قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
اصناف
=افترط-
افتراطا [فرط] اليه في الأمر: در آن كار بسوى او رفت،- ولدا:
فرزند كوچك خود را از دست داد.
=افترق-
افتراقا [فرق]: ضد (اجتمع) است.
=افتز-
افتزازا [فز] عليه: بر او چيره شد.
=افتصد-
افتصادا [فصد] العرق: رگ را بريد، رگ را زد.
=افتض-
افتضاضا [فض] الماء: آب را كم كم ريخت.
=افتسل-
افتسالا [فسل] الفسيلة: فسيل درخت را كند ودر جاى ديگر كاشت.
=افتضح-
افتضاحا [فضح] الأمر: آن امر شيوع وشهرت يافت،- الرجل: آن مرد
مفتضح وبديهاى او آشكار شد.
=افتطر-
افتطارا [فطر] الأمر: آن چيز را بدعت كرد، امر نوينى بوجود آورد.
=افتظ-
افتظاظا [فظ]: شكم شتر را پاره كرد واز آبى كه در آن ذخيره
كرده بودند نوشيد.
=افتعل-
افتعالا [فعل] الشي ء: آن چيز را به وجود آورد،- الخط: آن
نوشته را جعل كرد؛ «افتعل عليه زورا وكذبا»: بر او دروغ وبهتان بست.
=افتغم-
افتغاما [فغم] الزكام: زكام وسرماخوردگى بهبود يافت وبر طرف شد.
=أفتق-
إفتاقا [فتق] السحاب: ابر پاره شد،- القوم: ابر بر آن قوم
شكافته وهوا باز شد،- قرن الشمس: خورشيد از ميان ابر آشكار شد،- الرجل: سختى وتنگى به آن مرد روى آورد.
=افتقد-
افتقادا [فقد] ه: او را از دست داد، او را بهنگام غيبت خواست،-
المريض: از آن بيمار عيادت كرد. اين تعبير در زبان متداول رايج است.
=افتقر-
افتقارا [فقر]: فقير وبى چيز شد. اين واژه ضد (استغنى) است،-
اليه: به او نيازمند شد.
=افتكر-
افتكارا [فكر] في الأمر: در آن كار انديشيد .
=افتل-
افتلالا [فل] السيف: شمشير كند شد.
=الأفتل-
م فتلاء، ج فتل [فتل]: آنكه دو پهلويش از هم دور باشند.
=افتلى-
افتلاء [فلو] الصبي أو المهر: آن كودك يا كره اسب را از شير گرفت واز مادرش جدا كرد،- الغلام: آن جوان را تربيت كرد،- الشي ء لنفسه: آن چيز را بخود اختصاص داد.
=افتلى-
افتلاء [فلي] القوم: به ميان آن قوم در آمد،- القوم بعينه: آن
قوم را نگريست وتأمل كرد.
=افتلت-
افتلاتا [فلت] الكلام: سخن را بديهه گفت،- الشي ء: آن چيز را با شتاب گرفت،- الأمر: آن كار را بيدرنگ انجام داد،- عليه: كار را بدون دخالت او انجام داد.
=أفتلت-
[فلت]: ناگهان مرد،- الشي ء: آن چيز را ناگهان از او گرفت،-
بأمر كذا: قبل از آنكه آماده شود غافلگير شد.
=افتلذ-
افتلاذا [فلذ] ه المال: چيزى از مال خود را از وى گرفت.
=افتلق-
افتلاقا [فلق]: به كارى شگفت دست زد، در دويدن كوشيد وشتاب كرد.
=أفتن-
إفتانا [فتن] ه: او را به شگفتى واداشت.
=افتن-
افتنانا [فن]: مترادف (تفنن) است،- فى خصومته: در دشمنى با او
زياده روى كرد.
=أفج-
إفجاجا [فج]: از ميان دره ى فراخ بين دو كوه گذشت،- ما بين
رجليه: ميان دو پاى خود را فاصله داد،- فى المشي: در راه رفتن شتاب كرد،- الأرض بالمحراث: زمين را شكافت.
=الأفج-
م فجاء، ج فج [فج]: آنكه بهنگام راه رفتن ميان دو پاى خود را
فاصله دهد.
=أفجر-
إفجارا [فجر]: كافر شد، دروغ گفت، از حق روى گردان شد، زنا كرد، بهنگام سپيده دم در آمد، با ثروت بسيار آمد،- فلانا: او را فاجر يافت،- الينبوع:
آب چشمه را روان ساخت.
=أفجع-
إفجاعا [فجع] ته المصيبة: مصيبت وارده بر او وى را سخت دردمند كرد.
=الأفحج-
م فحجاء، ج فحج [فحج]: آنكه بهنگام راه رفتن نوك پنجه هاى پاى
را بهم نزديك وپاشنه ها را دور از هم قرار دهد.
=أفحش -
إفحاشا [فحش]: ناسزا گفت، كار ناپسنديده كرد،- الرجل: آن مرد
بخيل شد.
=أفحم-
إفحاما [فحم] ه: او را با دليل وبرهان خاموش گردانيد،- الهم الشاعر: غم واندوه شاعر را از سرودن شعر باز داشت.
=أفحم-
[فحم] الصبي: آن كودك گريست تا صدايش خاموش شد.
=الأفحوص-
ج أفاحيص [فحص]: جائيكه مرغ قطا آنرا براى تخم گذارى خود آماده
مى كند.
=الأفخارستيا-
اين واژه در اصطلاح مسيحيان، راز قربانى مقدس است.- اين واژه يونانى است-
أفخر-
إفخارا [فخر] ه على فلان: او را بر فلانى ترجيح وبرترى داد.
=الأفخم-
[فخم]: مترادف (الأعظم) است.
=أفدى-
إفداء [فدي] فلانا الأسير: از فلانى فديه ى اسير را پذيرفت
وباز خريد كرد.
=أفدح-
إفداحا [فدح] الأمر: ان امر را گران وسنگين يافت.
=الأفدع-
م فدعاء، ج فدع [فدع]: آنكه در مچ دست يا پايش كجى باشد.
=أفدم-
إفداما [فدم] فم الآنية: دهانه ى ظرفها را با پوشش بست.
=أفر-
إفرارا [فر] ه: او را وادار به گريز كرد.
=الأفر-
[فر]: خوش لب ودندان ولبخند.
=أفرى-
إفراء [فري] الشي ء: آن چيز را بريد ودو نيم كرد، آن چيز را
نيكو واصلاح كرد،- فلانا: فلانى را نكوهش وسرزنش كرد.
=أفراد-
[فرد] الناس: بزرگان مردم؛ «افراد النجوم»: ستاره هاى تك كه در آسمان دور از هم ديده شوند.
صفحہ 105