151

Arapça Farsça Sözlük

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Türler

صبح شما به خير باشد. در موارد بسيارى همزه ونون را حذف كنند وگويند: «عم صباحا» يا «عم مساء»،- الله النعمة عليه،- ه بالنعمة: خداوند به او روزى رساند، به او روزى ونعمت رسانيد،- الله بك عينا:

خداوند چشم آنكه را كه دوست دارى بتو روشن كند،- الرجل: بخشيد

وافزود، به ناز ونعمت درآمد،- له: به او (نعم) بله گفت،- القوم: با پاى برهنه نزد آن قوم آمد،- صديقه: دوست خود را با پاى برهنه بدرقه كرد.

=انعمد-

انعمادا [عمد] الشي ء: ايستاد وبر ستونى تكيه داد.

=أنغى-

إنغاء [نغو] اليه: با او سخنى قابل فهم گفت.

=انغاض-

انغياضا [غيض] الماء: آب كم شد يا به زمين فرو رفت،- الثمن:

بها كاهش يافت.

=انغاط-

انغياطا [غوط] العود: آن چوب دو نيم شد.

=انغرس-

انغراسا [غرس]: مطاوع (غرس) است.

=انغرض-

انغراضا [غرض] الغصن: شاخه ى درخت شكست ودو نيم شد ولى جدا

نگرديد.

=انغرف -

انغرافا [غرف] الشي ء: آن چيز بريده شد، دو نيم شد،- العظم:

استخوان شكست،- فلان: بدرود زندگى گفت.

=انغسل-

انغسالا [غسل]: مطاوع (غسل) است،- الشي ء: آن چيز روان شد.

=أنغص-

إنغاصا [نغص] الله عليه العيش: خداوند زندگى را بر او تيره

كند،- فلانا رعيه: سهم گياه شتران او را نداد ومانع چراى شتران او شد.

=أنغض-

إنغاضا [نغض] الشي ء: آن چيز تكان خورد ولرزان شد،- رأسه: سر خود را با تعجب وريشخند تكان داد.

=انغض-

انغضاضا [غض] الطرف: چشم فروهشته شد.

=أنغل-

إنغالا [نغل] الجلد: پوست را در دباغى از ميان برد.

=انغل-

انغلالا [غل] في الشي ء: به آن چيز درآمد.

=انغلق-

انغلاقا [غلق] الباب: درب بسته شد.

### || ### || اين واژه ضد (انفتح) است، باز شدن درب

سخت شد.

=انغم-

انغماما [غم]: اندوهگين شد، خود را پوشانيد، پوشيده شد.

=انغمر-

انغمارا [غمر]: در آب فرو رفت.

=انغمس-

انغماسا [غمس] في الماء: به زير آب رفت،- فى الشي ء: داخل آن

چيز شد.

=انغمض-

انغماضا [غمض] طرفه: چشم او بسته شد.

=انغوى-

انغواء [غوي] الرجل: آن مرد افتاد وخم شد.

=أنف-

- أنفا ه: بر بينى او زد.

=أنف-

- أنفا من العار: از ننگ وعار منزه شد وآنرا نپذيرفت.

=الأنف-

ج آناف وأنوف (ع ا): بينى،- مجازا:

بزرگمنشى وعزت نفس،- (مو): قطعه اى نازك از عاج كه در انتهاى دسته ى عود يا در زير سيمهاى آن قرار دهند؛ «انف الشي ء»: آغاز هر چيزى؛ «انف الجبل»:

دماغه ى كوه؛ «انف العجل» (ن): گياهى است زينتى؛ «رغم انفه»: خوار شد؛ «رغم انفه»: بر خلاف ميل او؛ «حمي انفه» نيرومند وچيره شد؛ «شامخ ألأنف» خود بزرگ بين؛ «مات حتف أنفه»: به مرگ طبيعى مرد.

=الأنف-

جمع (الأنوف) است،- من الرياض: گياه تازه برآمده وچرا نشده؛ «غابة انف: جنگلى دست نخورده؛ «كأس انف»:

جامى كه با آن چيزى ننوشيده باشند.

=الإنفاض-

[نفض]: مص، گرسنگى ونيازمندى.

=انفت-

انفتاتا [فت] الشي ء: آن چيز شكسته شد.

=الأنفة-

عزت نفس، بزرگوارى.

=انفتح-

انفتاحا [فتح]: مطاوع (فتح) است،- عن الشي ء: از آن چيز آشكار شد.

=انفتق-

انفتاقا [فتق]: دو شقه شد،- ت الماشية: ستوران فربه شدند.

=انفتل-

انفتالا [فتل]: مطاوع (فتل) و(فتل) است.

=انفثأ-

انفثاء [فثأ] الحر: گرما كاسته شد.

=أنفج-

إنفاجا [نفج] الأرنب: خرگوش را از لانه اش برانگيخت.

=انفجى-

انفجاء [فجو] الباب: درب باز شد،- القوم عن فلان: آن قوم از

اطراف فلانى پراكنده شدند.

=الانفجار-

[فجر]: مص، إنفجار، تركيدن كه معمولا با صداى سخت صورت مى پذيرد؛ «مواد الانفجار»: مواد انفجارى

انفجر-

انفجارا [فجر] الماء: آب روان شد،- ت القنبلة: بمب منفجر وذرات

آن پراكنده شد،- الصبح: بامداد برآمد،- عنه الليل: شب از او رخت بر بست،- عليهم العدو: دشمن از هر سو بر آنها تاخت،- بالعطاء: كريم وبخشنده شد.

=انفجع-

انفجاعا [فجع]: ميل بسيار به غذا كرد. اين واژه در زبان متداول

رايج است.

=الإنفحة-

[نفح]: ماده ى پنير كه از شكم بزغاله درآورند. اين واژه را در زبان متداول (المجبنة) گويند.

=الإنفحة-

[نفح]: مترادف (الإنفحة) است.

=الإنفحة-

[نفح]: مترادف (الإنفحة) است.

=انفحج-

انفحاجا [فحج] ت ساقاه: دو ساق پايش از هم باز وفاصله گرفتند.

=انفخت-

انفخاتا [فخت] السقف: سقف سوراخ شد.

=أنفد-

إنفادا [نفد] القوم: ميان آن قوم را شكافت وگذر كرد،- القوم: دارائى آنها نابود شد يا توشه ى آنها تمام شد،- ت البئر:

آب چاه تمام شد،- الشي ء: آن چيز را نابود كرد.

=انفدى-

انفداء [فدي]: فدائى شد.

=انفدغ-

انفداغا [فدغ]: آن چيز شكست.

=أنفذ-

إنفاذا [نفذ] السهم الرمية: تير را از شكار گذراند،- الكتاب الى فلان: نامه را به سوى فلان فرستاد، الحاكم الأمر: حاكم آن دستور را اجرا كرد،- الرجل القوم: آن مرد از ميان آن قوم گذشت،- عهده: عهد وپيمان خود را امضا كرد.

Sayfa 151