40

Arapça Farsça Sözlük

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Türler

خود را بر چهره برگردانيد وروى خود را پوشانيد،- الناقة: ماده

شتر را فروخت وبا پول آن همانند آنرا خريد.

=ارتجف-

ارتجافا [رجف]: لرزيد وسخت سرگردان شد.

=ارتجل-

ارتجالا [رجل]: در ديگ غذا پخت،- الرجل: آن مرد بر روى دو پاى

خود راه رفت.- ه: پاى او را گرفت،- الشي ء: آن چيز را زير دو پاى خود قرار داد،- الشاة: دو پاى آن گوسفند را بست،- النهار: روز بلند شد،- الكلام: آن سخن را بگونه ارتجال وبديهه گفت، «ارتجل الشعر»: شعر را به بديهه گفت،- برأيه: تنها به رأى خود بود وبا كسى مشورت نكرد.

=ارتحض-

ارتحاضا [رحض] الرجل: آن مرد رسوا شد.

=ارتحل-

ارتحالا [رحل] عن المكان: از آن مكان رفت،- البعير: بر آن شتر

جهاز بست، بر آن شتر سوار شد،- الأمر: اقدام به آن كار كرد.

=ارتخ-

ارتخاخا [رخ] الرجل: آن مرد سست ونرم شد، سرگردان شد.

=ارتخى-

ارتخاء [رخي]: نرم شد.

=ارتخص-

ارتخاصا [رخص] الشي ء: آن چيز را ارزان شمرد، آن چيز را ارزان خريد.

=ارتد-

ارتدادا [رد] الشي ء: آن چيز را برگردانيد، از او خواست كه آن

چيز را برگرداند،- عن هبته: آنچه را كه بخشيده بود پس گرفت،- الى الصواب: به كار خوب ودرست بازگشت؛ «ارتد على عقبيه» و«ارتدوا على اعقابهم»: به روش پيشينيان خود بازگشت يا بازگشتند،- عن دينه: از دين خود بازگشت ومرتد شد.

=ارتدى-

ارتداء [ردي]: ردا يا عبا پوشيد؛ «ارتدى ملابسه»: جامه هاى خود

را پوشيد، شمشير حمايل كرد،- ت الجارية: آن دختر يك پاى خود را برداشت وبر پاى ديگر راه رفت وبازى كرد.

=ارتدع-

ارتداعا [ردع]: مطاوع (ردع) بمعناى باز ايستاد است،- السهم:

تير به هدف خورد وچوب آن شكست،- بالطيب: به خود عطر ماليد.

=ارتدف-

ارتدافا [ردف] ه: بدنبال او رفت، او را بر ترك خود سوار كرد،-

العدو: دشمن را از پشت سر گرفت.

=ارتدن-

ارتدانا [ردن] ت المرأة: آن زن دوك ريسندگى براى خود گرفت.

=ارتز-

ارتزازا [رز] السهم في الحائط: تير در ديوار فرورفت،- البخيل

عند المسألة: آن مرد بخيل نسبت به سؤال كننده امساك كرد وبخل ورزيد.

=ارتزأ-

ارتزاء [رزأ] الرجل: از آن مرد به او خير رسيد،- ه الشي ء: از

آن چيز كاست،- الشي ء: آن چيز كم شد.

=ارتزق-

ارتزاقا [رزق] ه: از او روزى خواست،- الجند: سربازان جيره

وماهانه خود را گرفتند.

=ارتس-

ارتساسا [رس] الخبر في الناس: آن خبر در ميان مردم پخش وافشاء شد.

=ارتسغ-

ارتساغا [رسغ] على عياله: نفقه ومخارج خانواده خود را افزايش داد.

=ارتسم-

ارتساما [رسم] الأمر: آن كار را پذيرفت؛ «رسم له كذا فارتسمه»:

او را به آن كار فرمان داد واو فرمان را پذيرفت،- الرجل: آن مرد به رتبه كليسائى ارتقاء يافت،- لله تعالى: تكبير گفت ودعا كرد.

=ارتشى-

ارتشاء [رشو]: رشوه گرفت،- منه رشوة: از او رشوه گرفت.

=ارتشح-

ارتشاحا [رشح] الإناء: آب يا مانند آن از ظرف تراوش كرد،-

الجسد: بدن از عرق خيس شد.

=ارتشف-

ارتشافا [رشف] الماء: در مكيدن آب بسيار كوشيد.

=ارتشم-

ارتشاما [رشم] الإناء: سر ظرف را مهر زد.

=ارتص-

ارتصاصا [رص]: به آن چسبيد وپيوست شد.

=ارتصد-

ارتصادا [رصد] ه: انتظار او را كشيد، او را مراقبت كرد.

=ارتصع-

ارتصاعا [رصع] ت أسنانه: دندانهاى او بهم نزديك شد،- به: به آن

چسبيد،- الحب: دانه را ميان دو سنگ كوبيد.

=ارتصف-

ارتصافا [رصف] ت الحجارة: سنگها بهم پيوستند وبا نظم چيده

شدند،- القوم فى الصف: آن قوم به صف درآمدند وپهلوى يكديگر ايستادند،- ت اسنانه: دندانهاى او بهم چسبيده شدند.

=ارتض-

ارتضاضا [رض] الشي ء: آن چيز شكسته شد.

=ارتضى-

ارتضاء [رضو ] ه لخدمته أو لصحبته: او را براى دوستى يا

خدمتگزارى برگزيد.

=ارتضح-

ارتضاحا [رضح] من الأمر: از آن كار پوزش خواست.

=ارتضع-

ارتضاعا [رضع] الولد أمه: آن كودك پستان مادرش را مكيد.

=ارتطم-

ارتطاما [رطم]: در گل ولاى افتاد،- الشي ء: آن چيز انبوه شد،-

فى الأمر: در آن كار گرفتار شد،- عليه الأمر: امر بر او مشتبه شد.

=أرتع-

ارتاعا [رتع] القوم: آن گروه در نعمت وفراوانى قرار گرفتند،- ت الأرض: آن زمين چهارپايان را از علف سير كرد،- الغيث:

باران زمين را براى چراى ستوران سبز وپر گياه كرد،- الدواب:

ستوران را چرانيد.

=ارتعب-

ارتعابا [رعب]: ترسيد.

=ارتعد-

ارتعادا [رعد]: لرزيد وسرگردان شد.

=ارتعش-

ارتعاشا [رعش]: لرزيد ولرزش او را گرفت.

=ارتغى-

ارتغاء [رغو] اللبن: كف شير را گرفت،- الرغوة: سر شير را خورد.

=ارتغب-

ارتغابا [رغب] فيه: به معناى (رغب فيه) است.

=ارتف-

ارتفافا [رف] النبات: گياه از شادابى تكان خورد.

=الارتفاع-

[رفع]: مص، بلندى؛ «الارتفاع عن سطح البحر»: بلندى از سطح دريا،- (أو العلو) فى المثلث والهرم والمخروط (ه): ارتفاع مثلث

Sayfa 40