صد پرا كنده همي گفت اينچنين
گه تناقض گاه ناز وگه نياز
گاه سوداي حقيقت گه مجاز
مرد غرقه كشته جاني مي كند
دست را بر هر كياهي مي زند
تا كدامش دست گيرد در خطر
دست وپايي مي زند أز بيم سر
دوست دارد يار اين آشفتگي
كوشش بيهوده به أز خفتگي ***
لا يخلي العمل الملك العظيم
Bilinmeyen sayfa