77

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

=أسي-

- أسى [أسي]: اندوهگين شد.

=الأسي-

[أسو] من الجروح: زخم درمان شده.

=الأسيان-

ج أسيانون [أسي]: مرد اندوهگين.

=الأسيانة-

ج أسيانات [أسي]: زن اندوهگين.

=الأسيتيلين-

(ك): گازى است سمي بى رنگ وبى بو وخطرناك. اين گاز در ذوب

معادن يا لحيم كردن آنها ودر نور افشانى بكار مى رود. استيلن.

=الأسير-

ج أسرى وأسراء وأسارى وأسارى: اسير، آنكه دستگير وباز داشت شده باشد.

=الأسيف-

ج أسفاء، م أسيفة: اندوهگين. اين واژه از نظر مجامله در پايان

نامه هاى تسليت نوشته مى شود.

=الأسيل-

م الأسيلة: نرم، صاف؛ «خد أسيل»: رخساره نرم وصاف.

=الأسيلم-

[سلم] (ع ا): رگى است ميان دو انگشت خنصر وبنصر.

=الأشائم-

### || [شأم]: جمع (الأشأم) بمعناى جانب چپ است. اين واژه

ضد (الأيامن) بمعناى جانب راست است.

=أشاب-

إشابة [شيب] الحزن فلانا وبفلان: غم واندوه فلانى را پير كرد،-

الرجل: فرزندان آن مرد پير شدند.

=الأشابة-

### || ج أشائب [أشب]: مردم آميخته به هم.

=الأشاجع-

[شجع] (ع ا): بن انگشتان كه به عصب پشت دست پيوست است، رگهاى

كف دست.

=أشاح-

إشاحة [شيح] في أمره: در كار خود دقت كرد، كوشش كرد،- وجهه

وبوجهه،- عنه وجهه: از او روى گردانيد،- المكان: آن مكان گياه رويانيد.

=أشاد-

إشادة [شيد] البنيان: ساختمان را بلند ساخت،- الضالة: گم شده

را شناساند،- المغنى: آواز خوان صداى خود را بلند كرد،- بذكره: از او ستايش كرد؛ «اشاد بخدماته»: خدمات او را يادآورى كرد،- صوته وبصوته: صداى خود را بگونه اى بد بلند كرد بسان اشاعه بدى وفحاشى،- عليه: درباره او كار بدى را شايع كرد،- عليه قبيحا أو بقبيح: او را به كار زشتى نسبت داد،- ه: او را نابود كرد.

=أشار-

إشارة [شور] عليه: او را پند داد ونصيحت كرد،- اليه،- بيده: با

دست يا جز آن بسوى او اشاره كرد،- به: او را شناسانيد،- النار وبالنار: آتش را شعله ور ساخت،- العسل: عسل را چيد،- فلانا عسلا: به او در چيدن عسل يارى كرد.

=الإشارة-

ج إشارات [شور]: مص علامت، نشانه؛ «إشارة الخطر»: علامت خطر؛

«اشارة الصليب» نشانه صليب؛ «رهن إشارته»: تحت تصرف اوست.

=أشاط-

إشاطة [شيط] الصقيع النبت أو الدواء الجرح: يخ بندان گياه را

يا دارو زخم را سوزانيد،- الرأس او الكراع: كله پاچه را بر روى آتش گرفت تا موى آن زدوده شود،- القدر: ديگ را جوشانيد،- اللحم على القوم: گوشت را در ميان آن قوم پخش كرد،- فلانا: فلانى را نابود كرد،- السلطان دمه وبدمه: سلطان فرمان كشتن او را داد وخونش را مباح كرد.

=أشاع-

إشاعة [شيع] الخبر وبالخبر: خبر را پخش كرد،- بالإبل: شتران

عقب افتاده از راه را فرا خواند.

=الإشاعة-

[شيع]: مص شايعه، خبرى كه پخش شده ولى صحت وسقم آن معلوم نباشد.

=أشاف-

إشافة [شوف] الشي ء: آن چيز بلند ومرتفع شد،- عليه: آن چيز بر

او مشرف شد،- منه: از او ترسيد.

=أشاك-

إشاكة [شوك] ه: نيزه را در بدن او فرو برد.

=أشال-

إشالة [شول] الشي ء: آن چيز را برداشت وبر دوش كشيد وبرد.

=أشام-

إشامة [شيم] في الشي ء أو الأمر: در آن چيز يا آن كار دخالت كرد.

=الأشاهب-

[شهب]: بر فرزندان (منذر اللخمى) پادشاه حيره اطلاق مى شده كه زيبا روى بودند.

=أشأم-

إشآما [شأم]: قصد شام رفتن كرد يا به شام در آمد.

=الأشأم-

م شؤمى [شأم]: افعل التفضيل است، آنكه خبر ناگوار آورد.

=أشب-

- أشبا القوم: آن قوم را در هم آميخت.

=أشب-

- أشبا الشجر: شاخه هاى درخت انبوه ودر هم پيچيده شد.

=أشب-

إشبابا [شب] الغلام: آن پسر جوان شد،- الرجل: فرزندان آن مرد

جوان شدند،- الثور: آن گاو پير وسالخورده شد،- الله الغلام: خداوند آن پسر را بزرگ وجوان كند،- الله قرنه: خداوند به او طول عمر بدهد،- الفرس: اسب را برانگيخت تا به حركت در آيد.

=الأشب-

درختان بسيار كه از ميان آنها نتوان رفتن.

=الأشب-

م أشبة: درختان در هم پيچيده؛ «غيضة اشبة» بيشه اى كه در آن

درختان بسيار ودر هم پيچيده باشد.

=الأشباح-

[شبح]: «أشباح المال»: آنچه از اموال كه با چشم شناخته وديده

مى شود بسان شتر وگوسفند وجز آنها.

=الأشبر-

[شبر]: آنكه وجب فراخ دارد؛ «فلان اشبر منك»: فلانى از تو وجب

بزرگترى دارد.

=أشبع-

إشباعا [شبع] ه: او را خورانيد تا سير شد،- الثوب من الصبغ:

جامه را به حد اشباع رنگ كرد،- الشي ء: آن چيز را افزون يا فراوان كرد،- الكلام: سخن را سودمند واستوار بيان كرد وحق سخن را ادا نمود،- الموضوع درسا: موضوع را مورد بحث ومطالعه قرار داد،- ه ضربا: او را به سختى زد.

=أشبك-

إشباكا [شبك] القوم: آن قوم شبكه آبيارى كشيدند،- المكان: در

آن مكان مردم چاههاى آب بسيار كندند وبنياد نهادند.

=أشبه-

إشباها [شبه] ه: بسان ويا همسان او

Bogga 77