59

Arapça Farsça Sözlük

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Türler

سخت وتيره شد.

=استشرف-

استشرافا [شرف]: بر پاى خاست واستوار شد،- الشي ء: دست خود را

بر روى ابرويش نهاد وبا چشمان خود آن چيز را نگريست.

=استشعر-

استشعارا [شعر] الشعار: لباس زير يا عرقگير پوشد،- بالثوب: زير

پيراهنى پوشيد،- القوم: آن قوم يكديگر را با دادن شعار به جنگ دعوت كردند.

=استشف-

استشفافا [شف] ه: پشت يا آن سوى خود را نگاه كرد،- الثوب: جامه

را در روشنائى پهن كرد تا چنانچه عيبى در آنست بيابد،- له الستر: پشت پرده براى ديدن او آشكار شد،- الشي ء: آن چيز را ديد وآشكار ساخت،- الكتاب: آنچه كه در كتاب بود با دقت خواند،- في تجارته: در تجارت خود سود برد،- اليه: به آن ميل ورغبت تمام كرد.

=استشفى-

استشفاء [شفي]: خواستار تندرستى شد،- به: خواستار بهبودى شد؛

«فلان يستشفى برأيه»: نظر فلانى سازنده واميد بخش است،- المريض من علته: بيمار از بيمارى شفا يافت.

=الاستشفاء-

[شفي]: مص، درمان بيمارى.

=استشفع-

استشفاعا [شفع] زيدا الى عمرو: از زيد خواست كه از وى نزد عمرو

شفاعت كند،- بفلان على فلان: از فلانى بر عليه فلان يارى خواست.

=استشكل-

استشكالا [شكل] الأمر: آن كار مشكل وپيچيده شد.

=استشم-

استشماما [شم] ه: خواستار بوئيدن آن شد، آنرا استنشاق كرد.

=استشنع-

استشناعا [شنع] ه: آن را زشت وقبيح شمرد.

=استشهد-

استشهادا [شهد] ه: از او گواهى خواست،- به: از او در امر گواهى يارى خواست.

=استشهد-

[شهد]: در راه خدا شهيد شد.

=استصاب-

استصابة [صوب] الرأي أو الفعل: آن انديشه ويا كار را درست

وصواب دانست.

=استصبى-

استصباء [صبو]: كارى كودكانه انجام داد،- ه: با او رفتارى

كودكانه كرد،- اليه: بسوى وى گرايش پيدا كرد.

=استصبح-

استصباحا [صبح] الرجل: آن مرد چراغ را روشن كرد.

=استصح-

استصحاحا [صح] الكلام: آن سخن را صحيح يافت،- من مرضه: از

بيمارى كه داشت بهبود يافت.

=استصحب-

استصحابا [صحب] ه: با او همنشين شد، از او خواست كه با وى دوست

وهمنشين شود، در دوستى با او پايدار شد،- الشي ء: آن چيز را همراه خود گرفت،- ه الشي ء: از او خواست تا آن چيز را همراه خود بگيرد.

=استصرخ-

استصراخا [صرخ] ه: از او خواست كه فرياد زند، از او يارى خواست.

=استصرف-

استصرافا [صرف] الله المكاره: از خدا خواست تا سختيها را از او

برطرف كند.

=استصعب-

استصعابا [صعب]: آن چيز سخت ومشكل شد،- الشي ء: آن چيز را

دشوار يافت.

=استصغر-

استصغارا [صغر] ه: او را كوچك شمرد، او را خوار وحقير شمرد،- فلان:

خواستار چيز كوچك شد.

=استصفى-

استصفاء [صفو] الرجل: آن مرد را خالص وپاك شمرد،- المال: همه

مال را گرفت.

=استصفح-

استصفاحا [صفح] ه الذنب: از او براى گناه خود آمرزش خواست.

=استصلح-

استصلاحا [صلح] الشي ء: آن چيز درست شد.

=استصمغ-

استصماغا [صمغ] الشجرة: از درخت صمغ بدست آورد وآنرا گرفت.

=استصنع-

استصناعا [صنع] ه الشي ء: از او خواست تا آن چيز را برايش بسازد.

=استصوب-

استصوابا [صوب] الرأي أو الفعل: آن رأى ويا كار را درست دانست.

=استضاء-

استضاءة [ضوأ] به: از آن روشنائى گرفت،- من فلان: با فلانى

مشورت كرد.

=استضاف-

استضافة [ضيف] ه: از او ميهمانى خواست،- به: از او يارى

خواست،- من فلان الى فلان: از دست فلانى به فلانى پناهنده شد.

=استضام-

استضامة [ضيم] ه حقة: حق او را كم داد.

=استضحى-

استضحاء [ضحو] للشمس: به آفتاب در آمد ودر آن بويژه در زمستان نشست.

=استضحك-

استضحاكا [ضحك]: خنديد.

=استضر-

استضرارا [ضر] به: ضرر وزيان كرد.

=استضرى-

استضراء [ضرو] للصيد: شكار را بدون آنكه بداند در كمين گرفت.

=استضرب-

استضرابا [ضرب] العسل: عسل سفت وسفيد شد.

=استضرع-

استضراعا [ضرع] له: به او فروتنى كرد، اظهار خوارى نمود.

=استضرم-

استضراما [ضرم] النار: آتش را برافروخت.

=استضعف-

استضعافا [ضعف] ه: او را ناتوان ديد يا ناتوان شمرد.

=استضل-

استضلالا [ضل]: از او خواست تا گمراه شود.

=استطاب-

استطابة [طيب] الشي ء: آن چيز را نيكو يافت.

=استطار-

استطارة [طير] الطير: پرنده را پرانيد،- السيف: با شتاب شمشير

كشيد،- الشي ء: آن چيز پراكنده شد،- الحائط: ديوار شكافته شد.

=استطاع-

استطاعة [طوع] الأمر: توانائى آن كار را داشت، آن كار را

توانست انجام دهد.

=استطاف-

استطافة [طوف] ه: به اطراف آن دور زد،- بالشي ء وحوله: در

پيرامون آن چيز بسيار دور زد يا طواف كرد.

=استطال-

استطالة [طول]: آن چيز بلند شد، دراز شد،- على جاره: به همسايه خود مهربانى وبخشش كرد،- على فلان:

بر فلانى ستم كرد،- فى عرضه: به او ناسزا گفت.

Sayfa 59