186

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

پاره اى گوشت.

=البضعة-

مترادف (البضعة) است.

=البضوض-

ج بضاض: چاه كم آب.

=البضيض-

مص،- م بضيضة: مترادف (الباض) است.

=البضيضة-

دارائى وتوانگرى؛ «اخرجت له بضيضتي»: براى او آنچه از دارائى

كه در دست داشتم خرج كردم.

=بط-

- بطا الجرح: زخم را بريد.

=البط-

ج بطوط وبطاط (ح): مرغابى كه گردن وپاى آن كوتاه است.

=البطاح-

(طب): گونه اى بيمارى است كه پس از تب پديد مىيد.

=البطاحي-

(طب): گونه اى بيمارى است كه مانند ورم حجاب حاجز است.

=البطارخ-

تخم ماهى كه معمولا از شكم ماهى رودخانه بيرون آورند وخورند.

=- اين واژه يونانى است-

البطارية-

(ا ع): تعدادى توپ كه در جائى قرار دهند وبراى زدن دشمن با خمپاره هاى آن آماده شوند، طبقه ى كشتى،- الكهربائية (ف): باترى برقى.- اين واژه فرانسه است-

البطاطا-

(ن): سيب زمينى كه به آن (القلقاس الفرنجي) گويند؛ «البطاطا الحلوة»:

سيب زمينى شيرين كه به آن (القلقاس الهندي) گويند: اين گياه گونه هاى بسيارى دارد مانند (سكري): شيرين و(دقيقي):

آردى كه در سرزمينهاى گرمسيرى مى رويد؛ «البطاطا الصينية» (ن):

سيب زمينى چينى: اين گياه ريشه هاى باد كرده اى دارد وهمانند

سيب زمينى خورده مى شود ودر كشورهاى گرمسيرى كشت مى شود.

=البطاقة-

ج بطاقات وبطائق: نامه، ورقه؛ «بطاقة الزيارة»: كارت ويزيت؛ «بطاقة الثوب»: نرخ فروش جامه كه در گوشه ى آن يادداشت كنند؛ «بطاقة الهوية» كارت شناسائى.- اين واژه آرامى است-

البطال-

بيكار، آنكه شغل وحرفه اى ندارد.

=البطالة-

بيكارى، تعطيلى، فرصت.

=البطان-

ج أبطنة وبطن: كمربند كه زير شكم ستور بندند، پارچه اى كه با

آن شكم اسب را براى جلوگيرى از مگس بپوشانند؛ «فلان عريض البطان»: فلانى توانگر وآسوده خاطر است.

=البطانة-

ج بطائن: راز پنهان؛ «بطانة الثوب»:

آسترى جامه؛ «بطانة الرجل»: خانواده ونزديكان مرد.

=البطانية-

ج بطانيات: پتو، لحاف.

=بطؤ-

- بطأ وبطاء وبطوءا (بطأ): دير كرد. اين واژه ضد (اسرع) است.

=بطأ-

تبطيئا وتبطئة عليه بالامر: كار او را بتأخير انداخت.

=البطباط-

(ن): گياهى است كه در تمامى سال سبز است وداراى شكوفه هاى سفيد

يا گلى رنگ است.

=بطبط-

بطبطة البط: مرغابى صدا در آورد، سوت زد، به زير آب فرو رفت،- الرجل:

سست رأى شد.

=البطة-

(ح): واحد (البط) است،- (ع ا) ماهيچه ى ساق پاى، ظرفى است بسان

قارورة، دبه.

=بطح-

- بطحا ه: او را بر روى بر زمين افكند، آن را گسترد.

=بطح-

تبطيحا البيت: در آن خانه شن ريزه ريخت وآن را هموار كرد.

=البطحاء-

ج بطاح وبطائح وبطحاوات: دشت، زمين پهن وگسترده، سيلگاه فراخ

كه در آن شن وماسه وسنگريزه باشد.

=البطحة-

مسافت، دبه ى كوچك، اندازه وقامت.

=بطر-

- بطرا: بر اثر فراخى نعمت شگفت زده شد، بر اثر فراخى نعمت

آنرا در غير راه خود صرف كرد وگمراه شد،- النعمة: كفران نعمت كرد،- الحق: حق را قبول نكرد،- الشي ء: آن چيز را نپذيرفت وبى جهت مكروه داشت.

=البطر-

آنكه كفران نعمت كند وآنرا سبك شمارد.

=البطرشيل-

پارچه ى بلندى كه كاهن بهنگام خدمت در كليسا بر گردن وسينه ى

خود مىندازد.

=البطرشين-

مترادف (البطرشيل) است.

=البطرك-

مترادف (البطريرك) است.

=البطريرك-

ج بطاركة: رئيس كل اسقفها در طوايف وتيره هاى مسيحى.

=البطريركية-

مقام ومنصب (البطريرك) است، جايگاه بطريركى.

=البطريق-

ج بطارق وبطارقة: فرمانده ى روميان،- (ح): پنگوئن كه از تيره

پرده داران است ودر مناطق شمالى وسرد زندگى مى كند.

=بطش-

- بطشا به: بر او سخت گرفت وحمله ور شد،- عليه: بر او چيره شد

وغلبه يافت؛ «فلان يبطش فى العلم بباع بسيط»: او با شتاب بر دانش دست مى يابد وفرا مى گيرد.

=البطش-

نيرومندى، ستم.

=البطشة-

حمله ى ناگهانى، صدمه.

=بطط-

تبطيطا: درمانده وخسته شد.

=بطل-

- بطلا وبطولا وبطلانا: آن حكم باطل شد، تباه شد، ضايع شد،- بطالة فى كلامه:

سخنان شوخ آميز گفت،- الفاعل من العمل:

كارگر از كار بيكار شد.

=بطل-

- بطالة وبطولة: دلير وشجاع شد.

=بطل-

تبطيلا ه: آن را باطل كرد، از كار انداخت.

=البطل-

دروغ، باطل؛ «ذهب بطلا»: ضايع شد، به هدر رفت.

=البطل-

ج أبطال، م بطلة ج بطلات: دلير، برنده ى مسابقه ى ورزشى؛ «بطل العلم»:

قهرمان دانش؛ «بطل الرواية»: قهرمان داستان، قهرمان فيلم يا

هنر پيشه ى اول.

=البطم-

(ن): درختى است از رسته ى (البطميات) همانند درخت پسته وداراى برگهاى ريز كه در آن ماده ى (تربنتين)

Bogga 187