Arapça Farsça Sözlük
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Türler
=أرفد-
إرفادا [رفد] ه: به او بخشيد، به او يارى كرد،- للدابة: براى
ستور زين ساخت.
=الأرفش-
م رفشاء، ج رفش [رفش]: آنكه داراى گوش پهن است.
=أرفض-
إرفاضا [رفض] الإبل: شتران را در چراگاه رها ساخت،- الوادي: بستر دره فراخ شد.
=ارفض-
ارفضاضا [رفض] الشي ء: آن چيز پراكنده ونابود شد،- الدمع: اشك
چشم روان شد، الجرح: چرك زخم روان شد،- الوجع: درد آرام شد،- ت الجلسة: جلسه بهم خورد.
=أرفغ-
إرفاغا [رفغ] له المعاش: حقوق يا دستمزد او را افزايش داد.
=أرفق-
إرفاقا [رفق] ه: با او مهربانى كرد، به او سود رسانيد.
=الأرفق-
[رفق]: شتر كه بازويش بسته شده باشد.
=أرفل-
إرفالا [رفل]: دامن خود را كشيد، تكبر كرد،- ثيابه: جامه هاى
خود را بلند كرد ودامن كشان راه رفت.
=أرفه-
إرفاها [رفه] الرجل: آن مرد را فراخ حال كرد،- الراعي الإبل:
شتربان هرگاه شتران آب خواستند آنها را به آب برد،- ت الإبل: شتران در كنار آب اقامت گزيدند،- القوم: ستوران آن قوم در رفاه ونعمت بسر بردند.
=أرق-
- أرقا: شبانگاه خواب از چشم او بدر رفت.
=أرق-
تأريقا [أرق] ه: او را بد خواب يا بيخواب كرد.
=أرق-
إرقاقا [رق] الشي ء: آن چيز را نازك ورقيق كرد،- العنب: انگور
پر آب وپوسته آن نازك شد،- الواعظ قلبه: پند دهنده دل او را نرم كرد،- الرجل: دارائى آن مرد كم شد،- العبد: آن بنده را صاحب شد.
=الأرق-
(ح): تيره اى از حشرات كه بر كشتزارها افت رسانند كه همان ساس درختى يا سن درختى است كه در زبان متداول بر آن نام (المن) اطلاق شود.
=الأرق-
آنكه بهنگام شب خواب از او بدر رود وبيدار ماند.
=ارقاط-
ارقيطاطا [رقط]: در آن نقطه هاى سياه وسفيد بهم آميخته شد.
=الأرقام-
[رقم] الهندية: نشانه هاى اعداد است مانند 1، 2، 3 الخ.
=الأرقان-
[أرق] (طب): گونه اى بيمارى كه در كشتزارها ومردم ايجاد وباعث زردى ويا سياهى رنگ مى شود. اين بيمارى به (الصفيرة) معروف است.
=الإرقان-
(طب): مرادف (الأرقان) است.
=أرقأ-
إرقاء [رقأ] الدم أو الدمع: خون يا اشك را بند آورد وخشك شد.
=أرقب-
إرقابا [رقب] ه الدار: براى آن خانه رقبى قرار داد، ورقبى آنست
كه كسى خانه اى را به ديگرى واگذار كند وهر يك از اين دو زودتر بميرد خانه از آن ديگرى كه زنده است مى شود،- ه الرقبى: براى او رقبى تعيين كرد.
=الأرقب-
م رقباء [رقب]: مرد گردن كلفت.
=أرقد-
إرقادا [رقد] ه: او را خوابانيد،- بالمكان: در اين مكان اقامت گزيد.
=الأرقش-
م رقشاء، ج رقش [رقش]: آنكه روى پوست بدنش نقطه هاى سياه وسفيد باشد.
=أرقص-
إرقاصا [رقص] ه: او را وادار به رقص كرد.
=ارقط-
ارقطاطا [رقط]: نقطه هاى سياه وسفيد درآورد.
=الأرقط-
م رقطاء، ج رقط [رقط]: آنكه داراى رقطه، خالهاى سياه وسفيد است،- (ح):
پلنگ.
=أرقع-
إرقاعا [رقع] الثوب: هنگام وصله كردن جامه شد،- الرجل: آن مرد
احمق شد.
=الأرقع-
م رقعاء، ج رقع [رقع]: احمق بيشرم.
=الأرقم-
[رقم]: قلم، ج أراقم: خطرناكترين مارها، مارهاى سياه وسفيد، به
ماده اين مارها (رقشاء) گويند نه (رقماء).
=أرك-
إركاكا [رك] السحاب: ابر باران كمى واندكى آورد،- الحق فلانا: حق بر فلانى چيره شد.
=أرك-
[رك] ت الأرض: باران كمى بر زمين باريد.
=الأرك-
[رك]: آنكه در رأى وخرد ضعيف وناتوان باشد.
=الأركان-
جمع (الركن) است؛ «ثابت الأركان»: آنچه كه داراى پايه ها وستونهاى محكم واستوار باشد؛ «اركان الدولة»:
كسانى كه در اداره امور مملكت مورد اعتماد باشند.
=أركب-
إركابا [ركب] المهر: هنگام سوار شدن بر كره اسب رسيد،- ه: به
او ستورى داد كه بر آن سوار شود.
=الأركب-
[ركب]: آنكه داراى زانوى ستبر است.
=أركز-
إركازا [ركز] المعدن: در معدن فلز خام يا طبيعى بدست آمد،-
الرجل: آن مرد فلز طبيعى بدست آورد.
=أركع-
إركاعا [ركع] ه: او را به ركوع واداشت.
=أركن-
إركانا [ركن] اليه: به او اعتماد كرد.
=الأركون-
ج أراكنة: رئيس، پيشوا، كشاورز بزرگ. اين كلمه يونانى است.
=الأركيولوجيا-
به معناى (ارخيولوجيا) است.
=أرم-
إرماما [رم] العظم: استخوان پوسيده شد، كهنه شد،- القوم: آن
قوم ساكت وخاموش شدند،- الى اللهو: به لهو ولعب تمايل پيدا كرد.
=الأرم-
[أرم]: دندانهاى آسيابى؛ «يحرق عليه الأرم»: از شدت خشم
دندانهاى آسيابى را بهم مى مالد.
=أرمى-
إرماء [رمي] الشي ء من يده: آن چيز را از دست خود انداخت،- ه عن فرسه: او را از روى اسبش بر زمين انداخت،- ت به البلاد:
از كشور رانده شد،- على الخمسين: از پنجاه گذشت.
Sayfa 45