Qaamuus Carabi Faarsi

Fuad Afram Bustani d. 1324 AH
79

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

قصد به طرف راست وچپ روى نمود.

=اشتكى-

اشتكاء [شكو]: مترادف (تشكى) است.

=اشتكل-

اشتكالا [شكل] الأمر: امر مشتبه شد.

=اشتلق-

اشتلاقا [شلق]: با انديشيدن ملاحظه كرد. اين واژه در زبان

متداول رايج است.

=اشتم-

اشتماما [شم] الشي ء: آن چيز را بوئيد.

=اشتمل-

اشتمالا [شمل] بالثوب: جامه را بر خود پيچيد وهمه اندام خود را

پوشانيد،- الأمر عليه: آن امر شامل بر او شد،- على كذا: شامل آن چيز شد، متضمن آن شد،- على فلان: او را محافظت ونگهدارى نمود،- الرجل: آن مرد شتاب كرد،- فى الحاجة: براى بدست آوردن نياز آماده شد وشتاب كرد.

=اشتن-

اشتنانا [شن] السقاء: مشك پوسيده وخشك شد.

=اشتهى-

اشتهاء [شهو] الشي ء: آن چيز را دوست داشت وبا رغبتى بسيار

آنرا خواست.

=اشتهر-

اشتهارا [شهر]: معروفيت بدست آورد، مشهور شد،- بكذا: به چيزى

معروف شد،- الأمر: آن امر منتشر وپخش شد،- الأمر: آن كار را معروف وآشكار كرد.

=اشتوى-

اشتواء [شوي]: اين واژه مطاوع (شوى) است،- الرجل: گوشت را

بريان كرد.

=اشتور-

اشتوارا [شور] القوم: آن قوم با هم مشورت كردند.

=الأشج-

ج شج [شج]: آنكه در سرش شكستگى يا اثر شكستگى باشد.

=أشجى-

إشجاء [شجو] الرجل: آن مرد را اندوهگين كرد، او را شادمان كرد

وبطرب آورد، او را برانگيخت، او را غمگين كرد،- الغريم او السائل: بدهكار يا گدا را با دادن چيزى بوى راضى نمود ورفت.

=أشجب-

إشجابا [شجب] ه: او را اندوهگين كرد.

=أشجر-

إشجارا [شجر] المكان: در آن مكان درخت روئيده شد.

=الأشجع-

م شجعاء، ج شجع [شجع]: اسم تفضيل است، دلير، شير، سر آمد زيبائى، بلند، روزگار،- (ع ا): واحد (الأشاجع) است بمعناى رگ پشت دست.

=الإشجع-

[شجع] (ع ا): واحد (الأشاجع) است.

=أشجن-

إشجانا [شجن] ه: او را اندوهگين كرد،- الكرم: درخت انگور داراى

شاخه هاى انبوه وپيچيده شد.

=أشحى-

إشحاء [شحو] فاه: دهان خود را باز كرد.

=أشحذ-

إشحاذا [شحذ] السكين: چاقو را تيز كرد.

=أشحط-

إشحاطا [شحط] ه: او را دور كرد.

=أشحم-

إشحاما [شحم]: پيه در نزد او افزون شد،- القوم: آن قوم را غذاى

چرب خورانيد.

=أشحن-

إشحانا [شحن] المكان: آن مكان را پر كرد.

=أشخص-

إشخاصا [شخص] ه الى قومه: او را به خانواده اش برگردانيد،-

الرجل: هنگام رفتن آن مرد رسيد،- الرامي: تير او از بالاى هدف گذشت،- ه: او را دلتنگ كرد،- به: از او غيبت وبد گوئى كرد،- له فى المنطق،- اليه: با او ترشروئى واخم كرد.

=الأشخوب-

ج أشاخيب [شخب]: صداى بيرون شدن شير از پستان دام.

=أشد-

إشدادا [شد]: به سن رشد وعقل رسيد.

=الأشد-

[شد]: مترادف (الأشد) است.

=الأشد-

[شد]: بالغ شدن وبه حد رشد رسيدن؛ «بلغ فلان اشده»: فلانى نيرومند شد كه بمعناى ادراك وبلوغ است، وزمان آن در فاصله هيجده تا سى سالگى از عمر انسان است (اين واژه بصورت جمع است ومفرد ندارد).

=الأشد-

[شد]: افعل تفضيل است؛ «اشد سوادا»: سياهتر؛ «اشد غضبا»:

خشمگين تر؛ «اشد ما يكون»: منتهاى چيزى؛ «روحهم اشد ما يكون تعطشا الى العلم»:

دل آنها در نهايت تشنگى وشيفتگى به دانش است.

=أشدى-

إشداء [شدو]: آواز را به خوبى اجراء كرد.

=الأشدق-

م شدقاء، ج شدق [شدق]: آنكه دو گوشه دهان وى از درون فك پائين

فراخ باشد، سخنور بليغ.

=أشدن-

إشدانا [شدن] ت الظبية: بچه آهو نيرومند شد واز مادر خود بى

نياز گرديد.

=أشده-

اشداها [شده] الرجل: آن مرد را سرگردان كرد.

=أشد-

إشذاذا [شذ]: سخن بى قاعده وبر خلاف قياس گفت،- الشي ء: آن چيز

را غير عادى كرد، آن را دور كرد.

=أشر-

أشرا الخشبة: چوب را تراشيد،- الأسنان: دندانها را تيز وتميز كرد.

=أشر-

- أشرا: خوشحال وبى خيال شد.

=أشر-

تأشيرا على ورقة: بر روى كاغذ ياد داشت كرد؛ «اشر على جواز سفره أو اجازته»: گذرنامه يا پروانه خروج او را امضاء كرد،- الأسنان: گوشه هاى دندانها را پاك وتيز وتميز كرد.

=أشر-

إشرارا [شر] فلانا: او را به شر نسبت داد، او را راند،- اللحم

أو الثوب: گوشت يا جامه را در آفتاب يا در معرض هوا قرار داد تا خشك شود،- الشي ء: آن چيز را آشكار ساخت.

=الأشر-

ج أشور: تيزى وآراستگى دندان بگونه طبيعى ومصنوعى.

=الأشر-

ج أشرون: مترادف (الأشر) است،- ج أشور بمعناى (الأشر) است.

=الأشر-

ج أشرون: شادمان وبى خيال.

=أشرى-

إشراء [شري] الزمام: مهار را تكان داد،- الشي ء: آن چيز را كج

Bogga 79