Qaamuus Carabi Faarsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Noocyada
تهمتى زند كه آن كار را نكرده باشند.
=البهار -
بت، پرستو، پنبه ى زده شده،- (ح): ماهى بزرگ وسفيد دريائى.
=البهار-
زيبائى،- (ن): گياهى است خوشبو كه به آن (عين البقر) يا (بهار
البر) گويند.
=البهام-
### || مترادف (البهم) است. بمعناى گوساله وبزغاله وبره ...
=بهت-
- بهتا ه: او را ناگهان گرفت،- بهتا وبهتانا ه: بر او تهمت دروغ وارد كرد.
=بهت-
- بهتا وبهتا: در شگفتى افتاد، با سرگردانى خاموش شد،- اللون: رنگ او پريد.
=بهت-
- بهتا وبهتا: در شگفتى شد، سرگردان خاموش شد.
=بهت-
مترادف (بهت) است.
=بهت-
### || تبهيتا ه: از تهمت ودروغى كه بر او بسته بود او را
سرگردان وسرگشته كرد.
=البهتان-
دروغ، افترا.
=بهج-
- بهجا ه: او را شادمان كرد.
=بهج-
- بهجا به: به آن چيز شادمان شد.
=بهج-
- بهاجة وبهجانا: زيبا شد.
=بهج-
تبهيجا ه: او را زيبا كرد؛ «بهج الله وجهه»: خداوند چهره ى او
را روشن وزيبا كند.
=البهج-
شادمان.
=البهجة-
شادمانى؛ «بهجة الأنظار»:
شادمانى چهره ها، نمايان شدن خورسندى، زيبائى، شادابى.
=بهدل-
بهدلة ه: او را نكوهش وتنبيه كرد، او را ناچيز ومهمل دانست.
اين واژه در زبان متداول رايج است.
=بهر-
- بهرا وبهورا ت الشمس: خورشيد روشنائى داد،- القمر: نور ماه
بر نور ستارگان غلبه كرد،- الرجل: آن مرد بر ساير رقيبان خود برترى يافت،- بهرا فلانا:
بر او غلبه وبرترى يافت، او را تهمت زد، او را به شگفتى انداخت،- ت فلانة النساء: آن زن از ساير زنان زيباتر شد.
=بهر-
از زيادى كوشش نفسش بريد.
=البهر-
بريدن نفس از خستگى، «بهرا له» نگون بختى باد او را.
=البهرة-
من المكان والزمان: وسط وميان مكان يا زمان.
=البهرج-
باطل، بد؛ «لؤلؤ بهرج»: مرواريد تقلبى، پول جعلى.
=البهرجان-
نخهاى فلزى براق، پارچه اى كه با نخلهاى فلزى آراسته شده.
=البهرجة-
شكوه وشوكت باطل.
=بهظ-
- بهظا ه الحمل أو الأمر: آن بار يا كار بر او سنگينى كرد
وباعث سختى وى شد.
=البهق-
سفيدى در پوست بدن بجز پيسى؛ «بهق الحجر» (ن): گياهى است كه بر
سنگها مى رويد بسان خزه.
=بهل-
- بهلا ه: او را رها كرد،- الوالي رعيته: حاكم رعيت خود را رها كرد تا هر كارى كه بخواهند انجام دهند،- ه الله:
خدا او را لعنت كند.
=بهل-
- بهلا ت الناقة: ريسمان پشت ماده شتر باز شد وبچه اش را شير داد.
=البهلة-
لعنت، نفرين.
=البهلة-
لعنت، نفرين.
=البهلوان-
بندباز، پهلوان.- اين واژه فارسى است-
البهلواني-
منسوب به (البهلوان) است؛ «الحركات البهلوانية»: ورزش پهلواني؛
«الطيران البهلواني»: پرواز پهلوانى.
=البهلول-
ج بهاليل: مرد جامع هرگونه خير ونيكى، آنكه بسيار مى خندد.
=البهم-
گوساله وبزغاله وگوسفند وجز آنها.
=البهم-
سختيهاى امور.
=البهم-
مترادف (البهم) است.
=البهمة-
ج بهم: نقشه ى سخت، دليرى كه همگنان او بروى دست نيابند.
=البهمة-
واحد (البهم) است.
=البهمة-
واحد (البهم) است.
=بهو-
- بهاء [بهو]: زيبا ونيكو شد.
=البهو-
ج أبهاء وبهو وبهي: خانه اى كه براى ميهمانان ومسافران بيگانه
بر پا مى كردند، سالن پذيرائى يا استقبال ميهمانان ودعوت شدگان.
=البهوت-
ج بهت: دروغگو، دروغگوئى كه از تهمت زدن به دروغ شنونده را حيران نمايد.
=بهي-
- بهاء: زيبا وظريف شد.
=البهي-
م بهية، ج أبهياء [بهو وبهي]: نيكو وزيبا.
=البهيتة-
سرگردانى، حيرت، دروغ، تهمت.
=البهيج-
خورسند، شادمان،- م مبهاج: زيبا.
=البهير-
آنكه بر اثر كوشش يا دويدن بسيار نفسش بند آمده باشد.
=البهيم-
ج بهم وبهم: سياه؛ «فرس بهيم»:
اسب يك رنگ؛ «ليل بهيم»: شبى كه تا بامداد تاريك وبى روشنائى باشد.
=البهيمة-
ج بهائم: چهار پايان اعم از ستوران خشكى يا آبى بجز درندگان
وپرندگان، هر چيزى كه صامت بوده ونتواند سخن گويد ويا نطق كند.
=البهيمية-
وحشيگرى، خوى وصفت حيوانى، به غريزه ى حيوانى گرايش كردن.
=البو-
بچه ى ناقه (ماده شتر)، پوست بدن حوار (بچه ى ناقه) كه آنرا پر از كاه يا جز آن كنند وبه ماده شتر نزديك كنند تا گول خورد وشير دهد؛ «فلان اخدع من البو»:
فلانى فريبكارتر از بو است.
=البواء-
[بوأ] (ح): مار بزرگ (اژدها) كه از تيره ى (الأصليات) است- اين واژه لاتين است-
البواء-
[بوأ]: برابر، مساوى؛ «دم بواء دم»:
خونى در برابر خون.
=البواب-
[بوب]: پرده دار، دربان.
=البوابة-
[بوب]: شغل دربانى، مزد دربان.
=البوابة-
[بوب]: درب بزرگ، دربان زن، اطاق دربان.
Bogga 196