكن) است.

=تحركش-

تحركشا به: به او معترض شد. اين واژه در زبان متداول رايج است.

=تحرم-

تحرما [حرم] به: با او معاشرت كرد وحرمت يكديگر را

نگاهداشتند،- منه بحرمة: از صحبت وحمايت او برخوردار شد.

=التحري-

[حري]: مص،- ج تحريات:

پژوهش، بحث، تحقيق؛ «رجال التحري»:

مأمورين آگاهى شهربانى كه بدنبال كشف جرم ومجرم مى باشند؛

«شرطة التحري»: پليس تحقيق وآگاهى؛ «مصلحة التحري»: سازمان پليس مخفى.

=التحريج-

[حرج]: كاشت درختان جنگلى، جنگل كارى مصنوعي.

=التحرير-

[حر]: آزاد كردن بنده، رهائى از اشغال بيگانه، نوشتن؛ «رئيس التحرير»:

سردبير روزنامه يا مجله؛ «ادارة التحرير»:

دفتر روزنامه يا مجله،- ج تحارير: نامه، رساله، كتاب.

=تحزى-

تحزيا [حزو]: پيشگوئى كرد، از غيب خبر داد،- الشي ء: آن چيز را

تخمين زد.

=تحزب-

تحزبا [حزب] القوم: آن قوم به دور هم جمع شدند،- لفلان: به او

گرويد ودر يارى وى كوشيد.

=تحزز-

تحززا [حز] العود: اين واژه مطاوع (حزه) است.

=تحزم-

تحزما [حزم]: كمر خود را با ريسمان يا مانند آن بست.

=تحزن-

تحزنا [حزن]: اندوهگين شد،- عليه ولأمره: بر او واندوه وى غمين شد.

صفحہ 212