53

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

=استتلى-

استتلاء [تلو] ه الشي ء: آن چيز را خواست كه از وى پيروى كند.

=استتم-

استتماما [تم] الشي ء: پاره هاى آن چيز را تكميل كرد، از او

خواست كه آن كار را تمام كند.

=استثاب-

استثابة [ثوب] المال: مال را باز پس خواست،- الرجل: از آن مرد

پاداش خواست.

=استثار-

استثارة [ثور] ه: او را برانگيخت،- غضبه: او را خشمگين كرد.

=استثأر-

استثأرا [ثأر]: براى گرفتن انتقام يارى خواست.

=استثغر-

استثغارا [ثغر] الكلب بذنبه: آن سگ دم خود را ميان دوران خود

قرار داد،- المصارع بثوبه: كشتيگير دامن جامه خود را تا زد واز ميان دوران بيرون آورد وبر كمر خود بست.

=استثقل-

استثقالا [ثقل] الشي ء: آن چيز سنگين شد،- الشي ء: آن چيز را

سنگين يافت،- بفلان: از سنگينى او آگاه شد؛ «استثقل ظله»: سايه اش سنگين شد.

=الاستثمار-

[ثمر]: بهره بردارى، انتفاع، سودجوئى.

=استثمر-

استثمارا [ثمر] الشي ء: آن چيز را به ثمر رسانيد، از آن بهره

بردارى كرد،- الرجل: ميوه بدست آورد.

=استثنى-

استثناء [ثني] الشي ء: آن چيز را از حكم كلى بيرون آورد،- فلانا وعلى فلان:

فلانى را مستثنى كرد.

=الاستثناء-

[ثني]: بيرون كردن چيزى از حكم كلى؛ «بدون استثناء»: بطور

يكسان، بىستثنا.

=الاستثنائي-

[ثني]: منسوب به (الاستثناء) است؛ «الأحوال الاستثنائية»: وضع

غير عادى؛ «الجلسة الاستثنائية»: جلسه فوق العاده.

=استجاب-

استجابة [جوب] ه وله: به او پاسخ داد،- الله فلانا ولفلان ومن

فلان: خداوند دعاى او را پذيرفت وحاجت او را برآورد.

=استجاد-

استجادة [جود] ه: آن چيز را نيكو شمرد،- الأمير: از حاكم طلب

نكوئى كرد.

=استجار -

استجارة [جور] فلانا وبه: به او پناه برد واز او يارى خواست،-

من فلان: از فلانى حمايت خواست كه وى را از ديگرى پناه دهد.

=استجاز-

استجازة [جوز]: اجازه خواست،- الأمر: آن كار را جايز دانست.

=استجاش-

استجاشة [جيش] الجيش: لشكر را جمع آورى كرد،- الأمير: از

فرمانده كمك ولشكر خواست،- القوم: آن قوم را به كمك رسانى تشويق كرد.

=استجاع-

استجاعة [جوع]: از آن چيز خورد ولى سير نشد، ساعت به ساعت غذا

مى خورد.

=استجاف-

استجافة [جوف] الشي ء: آن چيز را اجوف (تو خالى) بدست آورد،- الشي ء:

آن چيز فراخ شد.

=استجال-

استجالة [جول] أموالهم: اموال ودارائى آنها را برد.

=استجد-

استجدادا [جد] الشي ء: آن چيز تازه شد،- الشي ء: آن چيز را

تازه ونو كرد يا تازه بدست آورد،- الثوب: جامه نو پوشيد.

=استجدى-

استجداء [جدو] فلانا: از او حاجت خواست، بهره وسود از او خواست.

=استجذل-

استجذالا [جذل]: راست واستوار شد.

=استجر-

استجرارا [جر] الشي ء: آن چيز را كشانيد،- المال: مال را

بتدريج گرفت،- لفلان: از فلانى فرمانبردارى كرد.

=استجرى-

استجراء [جري] فلانا: فلانى را وكيل خود ساخت.

=استجرأ-

استجراء [جرأ]: تظاهر به دليرى ودلاورى كرد.

=استجز-

استجزازا [جز] الغنم أو البر أو النخلة:

هنگام ذبح گوسفند يا درو گندم يا بريدن نخل رسيد.

=استجزل-

استجزالا [جزل] ه: او را نيكو ديد،- رأيه: رأى او را نيكو ديد.

=استجفى-

استجفاء [جفو] الشي ء: آن چيز را سنگين وخشن دانست،- فلانا: از

فلانى خواست كه از وى دورى جويد.

=استجلى-

استجلاء [جلو] الشي ء: آن چيز را آشكار وروشن كرد،- ت العروس:

آن عروس آرايش كرده به شوهرش نمايان شد.

=الاستجلاب-

[جلب]: استمالت، كشش، نايل شدن، بدست آوردن، وارد كردن؛

«استجلاب السائحين»: جلب سياحان وترويج سياحت وتوريستى.

=استجلب-

استجلابا [جلب] ه: خواستار جلب كردن او شد.

=استجلس-

استجلاسا [جلس] ه: از او خواست تا بنشيند.

=استجم-

استجماما [جم]: استراحت گرفت،- ت الأرض: گياه زمين روئيده شد،- الماء:

آب فراوان شد،- البئر: چاه را رها كرد تا پر از آب شود؛ «انى

لأستجم قلبى بشي ء من اللهو»: من دل خود را با كمى تفريح آسايش ميدهم.

=استجمر-

استجمارا [جمر] القوم على أمر: آن قوم به هم فشرده شدند وگردهم

آمدند،- بالمجمرة: با بخوردان بخور كرد.

