178

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

=البدة-

ج بدد: سهم، قسمت، توان، نيازمندى.

=بدد-

تبديدا [بدد] ه: آنرا پراكنده كرد، پريشان گردانيد.

=البدد-

نيرو، توان، نيازمندى.

=بدر-

- بدورا الى الشي ء: شتابيد،- ه الى الشي ء: به سوى آن چيز بر

او سبقت گرفت.

=البدر-

ج بدور: قرص كامل ماه؛ «ليلة البدر»: شب چهاردهم ماه قمرى، طبق.

=البدرى-

مسابقه؛ «استبقنا البدرى»: در مسابقه برنده شديم.

=البدرة-

ج بدر وبدور: پول بسيار، كيسه ى پر از پول؛ «فلان يهب البدور»:

فلانى كيسه هاى پول مى بخشد.

=البدري-

باران پيش از زمستان؛ «جئت بدري»: در پگاه آمدم.

=بدع-

- بدعا الشي ء: آن چيز را اختراع كرد وساخت، آن چيز را بنياد وتأسيس كرد.

=بدع-

- بدعا وبداعة: سرآمد وبى مانند شد.

=بدع-

تبديعا ه: او را به بدعت گذاردن نسبت داد.

=البدع-

ج أبداع: چيز نو ساخته، نو ظهور، نوآور؛ «فلان بدع فى الأمر»:

فلانى مبتكر آن كار است، شگفتى؛ «لا بدع من ذلك» و«لا بدع أن»: تعجبى از آن نيست.

=البدعة-

ج بدع: بدعت، هر كار تازه كه قبلا نبوده، بدعت گذارى در دين.

=بدل-

- بدلا الشي ء: آن چيز را تغيير داد، عوض آن چيز را گرفت.

=بدل-

تبديلا [بدل] الشي ء: آن چيز را تغيير داد،- الشي ء منه: آن چيز را با او تعويض كرد،- الشي ء شيئا آخر: چيزى را با چيزى تبديل كرد؛ «بدل الله الخوف امنا»: خداوند ترس را به امن وآرامش تغيير داد،- فلانا:

بر فلانى لباس پوشانيد.

=البدل-

ج أبدال: عوض، جانشين، بخشنده، بزرگوار.

=البدل-

ج أبدال: عوض؛ «بدلا من»: بجاى او؛ «بدل الاشتراك»: آبونمان.

جانشين، بخشنده، بزرگوار؛ «رجل بدل»: مردى بزرگوار.

=البدلة-

پوشاك، رخت؛ «البدلة الرسمية»:

لباس رسمى، مجموعه اى از چيزهاى متناسب با هم كه بيشتر در

پوشاك مى باشد.

=بدن-

- بدنا وبدونا: هيكل او بعلت بسيارى گوشت تنومند شد، چاق شد، فربه شد.

=بدن-

- بدانة وبدانا: مترادف (بدن) است.

=البدن-

ج أبدان: جسم انسان.

=بده-

- بدها الرجل: ناگهان بر آن مرد در آمد.

=البدو-

[بدو]: باديه نشينان عرب.

=البدوات-

[بدو]: آراء مختلف مردم.

=البدوان-

[بدو]: ستم؛ «السلطان ذو عدوان وذو بدوان»: پادشاه بر مردم ستم

وتجاوز مى كند.

=البدوة-

[بدو]: كنار دره.

=البدونة-

مترادف (البدانة) است.

=البدوي-

م بدوية ج بداوي [بدو]: منسوب به (البدو) است، يكى از باديه نشينان.

=البدوي-

م بدوية، ج بداوي: مترادف (البدوي) است.

=البديد-

[بد]: همتا وهمسان؛ «هذا بديده»: اين همانند آن است.

=البديع-

نوآور، نو پيدا، آفريدگار، از نامهاى خداوند متعال؛ «الله بديع

السماوات والأرض»: خداوند آفريدگار آسمانها وزمين است، علم بديع كه از علوم بلاغت ومحسنات سخن عربى است.

=البديل-

ج أبدال وبدلاء: عوض،- فى فن السينما: دوبلور يا آنكه فيلم

سينمائى را از زبان اصلى دوبله وبه زبان ديگرى گويد وبيان كند؛ «المفرزة البديلة»: لوازم يدكى، احتياطي.

=البدين-

تنومند، چاق وفربه.

=البديه-

؛ «بديها وعلى البديه»: بى تأمل وبالبداهة وپياپي سخن گفتن.

=البديهة-

ج بدائه: سرعت انديشيدن؛ «حاضر البديهة»: زود فهم وحاضر جواب؛

«اجاب على البديهة»: بدون فكر كردن پاسخ داد، ناگهانى؛ «البدائه»: به اين واژه در جاى خود رجوع شود.

=البديهي-

بدون انديشه ى قبلى، آنچه كه از نظر عقل ضرورى باشد، حضوري،

حدسي، آنچه كه خود بخود آشكار باشد.

=البديهيات-

در نزد دانشمندان به معناى (الأوليات) است.

=بذا-

- بذوا [بذو] عليه: بر عليه او ناسزا گفت.

=البذاء-

[بذو]: سخن زشت وناروا.

=البذاءة-

[بذأ]: سخن مرد پست ونفهم.

=البذاخ-

متكبر، خود بزرگ بين.

=البذال-

بسيار بخشنده.

=بذأ-

- بذاء وبذاءة: دشنام داد، نادان شد.

=بذئ-

- بذاء وبذاءة: مترادف (بذأ) است.

=بذؤ-

- بذاء وبذاءة: مترادف (بذأ) است.

=بذخ-

- بذخا: بلند شد، تكبر كرد، مقام او بالا رفت.

=بذخ-

- بذخا: مترادف (بذخ) است.

=بذخ-

- بذاخة: مترادف (بذخ) است.

=البذخ-

بزرگى وتكبر، خرج كردن بسيار به حد افراط.

=بذر-

- بذرا الحب (ز): دانه را كاشت،- ت الأرض: زمين گياه رويانيد،- المال: مال را پخش واسراف كرد،- العلم: دانش را پخش كرد وگسترد.

=بذر-

تبذيرا المال: مترادف (بدد) است.

=البذر-

ج بذور وبذار (ز): دانه ى قابل كشت، تخم گياه، نژاد؛ «انه بذر سوء».

=بذر-

؛ «ذهبوا شذر بذر»: به هر سو رفتند وپراكنده شدند.

=البذر-

مرد پر گوى وبسيار سخن، آنكه در مال خود اسراف وآنرا تباه مى كند.

=بذر-

؛ «ذهبوا شذر بذر»: آنها بطور پراكنده به هر سوى رفتند.

=البذرة-

هسته ى ميوه، تخم گياه، دانه وبذر، ميكروب، سلول ميكربى.

=بذرق-

بذرقة المال: مال را تباه ودر آن

Bogga 179