Qaamuus Carabi Faarsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Noocyada
،- بالمكان: در آن جاى فصل بهار را بسر برد،- الجمل: شتر گياه
بهارى خورد وفربه شد.
=التربنتين-
صمغ بنه.
=التربية-
[ربو]: پرورش فكرى واخلاقى؛- «سيئ التربية» و«قليل التربية»:
بى تربيت،- البدنية: ورزش بدنى؛- «علم التربية»: آموزش وپرورش؛- «تربية الحيوان او النبات»: هنر پرورش يا تربيت حيوان يا پرورش گياهان
التربيع-
[ربع] (ع ح): مربع عدد است.
=ترتب-
ترتبا [رتب]: ايستاد وتكان نخورد، در رتبه ى او بود،- عليه: بر
او لازم شد؛- «ترتب عليه ان يعمل كذا»: بر او لازم شد كه آن كار را بكند،- على كذا: بر چيزى مترتب شد،- بذمته: بدهكار فلانى شد.
=ترتر-
ترترة [ترتر]: بسيار سخن گفت ودر آن شتاب كرد، در جسم وسخن خود
سست شد،- الشي ء: آن چيز را تكان داد.
=ترتل-
ترتلا [رتل] في القول: آراسته سخن گفت.
=ترتم-
ترتما [رتم]: مترادف (ارتم) است بمعناى بر انگشت خود رشته بست.
=الترتيب-
[رتب]: مص؛- «بالترتيب»: يكى پس از ديگرى با نظم؛- «من غير ترتيب»:
بدون نظم.
=الترتيل-
[رتل]: تلحين وآهنگ در آواز، خواندن نماز، خوش خوانى، خواندن
آرام وآهسته.
=الترتيلة-
ج تراتيل [رتل]: نمازى كه با لحن وترتيل خوانند واين در اصطلاح
مسيحيان است.
=ترثي-
ترثيا [رثو] الميت: بر مرده مرثيه خوانى كرد.
=ترجى-
ترجيا [رجو] الشي ء: آرزوى آن چيز را كرد،- فلانا: از فلانى چيزى خواهش كرد.
اين تعبير از كوچكتر به بزرگتر گفته مى شود. ودر زبان متداول
رايج است.
=ترجب-
ترجبا [رجب]: ترسيد وهيبت گرفت،- الرجل: از آن مرد ترسيد، او
را بزرگداشت.
=ترجح-
ترجحا [رجح] الرأي عنده: آن رأى نزد وى از ديگر رأيها برتر شد،- فى القول:
به آن سخن تمايل كرد،- الشي ء: آن چيز تكان خورد ولرزيد،- ت
الأرجوحة به: تاب او را مايل كرد.
=ترجرج-
ترجرجا [رجرج]: حركت كرد- سرگردان شد، به راه افتاد،- الشي ء
فى محله: آمد ورفت.
=ترجز-
ترجزا [رجز]: شعرى از بحر رجز سرود،- الرعد: صداى رعد پياپى
شنيده شد،- السحاب: ابر آهسته وكند حركت كرد.
=ترجع-
ترجعا [رجع] في صدري كذا:
انديشه اى در سينه ام خطور وآمد وشد كرد،- فى المصيبة: بهنگام
مصيبت: «انا لله وانا اليه راجعون» گفت،- ت الدابة: ستور گام برداشت،- الناقة: ماده شتر را با بهاى فروش ماده شترى ديگرى خريد.
=ترجف-
ترجفا [رجف]: لرزيد وسخت سرگردان شد.
=ترجل-
ترجلا [رجل]: از ستور خود پياده شد وراه رفت،- البئر وفى
البئر: بداخل چاه درآمد،- الشي ء: آن چيز را زير پاى خود نهاد،- ت الشمس: خورشيد برآمد،- ت المرأة: آن زن مانند مرد شد.
=ترجم-
ترجمة الكلام: سخن يا نوشته را از زبانى به زبان ديگر برگردانيد.؛- «ترجمه بالفرنسية»: آن را به زبان فرانسه ترجمه كرد،- عنه: درباره ى او توضيح داد،- الرجل وله وعنه: سيرت ورفتار آن مرد را بيان كرد.
=ترجم-
الكلام: سخن مبهم وپوشيده شد.
=الترجمان-
ج تراجمة: مترجم، برگرداننده ى كلام از زبانى به زبان ديگرى.
=الترجمان-
ج تراجمة: مترادف (الترجمان) است.
=الترجمة-
ج تراجم: ترجمه، نقل كلام از زبانى به زبان ديگرى، تفسير،
زندگينامه ى شخص؛- «ترجمة الكتاب»: آغاز وپيش گفتار كتاب.
=الترجي-
[رجو]: اميد وآرزو به چيزى كه حصول آن ممكن وميسر باشد.
=الترجيل-
[رجل]: سفيدى در يكى از پاهاى ستور.
=ترح-
- ترحا: اندوهگين شد.
=ترح-
تتريحا ه: او را اندوهگين كرد.
=الترح-
ج أتراح: غم واندوه، فقر وبينوائى.
=الترح-
بسيار اندوهگين، كم خير.
=ترحى-
ترحيا [رحو] ت الحية: مار چنبر زد.
=الترحاب-
[رحب]: دعاى خير كردن، خوش آمد گفتن.
=الترحال-
[رحل]: مصدر (رحل) است،- «حياة الترحال»: زندگى باديه نشينان.
=ترحرح-
ترحرحا [رحرح] ت الفرس: اسب پاهاى خود را فراخ كرد تا بشاشد.
=ترحل-
ترحلا [رحل] القوم عن المكان: آن قوم از آن جاى رفتند،- فلانا:
فلانى را به كار بد فرستاد، ويرا دچار بدى كرد.
=ترحم-
ترحما [رحم] عليه: بر او رحمت فرستاد وگفت «رحمه الله»: خدا او
را بيامرزد.
=ترخص-
ترخصا [رخص] في الامر: در آن كار اجازه يافت، آسان گرفت.،- فى كذا:
بر آن كار به او اجازه داده شد،- فى حقه:
حق خود را تا حدود امكان گرفت.
=الترخوم-
[رخم] (ح): كركس نر.
=الترخيص-
[رخص]: مص، پروانه واجازه.
=تردى-
ترديا [ردي]: جامه پوشيد،- فى البئر:
در چاه افتاد.
=الترداد-
[رد]: باز گرداندن، تكرار، پياپى
تردد-
ترددا [رد]: مطاوع (ردد) است،- اليه: پياپى نزد او رفت،- فى الأمر: دچار دودلى وسرگردانى شد،- فى الجواب:
زبانش گرفته شد ونتوانست پاسخ دهد،- على الألسنة: آن امر
زبانزد همه شد، بر سر زبانها افتاد.
=تردع-
تردعا [ردع]: مطاوع (ردع) است.
=تردف-
تردفا [ردف] ه: در پشت سر او سوار
Bogga 222