60

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

=استطب-

استطبابا [طب] ه: از او دارو ودرمان خواست.

=الاستطراد-

[طرد] مص، احتياط ودورانديشى؛ اين تعبير را هنگام انتقال از

موضوعى به موضوعى ديگر مىورند «برهان، دليل، وسيله ... » براى ثابت كردن چيزى مهمتر از موضوع اول.

=استطرب-

استطرابا [طرب]: شادمانى او زياد شد،- فلانا: از او خواست تا

خورسند وشادمان باشد،- الإبل: شتران را با آواز به حركت درآورد وراه برد.

=استطرد-

استطرادا [طرد]: سخن خود را از موضوع اصلى خارج كرد وبه موضوع

ديگرى پرداخت؛ «استطرد قائلا»: به سخن خود بازگشت،- اليه الأمر: آن امر به او رسيد،- له: از راه مكر وحيله وانمود كرد كه از او گريزان است.

=استطرف-

استطرافا [طرف] ه: آنرا برگزيده شمرد،- الشي ء: آن چيز را نو

دانست، آن چيز را برگزيد، از آن استفاده كرد.

=استطرق-

استطراقا [طرق] ه: از او خواست تا شنها را بكوبد،- الشي ء: از آن چيز وسيله يا راهى براى خود گرفت،- بين الصفوف:

ميان صفها راه يافت.

=استطعم-

استطعاما [طعم]: مزه آن چيز را درك كرد،- الطعام: غذا را چشيد

تا مزه آنرا بداند،- ه: از او غذا خواست.

=استطل-

استطالا [سطل]: شگفت زده شد.

اين كلمه در زبان متداول رايج است.

=استطل-

استطلالا [طل] عليه: بر آن چيز مشرف گرديد،- الفرس ذنبه

وبذنبه: اسب دم خود را بالا گرفت.

=الاستطلاع-

[طلع]: پژوهش، كوشش براى شناختن امرى؛ «حب الاستطلاع»: ميل

بسيار در شناختن امرى.

=الاستطلاعي-

[طلع]: آنچه كه وابسته به درس وبحث باشد؛ «رحلة استطلاعية»:

گردش علمى.

=استطلع-

استطلاعا [طلع] ه: بيرون آمدن او را خواست، از او حقيقت كارش

را پرسيد،- رأى فلان واستطلعه رأيه: رأي ونظر او را خواست.

=استطلق-

استطلاقا [طلق] البطن: شكم كار كرد،- الظبي: آهو با شتاب دويد

بىنكه به سوئى نگاه كند،- الأمر: در آن كار شتاب كرد.

=استطم-

استطماما [طم] الشعر: هنگام بريدن يا چيدن موى رسيد.

=استطيب-

استطيابا [طيب] الشي ء: آن چيز را نيكو يافت.

=استطير-

[طير]: آن چيز را با شتاب بردند بسان پرنده كه چيزى را با خود

ببرد، ترسانيده شد،- الفرس: اسب با شتاب دويد،- الصدع فى الحائط: شكاف در ديوار آشكار شد.

=استظرف-

استظرافا [ظرف]: خواستار آن زيرك شد،- ه: او را زيرك وظريف شمرد.

=استظل-

استظلالا [ظل] بالظل: بسوى سايه رفت ودر آن نشست،- الكرم: خوشه هاى انگور درهم پيچيده شد،- من الشي ء: در سايه چيزى قرار گرفت،- ت الشمس:

خورشيد در زير ابر پنهان شد،- ت العيون :

چشمها به گودى فرو رفت.

=استظهر-

استظهارا [ظهر]: احتياط كرد،- عليه: از آن چيز بالا رفت،- الشي

ء: آن چيز را براى نگهدارى پشت سر خود قرار داد،- الدرس: كتاب را حفظ كرد واز بر خواند،- به: از او كمك ويارى خواست،- له: براى آن آماده شد.

=استعاد-

استعادة [عود] ه: از او خواست تا برگردد،- الشي ء: آن چيز را

عادت خود قرار داد، بازگردانيدن آن چيز را خواستار شد،- الشي ء فلانا ومن فلان: از فلانى خواست تا آن چيز را باز گرداند.

=استعاذ-

استعاذة [عوذ] بفلان من كذا: از ترس چيزى به فلانى پناه برد

وپناهنده شد؛ «استعاذ بالله»: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم گفت يعنى پناه بخدا مى برم از شيطان نفرين شده.

=استعار-

استعارة [عور] الشي ء من فلان أو استعار فلانا الشي ء: از

فلانى خواست كه آن چيز را به وى عاريت دهد.

=الاستعارة-

[عور]: مص، بكار بردن معناى ديگر براى كلمه اى بگونه تشبيه.

=استعاض-

استعاضة [عوض] فلانا: از فلانى عوض خواست،- عن الشي ء او به

كذا: از او عوض يا بدل گرفت،- ه بكذا: آن چيز را با چيز ديگر عوض كرد.

=استعان-

استعانة [عون] فلانا وبفلان: از فلانى يارى ومساعدت خواست.

=استعبد-

استعبادا [عبد] ه: او را بنده خود گرفت.

=استعبر-

استعبارا [عبر]: اشك چشم او روان شد، اندوهگين شد،- ت العين:

چشم اشك ريخت،- الدراهم: وزن آن درهمها را از او پرسيد،- ه الرؤيا والدراهم: از او خواست كه تعبير خواب كند ويا وزن آن درهمها را بگويد.

=استعتب-

استعتابا [عتب] ه: از او رضايت خواست، او را راضى وخوشنود ساخت.

=استعجب-

استعجابا [عجب] منه: از او در شگفت شد.

=استعجز-

استعجازا [عجز] ه: او را ناتوان يافت.

=استعجل-

استعجالا [عجل] ه: به او تأكيد كرد تا در كار شتاب كند، بر او

سبقت وپيشى گرفت.

=استعجم-

استعجاما [عجم]: از راه عجز وناتوانى ساكت شد،- القراءة:

نتوانست بخواند ،- عليه الكلام: سخن براى او سخت شد ومورد ابهام قرار گرفت.

=استعد-

استعدادا [عد] للأمر: آماده شد.

=استعدى-

استعداء [عدو] الفرس: اسب را دوانيد،- الرجل: از آن مرد كمك

گرفت واز وى يارى خواست.

=الاستعداد-

[عد]: مص، «كان على استعداد

Bogga 60