195

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

تهمتى زند كه آن كار را نكرده باشند.

=البهار -

بت، پرستو، پنبه ى زده شده،- (ح): ماهى بزرگ وسفيد دريائى.

=البهار-

زيبائى،- (ن): گياهى است خوشبو كه به آن (عين البقر) يا (بهار

البر) گويند.

=البهام-

### || مترادف (البهم) است. بمعناى گوساله وبزغاله وبره ...

=بهت-

- بهتا ه: او را ناگهان گرفت،- بهتا وبهتانا ه: بر او تهمت دروغ وارد كرد.

=بهت-

- بهتا وبهتا: در شگفتى افتاد، با سرگردانى خاموش شد،- اللون: رنگ او پريد.

=بهت-

- بهتا وبهتا: در شگفتى شد، سرگردان خاموش شد.

=بهت-

مترادف (بهت) است.

=بهت-

### || تبهيتا ه: از تهمت ودروغى كه بر او بسته بود او را

سرگردان وسرگشته كرد.

=البهتان-

دروغ، افترا.

=بهج-

- بهجا ه: او را شادمان كرد.

=بهج-

- بهجا به: به آن چيز شادمان شد.

=بهج-

- بهاجة وبهجانا: زيبا شد.

=بهج-

تبهيجا ه: او را زيبا كرد؛ «بهج الله وجهه»: خداوند چهره ى او

را روشن وزيبا كند.

=البهج-

شادمان.

=البهجة-

شادمانى؛ «بهجة الأنظار»:

شادمانى چهره ها، نمايان شدن خورسندى، زيبائى، شادابى.

=بهدل-

بهدلة ه: او را نكوهش وتنبيه كرد، او را ناچيز ومهمل دانست.

اين واژه در زبان متداول رايج است.

=بهر-

- بهرا وبهورا ت الشمس: خورشيد روشنائى داد،- القمر: نور ماه

بر نور ستارگان غلبه كرد،- الرجل: آن مرد بر ساير رقيبان خود برترى يافت،- بهرا فلانا:

بر او غلبه وبرترى يافت، او را تهمت زد، او را به شگفتى انداخت،- ت فلانة النساء: آن زن از ساير زنان زيباتر شد.

=بهر-

از زيادى كوشش نفسش بريد.

=البهر-

بريدن نفس از خستگى، «بهرا له» نگون بختى باد او را.

=البهرة-

من المكان والزمان: وسط وميان مكان يا زمان.

=البهرج-

باطل، بد؛ «لؤلؤ بهرج»: مرواريد تقلبى، پول جعلى.

=البهرجان-

نخهاى فلزى براق، پارچه اى كه با نخلهاى فلزى آراسته شده.

=البهرجة-

شكوه وشوكت باطل.

=بهظ-

- بهظا ه الحمل أو الأمر: آن بار يا كار بر او سنگينى كرد

وباعث سختى وى شد.

=البهق-

سفيدى در پوست بدن بجز پيسى؛ «بهق الحجر» (ن): گياهى است كه بر

سنگها مى رويد بسان خزه.

=بهل-

- بهلا ه: او را رها كرد،- الوالي رعيته: حاكم رعيت خود را رها كرد تا هر كارى كه بخواهند انجام دهند،- ه الله:

خدا او را لعنت كند.

=بهل-

- بهلا ت الناقة: ريسمان پشت ماده شتر باز شد وبچه اش را شير داد.

=البهلة-

لعنت، نفرين.

=البهلة-

لعنت، نفرين.

=البهلوان-

بندباز، پهلوان.- اين واژه فارسى است-

البهلواني-

منسوب به (البهلوان) است؛ «الحركات البهلوانية»: ورزش پهلواني؛

«الطيران البهلواني»: پرواز پهلوانى.

=البهلول-

ج بهاليل: مرد جامع هرگونه خير ونيكى، آنكه بسيار مى خندد.

=البهم-

گوساله وبزغاله وگوسفند وجز آنها.

=البهم-

سختيهاى امور.

=البهم-

مترادف (البهم) است.

=البهمة-

ج بهم: نقشه ى سخت، دليرى كه همگنان او بروى دست نيابند.

=البهمة-

واحد (البهم) است.

=البهمة-

واحد (البهم) است.

=بهو-

- بهاء [بهو]: زيبا ونيكو شد.

=البهو-

ج أبهاء وبهو وبهي: خانه اى كه براى ميهمانان ومسافران بيگانه

بر پا مى كردند، سالن پذيرائى يا استقبال ميهمانان ودعوت شدگان.

=البهوت-

ج بهت: دروغگو، دروغگوئى كه از تهمت زدن به دروغ شنونده را حيران نمايد.

=بهي-

- بهاء: زيبا وظريف شد.

=البهي-

م بهية، ج أبهياء [بهو وبهي]: نيكو وزيبا.

=البهيتة-

سرگردانى، حيرت، دروغ، تهمت.

=البهيج-

خورسند، شادمان،- م مبهاج: زيبا.

=البهير-

آنكه بر اثر كوشش يا دويدن بسيار نفسش بند آمده باشد.

=البهيم-

ج بهم وبهم: سياه؛ «فرس بهيم»:

اسب يك رنگ؛ «ليل بهيم»: شبى كه تا بامداد تاريك وبى روشنائى باشد.

=البهيمة-

ج بهائم: چهار پايان اعم از ستوران خشكى يا آبى بجز درندگان

وپرندگان، هر چيزى كه صامت بوده ونتواند سخن گويد ويا نطق كند.

=البهيمية-

وحشيگرى، خوى وصفت حيوانى، به غريزه ى حيوانى گرايش كردن.

=البو-

بچه ى ناقه (ماده شتر)، پوست بدن حوار (بچه ى ناقه) كه آنرا پر از كاه يا جز آن كنند وبه ماده شتر نزديك كنند تا گول خورد وشير دهد؛ «فلان اخدع من البو»:

فلانى فريبكارتر از بو است.

=البواء-

[بوأ] (ح): مار بزرگ (اژدها) كه از تيره ى (الأصليات) است- اين واژه لاتين است-

البواء-

[بوأ]: برابر، مساوى؛ «دم بواء دم»:

خونى در برابر خون.

=البواب-

[بوب]: پرده دار، دربان.

=البوابة-

[بوب]: شغل دربانى، مزد دربان.

=البوابة-

[بوب]: درب بزرگ، دربان زن، اطاق دربان.

Bogga 196