Arapça Farsça Sözlük
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Türler
سر گرفت،- الدعوى: محاكمه را در دادگاه استيناف از سر گرفت.
=استأهل-
استئهالا [أهل] الرجل: آن مرد را شايسته ديد،- الشي ء: سزاوار
آن چيز شد.
=استب-
استبابا [سب] القوم: آن قوم به يكديگر ناسزا گفتند.
=استبى-
استباء [سبي] العدو: دشمن را اسير كرد،- قلب فلان: اسير عشق
فلانى شد،- الخمر: مي را از شهرى به شهرى ديگر برد.
=استبات-
استباتة [بيت]: توشه وآذوقه شب خود را آماده كرد.
=استباح-
استباحة [بوح] الشي ء: آن چيز را مباح كرد يا مباح شمرد، بر آن كار اقدام كرد،- القوم: آن قوم را از بن بركند،- دمه:
خون او را مباح واز حمايت قانون محروم كرد.
=الاستباحة-
[بوح]: دست يافتن بر چيزى مباح، چيزى را به زور گرفتن، مصادره.
=استباع-
استباعة [بيع] ه الشي ء: از او خواست تا آن چيز را به وى
بفروشد.
=استبان-
استبانة [بين] الشي ء: آن چيز آشكار شد،- الشي ء: آن چيز را
آشكار كرد.
=استبأ-
استباء [سبأ] الخمر: مي خريدارى كرد تا آنرا بنوشد.
=استبت-
استباتا [سبت]: به كار روز شنبه پرداخت.
=استبحر-
استبحارا [بحر] في العلم أو المال: در دانش يا دارائى فراخى
يافت،- الشاعر او الخطيب: شاعر يا سخنران پرگوئى كرد.
=استبد-
استبدادا [بد] بكذا: به تنهائى ومستقل به آن كار پرداخت،- الأمر بفلان:
آن كار بر فلانى چيره شد بطوريكه نتوانست آنرا ضبط كند.
=الاستبدادي-
[بد]: استبدادى، حكومت استبدادى.
=استبدع-
استبداعا [بدع] الشي ء: آن چيز را بديع ونو شمرد، آن چيز را
عجيب وغريب يافت.
=استبدل-
استبدالا [بدل] ه بكذا: چيزى را بجاى چيزى ديگر تبديل كرد.
=استبر-
استبارا [سبر]: بمعناى (اسبر) است.
=استبرأ-
استبراء [برأ]: از بدهى وگناه بيزارى جست.
=استبرد-
استبرادا [برد] ه: آن چيز را سرد يافت،- عليه لسانه: زبان خود
را مانند سوهان بر آن زد، به سختى به او ناسزا گفت.
=استبرز-
استبرازا [برز] ه: آن را بيرون آورد.
=الاستبرق-
پارچه سبز ابريشمى وزر بافت.
=- اين كلمه فارسى است-
استبرك-
استبراكا [برك]: به خير وبركت فال زد.
=استبزل-
استبزالا [بزل] الشي ء: آن چيز را گشود،- الخمر: مي را تصفيه كرد.
=استبسل-
استبسالا [بسل]: خود را براى جنگ ومرگ آماده ساخت، جنگيد.
=استبشر-
استبشارا [بشر] به: از آن چيز شادمان شد،- به خيرا: براى او
فال نيك زد.
=استبشع-
استبشاعا [بشع] ه: آن را ناپسنديده يافت، آن را زشت شمرد.
=استبصر-
استبصارا [بصر] الأمر: آن كار را توانست با اظهار نظر رسيدگى
كند، آن چيز را آشكار كرد،- الأمر: آن چيز آشكار وپيدا شد،- فيه: در آن كار انديشيد وتأمل كرد.
=استبضع-
استبضاعا [بضع]: سرمايه وبضاعت براى خود گرفت.
=استبطأ-
استبطاء [بطأ] ه: او را كند وسست يافت.
=استبطح-
استبطاحا [بطح] الوادي: دره پهن وفراخ شد.
=استبطن-
استبطانا [بطن] ه: ميان آن چيز رفت،- الأمر: باطن وحقيقت امر
را دانست.
=استبع-
استباعا [سبع] القوم: آن قوم هفت نفر شدند،- الشي ء: آن چيز را دزديد،- الغنم:
گرگ گوسفند را شكار كرد.
=استبعد-
استبعادا [بعد] ه: آن امر را بعيد دانست،- عنه: از او دور شد.
=استبعل-
استبعالا [بعل] المكان: آن مكان بلند شد،- الرجل للمرأة: آن
مرد شوهر آن زن شد.
=استبغى-
استبغاء [بغي] الشي ء: آن چيز را خواست ويا طلب كرد،- القوم:
از آن قوم طلب يارى كرد.
=استبق-
استباقا [سبق] القوم: آن قوم با هم مسابقه دادند،- الرجلان الباب اوالى الباب:
آن دو مرد براى رسيدن به درب با هم به مسابقه پرداختند،-
الرجلان الصراط: آن دو مرد از راه گذشتند ورفتند وراه را گم كردند.
=استبقى-
استبقاء [بقي] ه: آن چيز را باقى گذارد،- منه: پاره اى از چيزى
را باقى گذارد.
=استبلى-
استبلاء [بلي] ه: آن را آزمايش كرد.
=استبنى-
استبناء [بني] المنزل: آن خانه ويران گرديد ونيازمند به
بازسازى شد.
=استبهج-
استبهاجا [بهج]: به به آن خوشحال شد.
=استبهر-
استبهارا [بهر] الليل: تاريكى شب بسيار شد.
=استبهم-
استبهاما [بهم] الأمر عليه: آن كار براى او مبهم شد.
=استبهم-
[بهم] عليه: آن كار بر او بسته شد ونتوانست سخن گويد.
=استتاب-
استتابة [توب] ه: از او خواست كه توبه كند.
=استتب-
استتبابا [تب] الرجل: آن مرد ضعيف وناتوان شد،- الطريق: آن راه
براى پوينده اش پيدا شد، آن كار روشن وآشكار شد،- الأمر: آن كار برقرار وپابرجا شد.
=استتبع-
استتباعا [تبع] ه: از او خواست كه وى را پيروى كند.
=استتر-
استتارا [ستر]: خود را پوشانيد.
=استتك-
استتكاكا [تك] التكة: بند شلوار را داخل شلوار كرد.
Sayfa 52