Arapça Farsça Sözlük
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Türler
(جهش) است،- بالبكاء: براى گريستن آماده شد،- ت النفس: دل او
تپيد وآماده گريستن شد،- ه: او را شتابانيد.
=أجهض-
إجهاضا [جهض] ت المرأة: آن زن جنين خود را انداخت،- فلانا: او
را لغزانيد،- ه عن الأمر: او را از آن كار بازگردانيد ودور كرد،- ه عن مكانه: او را از جاى خود راند ودور كرد.
=أجهم-
إجهاما [جهم] الجو: هوا داراى ابر بى باران شد.
=الأجوج-
[أج]: مرد دلباخته وبرافروخته.
=أجود-
إجوادا [جود] الشي ء: آن چيز را خوب ونيكو ساخت،- الفرس: آن
اسب نيكو شد.
=الأجود-
م جوداء، ج جود وأجاويد [جود]:
افعل التفضيل است بمعناى (الأكرم):
بهتر، گراميتر.
=الأجوف-
م جوفاء، ج جوف [جوف]: تو خالى يا آنكه داراى شكم تهى وفراخ
باشد،- من الأفعال: واز افعال فعلى است كه حرف دوم يا عين الفعل آن داراى حرف عله باشد كه بر دو قسم است واوى مانند (قال) ويائى مانند (باع)، «رجل اجوف»: مرد ترسو وبزدل.
=الأجول-
[جول]: افعل التفضيل است بمعناى بسيار گرد آلود؛ «يوم أجول»:
روز پر گرد وخاك.
=الأجيج-
[أج]: سختى گرما؛ «اجيج النار»:
شعله آتش، سر وصداى بسيار كه آميخته با گفتگو وصداى رفت وآمد
باشد الخ؛ «اجيج القوم»: آميخته شدن صداها وآمد وشد آن قوم با يكديگر؛ «أجيج الماء»: صداى ريزش آب بسيار.
=أجيد-
[جود] ت الأرض: باران سودمندى بر زمين باريد.
=الأجيد-
م جيداء وجيدانة، ج جود [جيد]:
آنكه گردنى بلند وزيبا دارد. گاهى خود گردن با واژه [الجيد]
وصف مى شود مانند «عنق اجيد»: گردنى زيبا.
=الأجير-
ج أجراء: مزدور، كارگر روز مزد.
=أح-
صداى سرما زده.
=أح-
- أحا: سرفه كرد.
=الأحاجي-
[حجو]: گونه اى لغز ومعما.
=الأحاح-
تشنگى، خشم.
=أحاد-
[أحد ووحد]: اين واژه معدول «واحد واحد» است؛ «جاؤوا أحاد»:
يكنفر يكنفر آمدند.
=أحار-
إحارة [حور] الجواب: پاسخ به پاسخ داد.
=الأحاسن-
[حسن]: جمع (الأحسن) است؛ «احاسن القوم»: خوبان ونيكان آن قوم.
=أحاش-
إحاشة [حوش] الصيد: شكار را براى بدام انداختن برانگيخت،- عليه
الصيد: در شكار كردن به او كمك ويارى كرد.
=أحاط-
إحاطة [حوط] به: از همه جهات آن را زير نظر گرفت،- ه علما
بكذا: او را از چيزى آگاه ساخت،- به علما: از آن امر آگاه شد.
=أحاق-
إحاقة [حيق] به: مرادف (أحاظ) است،- الشي ء بكذا: آن را به
چيزى زير نظر گرفت.
=أحاك-
إحاكة [حوك وحيك] ت الشفرة اللحم:
تيغ گوشت را بريد،- فيه السيف او الكلام:
شمشير يا سخن در او اثر كرد؛ «ما احاك سيفه»: شمشير او نبريد؛
«ضربه فما احاك فيه السيف»: او را با شمشير زد ولى شمشير در او اثر نكرد.
=أحال-
إحالة [حول] الشي ء: سالها بر آن چيز گذشت،- الله الحول: خداوند سال را به پايان رسانيد،- بالمكان: در آنجا يكسال اقامت كرد،- الأمر على فلان: آن كار را به فلانى واگذار كرد،- الغريم بدينه على آخر:
بدهى وام دار را به ديگرى حواله داد،- ت الحكومة فلانا على او
الى المعاش واحالته الى التقاعد: دولت فلانى را بازنشسته كرد وبراى او حقوق بازنشستگى تعيين نمود،- الرجل: آن مرد چيز نشدنى وسخن محال گفت،- العين: چشم را چپ كرد واز مركز اصلى آن منحرف نمود،- فى ظهر الدابة: بر پشت ستور جست وبر آن نشست.
=الأحامس-
[حمس]: جمع (الأحمس) است،- من السنين: سالهاى سخت.
=أحان-
إحانة [حين] ه الله : خدا او را نابود كند.
=أحب-
إحبابا [حب] ه: بمعناى (حبه) او را دوست داشت مى باشد ولى
كاربرد اين كلمه كمتر از (احب) است،- الزرع: كشت دانه دار شد.
=أحبى-
إحباء [حبو] الرامي: تيرانداز تير را به هدف نتوانست بزند؛ «رمى فاحبى»:
تيراندازى كرد ولى تير را به نشانه نزد.
=أحبر-
إحبارا [حبر] ه: او را خورسند وشادمان كرد،- ت الأرض: زمين پر
از گياه شد.
=أحبس-
إحباسا [حبس] المال: ثروت ومال را در راه خدا وقف كرد.
=أحبط-
إحباطا [حبط] عمله: كار خود را باطل كرد؛ «احبط مؤامرة»: توطئه
را ريشه كن كرد،- عنه: از او روى گردان شد؛ «تعلق به ثم احبط عنه»: به او پيوست وسپس از وى روى گردان شد،- الضرب زيدا: اثر ضربه اى كه به زيد زده شده از بين رفتنى نيست.
=أحبك-
إحباكا [حبك] ه: آن كار را استوار كرد ونيكو انجام داد.
=أحبل-
إحبالا [حبل] المرأة: آن زن را آبستن كرد،- النخل: نخل را گرد
نرى زد.
=الأحبول-
ج أحابيل [حبل]: دام شكار.
=الأحبولة-
ج أحابيل: مرادف (الأحبول) است.
=احتاج-
احتياجا [حوج] إليه: به او نيازمند شد.
=احتاز-
احتيازا [حوز] الشي ء: آن چيز را بدست آورد، آن چيز را گردآورى كرد.
=احتاض-
احتياضا [حوض]: براى خود حوض ساخت.
=احتاط-
احتياطا [حوط] به: درباره او
Sayfa 19