قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
اصناف
حق او را منكر شد،- عليه فعله: از كار فلانى عيب وايراد گرفت.
=الانكسار-
[كسر] (ف): تحول نور در جهتى از ميان جسمى شفاف به ميان جسم
شفافى ديگر مانند آب وهوا كه در اصطلاح فيزيك بر آن (انعكاس نور) يا (شكست نور) اطلاق مى شود.
=انكسر-
انكسارا [كسر]: مطاوع (كسر) است بمعناى شكسته شد،- العسكر: لشكريان شكست خوردند وپراكنده شدند. در اينجا اسم مفعول اين واژه (مكسور) است و(منكسر ) گفته نميشود،- عن الشي ء: از آن چيز ناتوان شد،- التاجر: بازرگان ورشكست شد،- الحر: گرما كاسته شد،- العجين:
خمير نرم شد.
=انكسف-
انكسافا [كسف] ت الشمس والقمر:
خورشيد وماه گرفته شدند.
=انكشح-
انكشاحا [كشح] القوم عن الماء: آن قوم از اطراف آب پراكنده شدند.
=انكشط-
انكشاطا [كشط]: مطاوع (كشط) است،- الروع: نگرانى وترس برطرف شد.
=انكشف-
انكشافا [كشف] الشي ء: آن چيز آشكار شد.
=أنكع-
إنكاعا [نكع] ه: او را برگردانيد وراند وخسته كرد،- عن الأمر:
او را با شتاب از آن كار بازداشت،- ت فلانا بغيته: آنچه را كه ميخواست از دستش رفت.
=الأنكع-
[نكع]: مرد سرخ پوست كه پوست روى بينىش ريخته شده باشد.
=أنكف-
إنكافا [نكف] ه: او را از آلودگى وننگ پاك كرد،- الله: خداوند را پاك ومنزه دانست واو را تقديس كرد.
=انكف-
انكفافا [كف]: مطاوع (كف) است،- عن المكان: آن مكان را رها كرد.
=انكفأ-
انكفاء [كفأ] القوم: آن قوم پراكنده شدند وبرگشتند، گريختند،-
إلى كذا: به آن چيز متمايل شد،- اللون: آن رنگ برگشت ودگرگون شد.
=أنكل-
إنكالا [نكل] ه عنه: او را از خود دور ساخت، از آن چيز روى گردان كرد.
=انكل-
انكلالا [كل] السيف: شمشير كند شد،- الرجل: آن مرد لبخند زد،- البرق:
برق كمى درخشيد،- السحاب عن البرق:
تاريكى ابر از برق روشن شد.
=الأنكليس-
(ح): مترادف (الأنقليس) يا (الحنكليس) به معناى مارماهى است.
اين واژه يونانى است وعربى آن (الجري) است.
=انكمى-
انكماء [كمي]: پنهان شد.
=انكمش-
انكماشا [كمش] الثوب بعد الغسل:
جامه پس از شستشوى چروك خورد وكوتاه شد،- على نفسه: خود خور شد
ودر كار تنها ومانده شد.
=انلوق-
[لوق]: اين واژه مطاوع (لوق) است ودر زبان متداول رايج مى باشد.
=أنمى-
إنماء [نمي] الشي ء: آن چيز را تكثير يا فراوان كرد،- الصيد:
شكار را با تير زد وافتاد ولى شكار از او فرار كرد وسپس مرد.
=ضد اين كلمه (أصمى) است كه هر گاه شكار را با تير زنند در جا
شكار كشته شود،- الحديث: سخن را با سخن چينى پخش كرد،- الراعي الإبل: شتربان شتران را دور كرد،- الكلأ الإبل: گياهان شتران را فربه كردند،- الكرم: درخت مو خوشه هاى انگور داد؛ «انميت لفلان»: او را در اشتباه كم رها كردم تا به حد اعلا برسد وديگر عذر او پذيرفته نشود.
=الإنماء-
[نمي]: مص،- الاقتصادي: ترويج وتوسعه ى اقتصادى.
=انمار-
انميارا [مور] الشعر: موى ريخته شد.
=انماز-
انميازا [ميز]: برتر از ديگران شد.
=انماع-
انمياعا [ميع] السمن: پيه يا چربى آب شد وروان گرديد.
=انمحص-
انمحاصا [محص] فلان من يده: آن چيز از دست وى بيرون شد،- ت الشمس:
خورشيد آشكار وروشن شد،- الورم: ورم فرو نشست وآرام شد.
=انمحق-
انمحاقا [محق]: آن چيز نيست ونابود شد،- الهلال: هلال در پايان
ماه ديده نشد.
=أنمر-
إنمارا [نمر]: به آب پاك وگوارا دست يافت.
=الأنمر-
م نمراء، ج نمر [نمر]: آنچه كه بر آن نقطه هاى سفيد وسياه
باشد،- من الخيل والغنم: اسب يا گوسفندى كه به گونه ى پلنگ سياهى در سفيدى داشته باشد وهمچنين ابر كه بر آن برآمدگيهاى سفيد در رنگهاى ديگر باشد.
=انمرط-
انمراطا [مرط] الشعر: موى فرو ريخته شد.
=انمرع-
انمراعا [مرع] في البلاد: به شهرها درآمد.
=انمرق-
انمراقا [مرق] السهم: تير به هدف خورد واز پشت آن بيرون شد.
اين واژه بمعناى (مرق) است،- الشعر: موى ريخته شد.
=انمزق-
انمزاقا [مزق]: آن چيز پاره شد.
=أنمس-
إنماسا [نمس] بين القوم: ميان آن قوم فتنه وآشوب افكند.
=انمس-
انماسا [نمس] الرجل: آن مرد پنهان شد،- فى الشي ء: به آن چيز درآمد.
=الأنمس-
م نمساء، ج نمس [نمس]: تيره تر.
=انمسخ-
انمساخا [مسخ] ت العضد: گوشت بازو كم شد.
=أنمش-
إنماشا [نمش] الرجل: آن مرد سخن چينى كرد.
=انمش-
انمشاشا [مش] له الشي ء: آن چيز براى او حاصل شد، بدست آمد.
=الأنمش-
م نمشاء، ج نمش [نمش ]: آنكه بر پوست بدنش نقطه هاى كوچكى به
رنگ ديگر باشد.
=أنمص-
إنماصا [نمص] النبت: گياه پس از چرا دوباره روئيد.
=انمصع-
انمصاعا [مصع] الحمار: خرگوشهاى خود را براى شنيدن دراز كرد،- فى الأرض:
در زمين به سير وسياحت پرداخت.
صفحہ 155