47

Arapça Farsça Sözlük

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Türler

زود خورسند شود.

=أروق-

إرواقا [روق] الليل: شب دامنه تاريكى خود را گسترانيد.

=الأروق-

م روقاء، ج روق [روق]: جانور شاخدار.

=الأروم-

ج أروم [أرم]: بن وريشه درخت.

=الأرومة-

ج أروم [أرم]: مرادف (الأرومة) است.

=الأرومة-

ج أروم [أرم]: بن هر چيزى، پايه وريشه درخت كه پس از بريدن در زمين باز مى ماند، حسب ونژاد؛ «هو شريف الأرومة»:

او نيك نژاد است.

=الأرون-

اسم فاعل است از (أرن البعير).

=الأرونان-

م أرونانة [رون]: سخت، هر چيز سخت اعم از گرما وسرما وسر وصدا

واندوه وشادمانى.

=الأروناني-

[رون]: هر چيزى سخت از گرما وسرما وسر وصدا واندوه وشادمانى.

=الأروية-

ج أراوي وأراو وأروى [روي] (ح):

ميش كوهى، اين كلمه در مذكر ومؤنث يكسان بكار برده مى شود.

=الإروية-

ج أراوي وأراو وأروى [روي] (ح):

مرادف (الأروية) است.

=الأري-

[أرى]: انگبين، عسل.

=أريى-

ارياء [ريي] الراية: پرچم را نصب واستوار كرد.

=الأريب-

م أريبة: ماهر، خردمند وزيرك.

=الأريح-

[روح]: فراخ، گشاد.

=الأريحي-

[روح]: مرد فراخ خوى ونيكوكار.

=الأريحية-

[روح]: اين كلمه مصدر (راح يراح) است، صفتى است كه انسان را به

كارهاى خوب وپسنديده وبخشش واميدارد.

=الأريش-

م ريشاء، ج ريش [ريش]: آنكه در چهره واطراف گوش موى بسيار

داشته باشد؛ «رجل اريش»: مرد توانگر.

=الأريض-

من الأمكنة: جاى پر از گل وگياه وخوش منظره.

=أريف-

إريافا [ريف]: مرادف (راف) بمعناى به زمين سرسبز رسيد مى

باشد،- المكان: آن زمين سرسبز وبارور شد.

=الأريكة-

ج أريك وأرائك [أرك]: تخت آراسته وزيبا.

=أز-

أزت القدر: ديگ جوشيد وصدا كرد،- القدر وبها: زير ديگ آتش روشن

كرد تا بجوشد.

=ازاء-

[أزي]: در برابر، مقابل؛ «جلس إزاءه وبازائه»: روبروى او نشست.

=أزات-

إزاتة [زيت]: داراى روغن زيتون بسيار شد.

=أزاح-

إزاحة [زوح] ه: آن را از جاى خود دور كرد؛ «أزاح الله العلل»: خداوند بيماريها را دوا كند،- الأمر: آن كار را انجام داد.

=أزاح-

إزاحة [زيح] الشي ء: آن چيز را دور كرد وفرستاد، آن چيز را باز

كرد وبالا زد؛ «ازاح اللثام عن»: نقاب از ... برافكند؛ «ازاح الستار عن التمثال»: پرده از روى مجسمه برداشت.

=أزاد-

إزادة [زود] ه: به او توشه وآذوقه داد.

الأزادارخت

(ن): درختى است كه بنام (زنزلخت) معروف است، داراى گلهاى ريز

وآبى رنگ وچوب آن خوب وسخت مى باشد. اين كلمه فارسى است.

=أزار-

إزارة [زور] ه: او را به زيارت واداشت،- ه الشي ء: آن چيز را

بسوى او روانه كرد.

=الإزار-

ج آزرة وأزر: هر پوششى براى انسان، ملافه، عفت وآبرو.

=الأزارقة-

[زرق]: تيره اى از مذهب خوارج كه اصحاب نافع ابن الأزرق مى

باشد. اين فرقه كشتن مخالفان وبه اسارت گرفتن زنان آنها را جايز شمرده اند.

=أزاغ-

إزاغة [زوغ] ه: او را به انحراف وا داشت.

=أزاغ-

إزاغة [زيغ] ه: عن الطريق: او را از راه منحرف كرد،- الرجل: آن

مرد را منحرف كرد وبه شك انداخت.

=أزال-

إزالة وإزالا [زول] ه: او را دور كرد؛ «أزال الله زواله»: خداوند او را نابود كند،- الشي ء: آن چيز را برد.

=أزال-

إزالة وإزالا [زيل] ه عن مكانه: او را جاى خود دور كرد.

=أزان-

إزانة [زين] ه: آن را آراست.

=أزأر-

إزآرا [زأر]: مرادف (زأر) است.

=أزب-

إزبابا [زب] العنب: انگور را خشك ومويز كرد.

=الأزب-

م زباء؛ ج زب [زب]: آنكه بر چهره وپيرامون دو گوشش موى بسيار

باشد؛ «عاه ازب»: سال پر بار وبركت.

=ازبأر-

ازبئرارا [زبر] النبات أو الوبر: گياه يا كرك روئيد وبرآمد،-

الشعر: موى بر بدن راست شد،- الكلب: سگ موى برافراشت- الرجل: آن مرد براى شر آماده شد.

=أزبد-

إزبادا [زبد] البحر أو القدر أو الفم: دريا يا ديگ يا دهان كف

برآورد؛ «ارغى الرجل وازبد» خشم آن مرد بسيار شد وتهديد كرد.

=- السدر ونحوه: درخت كنار ومانند آن شكوفه بسان كف دريا برآورد،- الشي ء:

سفيدى آن چيز بسيار شد.

=أزبن-

إزبانا [زبن] بيته عن الطريق: خانه خود را از سر راه دور كرد.

=الأزة-

هيجان مجلس.

=أزج-

إزجاجا [زج] الرمح: در بن نيزه پايه آهنى بست، پايه آهنى را از

بن نيزه درآورد.

=الأزج-

م زجاء، ج زج [زج]: ابروى باريك وكشيده، شترى كه پاهايش بلند باشد.

=أزجى-

إزجاء [زجو] ه: او را راه برد،- الأمر آن كار را به تأخير

انداخت،- الدرهم: آب درهم را رايج كرد.

=أزحف-

إزحافا [زحف]: به پايان آنچه كه ميخواست رسيد،- البعير: شتر

خسته شد،- الرجل: شتر يا اسب آن مرد خسته ودرمانده شد،- ه طول السفر: مسافرت طولانى او را خسته ودرمانده كرد،- بنو فلان: افراد قبيله فلانى بسان لشكرى بسوى دشمن شتافتند.

=أزحل-

إزحالا [زحل] ه: او را دور كرد.

Sayfa 47