Arapça Farsça Sözlük
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Türler
كرد،- الرجل: به آن مرد روغن خورانيد.
=الأسمنت-
(ك): سيمان. سمنت.- اين واژه لاتينى است-
اسمهر-
اسمهرارا [سمهر]: آن چيز سفت وسخت شد، آن چيز بسان نيزه راست
ومعتدل شد،- الظلام: تاريكى سخت شد.
=الاسمي-
[سمو]: منسوب به اسم است، آنچه كه غير حقيقى باشد؛ «قيمة اسمية»:
بهاى اسمي، قيمت غير واقعى.
=الاسمية-
[سمو]: مذهب اسميگرى كه عقيده گروهى از فلاسفه است داير به عدم
حقيقت يا وجود اجناس بذات خود (نوميناليسم).
=أسن-
- أسنا وأسونا الماء: رنگ وبوى آب بد ودگرگون.
=أسن-
- أسنا الماء: مترادف (اسن) است،- الرجل: آن مرد داخل چاه شد ودر پى آن بوى گندى به مشامش رسيد كه در نتيجه بيهوش گرديد.
=أسن-
إسنانا الرمح: براى نيزه پيكان ساخت،- الصبي: دندانهاى كودك در آمد،- الرجل: آن مرد پير شد،- الله سنه:
خداوند به او دندان داد،- الماء: آب را ريخت.
=أسنى-
إسناء [سني] البرق: برق درخشيد وروشن شد،- النار: آتش را بر
افروخت،- له الجائزة: به او جايزه وپاداش نيكو داد،- القوم: آن قوم بمدت يكسال در جائي ماندند.
=الإسناد-
[سند] في علم العربية: إسناد در قواعد زبان عربى عبارتست از
برقرار كردن نسبت ميان دو كلمه مانند نسبت دادن مبتدا به خبر؛ «زيد قائم»: زيد ايستاده است،- ج اسانيد عند اهل المناظرة: ودر اصطلاح دانشمندان جدل ومناظره عبارت از سند است.
=أسند-
إسنادا [سند] ه الى الشي ء : او را به آن چيز نسبت داد،- الحديث الى فلان: حديث را به او نسبت داد يا از او روايت كرد،- ه في الجبل: از كوه بالا رفت،- ه فى الجبل:
او را به بالاى كوه برد،- في العدو: سخت دويد.
=أسنم-
إسناما [سنم] الكلأ البعير: گياه كوهان شتر را بزرگ كرد،-
الدخان: دود بالا رفت،- ت النار: شعله آتش افزون شد.
=الإسهاب-
[سهب]: مص دراز كردن وافزودن؛ «بإسهاب»: طولانى وبسيار.
=الإسهال-
[سهل] (طب): اسهال، بيمارى اسهال.
=أسهب-
إسهابا [سهب]: الكلام وفي الكلام: به درازا سخن گفت،- الرجل: آن مرد بسيار بخشنده شد، آزمند شد وطمع كرد،- الفرس: اسب گامهاى خود را فراخ كرد وبا هشيارى راه رفت.
=أسهب-
[سهب]: عقل از سر او بدر شد يا رنگ چهره او از بيمارى يا عشق
يا ترس دگرگون شد،- ت البئر: بعلت عميق بودن چاه ميزان آب آن شناخته نشد.
=أسهر-
إسهارا [سهر] ه: او را بيدار داشت.
=الأسهران-
[سهر] (ع ا): نام دو رگ در چشم، نام دو رگ در بينى.
=أسهل-
إسهالا [سهل]: از بالاى كوه بسوى دشت پائين آمد،- ه الدواء:
دار وشكم او را نرم كرد،- الرجل: آن مرد اسهال گرفت، با مردم به آسانى رفتار كرد،- الأمر: آن كار را آسان يافت.
=أسهم-
إسهاما [سهم] بين القوم: ميان آن قوم قرعه كشى كرد،- له في
كذا: براى او در آن چيز سهمى تعيين كرد،- فى الكلام: سخن را به درازا گفت.
=أسوى-
إسواء [سوي]: كار او هموار واستوار شد،- الشي ء: آن چيز را
هموار ساخت،- ه به: چيزى را با چيزى برابر كرد.
=الأسوى-
[سوي]: افعل التفضيل است؛ «هذا المكان أسوى هذه الأمكنة»: اين
مكان هموارتر از ساير جاها است.
=اسواد-
اسويدادا [سود]: سياه شد.
=ألأسوار-
ج أساور وأساورة [سور]: تير انداز، آنكه بر روى اسب استوار نشيند، دستبند زينتى كه زنان بر دست بندند،- عند الفرس:
ودر نزد ايرانيان بمعناى پيشتاز وپيشرو سواران است .
=الإسوار-
ج أساور وأساورة [سور]: آنكه بر روى اسب استوار نشيند،
تيرانداز،- عند الفرس: ودر نزد ايرانيان بمعناى پيشتاز وپيشرو سواران است.
=الأسوأ-
م سوأى [سوأ]: اسم تفضيل است، ناپسنديده.
=الأسوة-
ج أسى [أسو]: پيشوا، آنچه كه با آن تسلى كنند؛ «اسوة به»: بسان او.
=الإسوة-
ج إسى: مترادف (الأسوة) است.
=أسود-
إسوادا [سود] ت المرأة: آن زن بچه سياه زائيد.
=اسود-
اسودادا [سود]: سياه شد.
=الأسود-
م سوداء، ج سود وسودان [سود]: آنچه كه به رنگ سياه باشد،- (ح):
مار درشت وسياه كه آنرا (الحنش) گويند،- ج أساود،- من القوم: بزرگ قوم؛ «هو اسود من فلان»: او از فلانى با شكوهتر است؛ تصغير اين كلمه «اسيود» و«اسيد» است،- من العين: سياهى چشم؛ «السهم الأسود»: تير قمار بازى كه دستهاى بسيار بر آن كشيده شده وبه رنگ سياه در آمده باشد.
=الأسودان-
[سود]: آب وخرما،- (ح): مار وكژدم.
=أسوع-
إسواعا [سوع]: ساعتى دير كرد، از ساعتى به ساعتى در آمد.
=أسوغ-
إسواغا [سوغ] الصبي أخاه: آن كودك با برادرش يا پس از برادرش
زائيده شد وميان آن دو نوزاد ديگرى نبود.
=الأسوغ-
[سوغ]: گوارا، آنچه كه خوردن يا نوشيدنش گوارا باشد؛ «شراب اسوغ»:
نوشابه اى گوارا.
=الأسوق-
م سوقاء، ج سوق [سوق]: مرد دراز پاى.
=الأسول-
م سولاء، ج سول [سول]: آنكه در زير ناف وى سستى باشد.
Sayfa 76