Qaamuus Carabi Faarsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Noocyada
### || ### || ### || ب الباء
ب-
حرف دوم از حروف مبانى است واز حروف شفوى مى باشد ودر حساب جمل عبارت از عدد (2) است.
ب-
حرف جر است واز معانى آن: (1) الصاق است مانند «امسكت بالغلام»، (2) استعانه است مانند «كتبت بالقلم»، (3) مصاحبه است ماند «اذهب بسلام» و«بما فيه»، (4) ظرفيه است مانند «سار بالليل»، (5) بدل است مانند «باع الكفر بالإيمان» و«هذا بذاك»، (6) تعديه است مانند «ذهبت به الى البيت»، (7) قسم است مانند «بالله»، (8) سببية است مانند «لقيت بزيد الاهوال» يعنى به سبب زيد سختيها كشيدم و«بحيث ان»: زيرا كه ... ، (9) تأكيد وزائد است كه در خبر (كان) منفى مىيد چه در لفظ وچه در معنى، ونيز در خبر «ليس» و«ما» ى مشبهه به ليس، ونيز در فاعل «افعل» از فعل تعجب، وهمچنين در تأكيد به (النفس والعين»، ونيز در مفعول وفاعل «كفى» مانند «كفى بالله دليلا» وبعد از (اذا) ى فجائية مانند «خرجت فاذا بزيد فى الطريق» ودر حال كه عامل آن منفى باشد مانند «ما رجعت بخائب» مىيد كه در همه ى اين موارد (ب) زائده مى باشد، وگاهى بمعناي (عن، على، الى) نيز آمده است.
=باء-
يبوء [بوأ] اليه: بسوى او برگشت،- ه وبه: او را برگردانيد،-
بالحق او بالذنب: به حقيقت يا به گناه اقرار كرد،- بالخيبة والفشل: ناكام ونااميد شد،- بواء فلان بفلان: فلانى به خون فلانى كشته وقصاص شد. فعل امر اين فعل (بؤ) مى باشد وتعبير «بؤ به» بمعناى باش تا به خون او قصاص شوى مى باشد.
=الباءة-
[بوأ]: خانه، محيط زيست.
=البائت-
[بيت]: غذا يا شير يا آب كه يكشب بر آن گذشته باشد.
=البائخ-
[بوخ]: فاسد، گنديده، بى مزه.
=البائد-
[بيد]: نابود شده، هلاك شده، از ميان رفته، گذشته.
=البائر-
ج بؤر [بور]: زمين باير كه بى آب وگياه است؛ «حائر بائر»: مرد
حيران وسرگردان كه از هيچكس شنوائى نداشته وبه هيچ چيز گرايش ندارد.
=البائس-
ج بؤس [بأس]: بى چيز وبينواى اندوهگين.
=البائض-
م بائض ج بوائض [بيض]: اسم فاعل است از (باض).
=البائع-
ج باعة [بيع]: فروشنده.
=البائقة-
ج بوائق [بوق]: شر؛ «رفعت عنك بائقة فلان»: شر فلانى را از تو
مرتفع كردم. بلا وآفت.
=البائنة-
[بين]: آنچه از مال وجهاز كه زن بهنگام ازدواج با خود مىورد.
=باب-
- بوبا [بوب] له: دربان او شد.
=الباب-
ج أبواب وبيبان: در، درب، دروازه، جاى داخل شدن،- من الكتاب: آغاز فصلهاى كتاب؛ «على الأبواب»: آنچه كه قريب الوقوع باشد، حادثه اى كه در كمين باشد؛ «فتح بابا جديدا»: روش نوينى كشف يا اتخاذ كرد؛ «فتح باب»: راهى باز شد؛ «قفل باب الشي ء»: كار را به پايان رسانيد، امر را به اجرا درآورد؛ «من باب الفضل»: از راه نكوئى وبزرگوارى؛ «من باب اولى»: از نظر اولويت وشايستگى؛ «في هذا الباب»:
در اين باره؛ «من باب الصدفة»: ناخودآگاه، ناپايدار؛ «من باب الضرورة أن»: لازم است كه ... ، ضرورت ايجاد مى كند كه ... ؛
«فريد فى بابه»: در نوع خود بى همتاست.
=البابا-
ج بابوات: پاپ اعظم كه رئيس كليساى كاتوليك در جهان است- اين
واژه لاتين است- پدر. بنا به گفته ى فرزندان.
=البابة-
ج بابات [بوب] في الحساب والحدود:
پايان ونهايت، شرط، صنف، گونه ونوع، خوى وخصلت؛ «هذا شي ء من
بابتك»: اين چيز براى تو سودمند است.
=بابل-
نام شهرى است باستاني در قسمتهاى مركزى كشور عراق كه بر آن
(ارض شنعار) اطلاق مى شده ودر آن نواده هاى نوح پيغمبر مى زيستند وخداوند زبان آنها را در هم آميخت وگسترده كرد.
=البابلي-
افسونگر؛ «عيون بابلية» چشمهاى افسونگر.
=البابوج-
ج بوابيج: گونه اى كفش، پاشوش- اين واژه فارسى است-
البابور-
كشتى بخارى.
=البابونج-
(ن): بابونه، گياهى است از
Bogga 171