قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
اصناف
=أنفر-
إنفارا [نفر] ه: او را راند،- القوم:
شتران آن قوم دور شدند،- القوم فلانا: آن قوم فلانى را يارى
وكمك كردند،- الحاكم فلانا على فلان: حاكم بر غلبه ى فلان بر فلانى حكم كرد.
=انفرى-
انفراء [فري] الشي ء: آن چيز پاره شد.
=الانفراد-
[فرد]: مص؛ «على انفراد»: به تنهائى؛ «الانفراد بالسلطة»:
ديكتاتورى، حكومت فردى.
=الانفراغ-
[فرغ]: «انفراغ جسم مكهرب أو مركم» (ف): خالى شدن نيروى برق از
جسمى، جريان برق در گازى سبك.
=انفرج-
انفراجا [فرج]: باز شد،- الغم:
اندوه رفت،- ما بين الشيئين: ميان آن دو چيز فراخ شد،- الرجل
من ضيقة: آن مرد از گرفتگى رهائى يافت.
=انفرد-
انفرادا [فرد]: تنها شد،- بالأمر: در آن كار به تنهائى اقدام
كرد، بى همتا بود،- به: با او خلوت كرد.
=انفرط-
انفراطا [فرط]: گسيخته شد،- عقدهم: آنها پراكنده شدند.
=انفرق-
انفراقا [فرق] عنهم: از آنها جدا شد،- له الطريق: راه آشكار شد.
=انفرك-
انفراكا [فرك]: مطاوع (فرك) و(فرك) است.
=أنفز-
إنفازا [نفز] السهم: تير را بر روى ناخن خود چرخانيد تا كجى
وراستى آن را معلوم كند.
=انفزر-
انفزارا [فزر] الشي ء: آن چيز پاره شد،- الثوب: جامه كهنه شد.
=أنفس-
إنفاسا [نفس] الشي ء: آن چيز نفيس وگرانبها شد،- فلانا فى الشي
ء: فلانى را در آن چيز تشويق كرد.
=الأنفس-
[نفس]: اسم تفضيل است از (النفاسة).
=انفسح-
انفساحا [فسح] صدره: سينه ى او باز وشادمان شد. اين واژه ضد
(ضاق) است،- المكان: آن جاى فراخ شد،- طرفه: چشم او نگاه دور دست كرد.
=انفسخ-
انفساخا [فسخ] العزم أو العقد: قصد يا پيمان فسخ شد.
=أنفش-
إنفاشا [نفش] الراعي الإبل: شتربان شتران را شب هنگام براى چرا فرستاد.
=انفش-
انفشاشا [فش] الجرح: ورم زخم فرو رفت،- الرجل عن الأمر: آن مرد
در آن كار سست وتنبل شد،- ت علة فلان: بيمارى فلان برطرف شد،- اللبن: شير روان شد،- ت الريح: باد از مشك ومانند آن بهنگام فشار بر آن خارج شد.
=انفشل-
انفشالا [فشل]: از چيزى كه ناگهان برايش رخ داد ترسيد. اين
واژه در زبان متداول رايج است،- عليه: از او با نگرانى ترسيد. اين واژه در زبان متداول رايج است.
=الانفصالي-
[فصل]: آنكه خواهان جدائى از دين يا دولت خود است، آنكه خواهان
جدا شدن از گروه يا دسته ايست.
=الانفصالية-
[فصل]: حالت ونحوه ى جدائى، جدائى طلبى، تجزيه طلبى.
=انفصع-
انفصاعا [فصع] الشي ء عن كذا: آن چيز از فلان چيز خارج شد.
=انفصل-
انفصالا [فصل]: اين واژه ضد (اتصل) است،- عنه: از او فاصله
گرفت وجدا شد.
=انفصم-
انفصاما [فصم] الشي ء: آن چيز بريده شد؛ «انفصمت عرى الصداقة»:
رابطه ى دوستى قطع شد، پراكنده شد، بدون علت شكست.
=أنفض-
إنفاضا [نفض] فلانا عنه: او را از خود دور ودوستى با ويرا فراموش كرد،- القوم زادهم: آن قوم زاد وتوشه ى خود را تمام كردند،- القوم: توشه ومال آن قوم از دست رفت ونابود شد وبينوا شدند.
=انفض-
انفضاضا [فض]: شكسته شد، پراكنده شد،- ت الدموع: اشكها از چشم
سرازير وريخته شدند.
=انفضخ-
انفضاخا [فضخ]: مطاوع (فضخ) است، فراخ شد،- ت القرحة: قرحه ى زخم باز وچركى وخونابه از آن بيرون آمد،- ت الدلو: دلو آب خود را فرو ريخت،- زبد:
زيد به سختى گريست.
=انفطر-
انفطارا [فطر]: آن چيز شكافته شد،- ت الأرض بالنبات: زمين گياه
رويانيد،- القضيب: چوب درخت برگدار شد.
=انفطم-
انفطاما [فطم]: مطاوع (فطم) است،- عنه: از او باز ايستاد.
=أنفع-
إنفاعا [نفع] الرجل: آن مرد تجارت عصا كرد.
=الانفعال-
[فعل]: مص، پريشانى ونگراني موقت است كه از ترس يا اندوه يا
خشم پديد مىيد.
=انفعل-
انفعالا [فعل]: مطاوع (فعل) است، دلخور شد.
=انفغر-
انفغارا [فغر] فوه: دهان او باز شد،- النور: شكوفه باز شد.
=انفغم-
انفغاما [فغم] المكان: بوى خوش در آن مكان پخش شد،- الزكام:
زكام وسرما خوردگى افزون شد.
=أنفق-
إنفاقا [نفق]: بى نوا شد، زاد وتوشه ى او تمام شد، براى توشه ى
خود خريدار يافت،- المال: همه ى مال را مصرف كرد ،- السلعة: كالاى خود را ترويج كرد،- القوم: بازار آن قوم رواج وبازرگانى آنها ترويج شد.
=انفقأ-
انفقاء [فقأ]: مطاوع (فقأ) و(فقأ) است، شكافته شد.
=انفقس-
انفقاسا [فقس] الشي ء: آن چيز وارونه شد.
=انفقص-
انفقاصا [فقص] ت البيضة عن الفرخ:
تخم از جوجه جدا شد وجوجه درآمد.
=انفقع-
انفقاعا [فقع]: شكافته شد.
=انفك-
انفكاكا [فك]: جدا شد، رها شد، باز شد،- العظم: استخوان از جاى خود بيرون شد،- العبد: بنده آزاد شد؛ «ما انفك يفعل كذا»: پيوسته آن كار را انجام
صفحہ 152