=استجمع-

استجماعا [جمع] القوم: همه قوم براى كارى رفتند،- له الأمر: آنچه كه مى خواست برايش فراهم شد،- البقل:

دانه هاى كشت خشك شد،- الفرس جريا:

اسب با تمام توان دويد،- قواه: نيرو ونشاط خود را بازيافت،-

افكاره: حواس خود را جمع كرد، براى خود خلوت گزيد.

=استجمل-

استجمالا [جمل] الشي ء: آن چيز را زيبا شمرد،- البعير: آن شتر

رشد كرد وهفت ساله شد.

=استجن-

استجنانا [جن]: پوشيده شد، ديوانه شد.

=استجنح-

استجناحا [جنح] ه: آن چيز را كج وخم كرد،- اليه: به سوى او ميل كرد.

=استجهد-

استجهادا [جهد] في الأمر: در آن كار خبره وكوشا شد.

تأسية [أسو] الرجل: آن مرد را دلدارى وتسليت گفت، آن مرد را

درمان كرد، به آن مرد كمك ويارى كرد.

=أساء-

اساءة [سوأ] الشي ء: آن كار را تباه كرد،- التصرف: كارها را

خوب انجام نداد؛ «اساء معاملته»: با او بدرفتارى كرد،- الاستعمال: از حق تجاوز وافراط كرد،- به الظن: به او بد گمان شد،- اليه: به او بد كرد،- ه: او را خشمگين واندوهگين كرد.

=الإساء-

ج آسية [أسو]: دارو.

=الإساءة-

[سوأ]: مص، بدى كردن، ناسزا گفتن، زيان.

=أساح-

إساحة [سيح] ه: او را به سياحت وادار كرد،- الفرس بذنبه: اسب دم خود را فرو هشت

الأساحل-

[سحل]: مجاري آب.

=أساد-

إسادة [سود] ت المرأة: آن زن بچه سياه زائيد، آن زن بچه

بزرگوار زائيد.

=أسار-

إسارة [سير] الرجل: آن مرد را به رفتن واداشت.

=الإسار-

[أسر]: بند چرمى يا دوال؛ «وقع فى اساره»: دنباله رو او شد.

=الأسارير-

[سر]: زيبائيهاى چهره.

=الأساريع-

[سرع]: خطوط ونشانه ها در كمان،- (ح): به واژه (السرفة) مراجعه شود.

=أساس-

إساسة [سوس] ه الناس: مردم او را به رياست خود برگزيدند،- الطعام: در غذا شپشك افتاد،- ت الشاة: پوست گوسفند پر از شپش شد

الأساس-

ج أسس [أس]: اساس ساختمان، پى ساختمان، آغاز هر چيزى، پايه واستناد؛ «على اساس كذا»: بر مبناى فلان چيز؛ لا اساس له من الصحة»: فلان كار اساس درستى ندارد،- أو القاعدة (ك):

ماده اى مانند سوديم وپوتاسيوم وكالسيوم كه ريشه داشته باشد كه

در نتيجه آب ونمك از آن بدست آيد.

=الأساسي-

منسوب به (الأساس) است؛ «الحجر الأساسي»: سنگ اوليه ساختمان؛

«السبب الأساسي»: سبب وعلت اوليه هر چيزى.

=الأساطين-

[سطن]: جمع (الأسطوانة) است؛ «هم اساطين الزمان»: آنها

دانشمندان وبزرگان زمانه اند.

=أساع-

إساعة [سوع وسيع] الشي ء: آن را ضايع كرد.

=أساغ-

إساغة [سوغ] الطعام أو الشراب: خوراك يا نوشيندى را به آسانى

در گلو فروبرد.

=أساف-

إسافة [سوف]: دارايى او از دست رفت، فرزند او مرد،- ه الله:

خداوند او را نابود كرد.

=أساق-

إساقة [سوق] ه الماشية: ستوران را به او داد تا آنها را براند.

=اساقط-

اسيقاطا [سقط] الشي ء: آن چيز پياپى فرود آمد.

=أسال-

إسالة [سيل] الماء: آب را به جريان انداخت،- الجامد: آن چيز

جامد را گداخت يا ذوب كرد،- غرار النصل: نوك تير را دراز وتيز كرد.

=أسام-

إسامة [سوم] الماشية: ستوران را به چراگاه برد،- اليه ببصره:

به او چشم دوخت يا او را چشم زخم زد.

=أسامة-

[أسم]: اسم علم جنس براى شير است.

=أسأل-

إسآلا [سأل] ه سؤله وسؤلته ومسألته:

نياز وى را برآورده كرد.

=أسأم-

إسآما [سأم] ه: او را خسته وكسل كرد.

=الأسباب-

[سب]: جمع (السبب) است، «تعاطى الاسباب»: براى رفع نيازهاى

زندگى داد وستد كرد، «اسباب السماء»: بلندى ها وپهنه هاى آسمان.

=الأسباد-

[سبد]: جامه هاى سياه، «اسباد العشب»: برآمدگى اوليه گياه.

=الإسبانخ-

(ن): گياه اسفناج.

=أسبت-

إسباتا [سبت]: بروز شنبه درآمد.

=أسبح-

إسباحا [سبح] ه: او را به شنا واداشت.

=أسبخ-

إسباخا [سبخ] فى الحفر: زمين را گود كرد تا به شوره زار رسيد،- المكان: آن زمين شوره زار وسخت شد.

Bogga 53