105

قاموس عربی فارسی

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

اصناف

=افترط-

افتراطا [فرط] اليه في الأمر: در آن كار بسوى او رفت،- ولدا:

فرزند كوچك خود را از دست داد.

=افترق-

افتراقا [فرق]: ضد (اجتمع) است.

=افتز-

افتزازا [فز] عليه: بر او چيره شد.

=افتصد-

افتصادا [فصد] العرق: رگ را بريد، رگ را زد.

=افتض-

افتضاضا [فض] الماء: آب را كم كم ريخت.

=افتسل-

افتسالا [فسل] الفسيلة: فسيل درخت را كند ودر جاى ديگر كاشت.

=افتضح-

افتضاحا [فضح] الأمر: آن امر شيوع وشهرت يافت،- الرجل: آن مرد

مفتضح وبديهاى او آشكار شد.

=افتطر-

افتطارا [فطر] الأمر: آن چيز را بدعت كرد، امر نوينى بوجود آورد.

=افتظ-

افتظاظا [فظ]: شكم شتر را پاره كرد واز آبى كه در آن ذخيره

كرده بودند نوشيد.

=افتعل-

افتعالا [فعل] الشي ء: آن چيز را به وجود آورد،- الخط: آن

نوشته را جعل كرد؛ «افتعل عليه زورا وكذبا»: بر او دروغ وبهتان بست.

=افتغم-

افتغاما [فغم] الزكام: زكام وسرماخوردگى بهبود يافت وبر طرف شد.

=أفتق-

إفتاقا [فتق] السحاب: ابر پاره شد،- القوم: ابر بر آن قوم

شكافته وهوا باز شد،- قرن الشمس: خورشيد از ميان ابر آشكار شد،- الرجل: سختى وتنگى به آن مرد روى آورد.

=افتقد-

افتقادا [فقد] ه: او را از دست داد، او را بهنگام غيبت خواست،-

المريض: از آن بيمار عيادت كرد. اين تعبير در زبان متداول رايج است.

=افتقر-

افتقارا [فقر]: فقير وبى چيز شد. اين واژه ضد (استغنى) است،-

اليه: به او نيازمند شد.

=افتكر-

افتكارا [فكر] في الأمر: در آن كار انديشيد .

=افتل-

افتلالا [فل] السيف: شمشير كند شد.

=الأفتل-

م فتلاء، ج فتل [فتل]: آنكه دو پهلويش از هم دور باشند.

=افتلى-

افتلاء [فلو] الصبي أو المهر: آن كودك يا كره اسب را از شير گرفت واز مادرش جدا كرد،- الغلام: آن جوان را تربيت كرد،- الشي ء لنفسه: آن چيز را بخود اختصاص داد.

=افتلى-

افتلاء [فلي] القوم: به ميان آن قوم در آمد،- القوم بعينه: آن

قوم را نگريست وتأمل كرد.

=افتلت-

افتلاتا [فلت] الكلام: سخن را بديهه گفت،- الشي ء: آن چيز را با شتاب گرفت،- الأمر: آن كار را بيدرنگ انجام داد،- عليه: كار را بدون دخالت او انجام داد.

=أفتلت-

[فلت]: ناگهان مرد،- الشي ء: آن چيز را ناگهان از او گرفت،-

بأمر كذا: قبل از آنكه آماده شود غافلگير شد.

=افتلذ-

افتلاذا [فلذ] ه المال: چيزى از مال خود را از وى گرفت.

=افتلق-

افتلاقا [فلق]: به كارى شگفت دست زد، در دويدن كوشيد وشتاب كرد.

=أفتن-

إفتانا [فتن] ه: او را به شگفتى واداشت.

=افتن-

افتنانا [فن]: مترادف (تفنن) است،- فى خصومته: در دشمنى با او

زياده روى كرد.

=أفج-

إفجاجا [فج]: از ميان دره ى فراخ بين دو كوه گذشت،- ما بين

رجليه: ميان دو پاى خود را فاصله داد،- فى المشي: در راه رفتن شتاب كرد،- الأرض بالمحراث: زمين را شكافت.

=الأفج-

م فجاء، ج فج [فج]: آنكه بهنگام راه رفتن ميان دو پاى خود را

فاصله دهد.

=أفجر-

إفجارا [فجر]: كافر شد، دروغ گفت، از حق روى گردان شد، زنا كرد، بهنگام سپيده دم در آمد، با ثروت بسيار آمد،- فلانا: او را فاجر يافت،- الينبوع:

آب چشمه را روان ساخت.

=أفجع-

إفجاعا [فجع] ته المصيبة: مصيبت وارده بر او وى را سخت دردمند كرد.

=الأفحج-

م فحجاء، ج فحج [فحج]: آنكه بهنگام راه رفتن نوك پنجه هاى پاى

را بهم نزديك وپاشنه ها را دور از هم قرار دهد.

=أفحش -

إفحاشا [فحش]: ناسزا گفت، كار ناپسنديده كرد،- الرجل: آن مرد

بخيل شد.

=أفحم-

إفحاما [فحم] ه: او را با دليل وبرهان خاموش گردانيد،- الهم الشاعر: غم واندوه شاعر را از سرودن شعر باز داشت.

=أفحم-

[فحم] الصبي: آن كودك گريست تا صدايش خاموش شد.

=الأفحوص-

ج أفاحيص [فحص]: جائيكه مرغ قطا آنرا براى تخم گذارى خود آماده

مى كند.

=الأفخارستيا-

اين واژه در اصطلاح مسيحيان، راز قربانى مقدس است.- اين واژه يونانى است-

أفخر-

إفخارا [فخر] ه على فلان: او را بر فلانى ترجيح وبرترى داد.

=الأفخم-

[فخم]: مترادف (الأعظم) است.

=أفدى-

إفداء [فدي] فلانا الأسير: از فلانى فديه ى اسير را پذيرفت

وباز خريد كرد.

=أفدح-

إفداحا [فدح] الأمر: ان امر را گران وسنگين يافت.

=الأفدع-

م فدعاء، ج فدع [فدع]: آنكه در مچ دست يا پايش كجى باشد.

=أفدم-

إفداما [فدم] فم الآنية: دهانه ى ظرفها را با پوشش بست.

=أفر-

إفرارا [فر] ه: او را وادار به گريز كرد.

=الأفر-

[فر]: خوش لب ودندان ولبخند.

=أفرى-

إفراء [فري] الشي ء: آن چيز را بريد ودو نيم كرد، آن چيز را

نيكو واصلاح كرد،- فلانا: فلانى را نكوهش وسرزنش كرد.

=أفراد-

[فرد] الناس: بزرگان مردم؛ «افراد النجوم»: ستاره هاى تك كه در آسمان دور از هم ديده شوند.

صفحہ 105