Qaamuus Carabi Faarsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Noocyada
برنده در مسابقه.
=أجرس-
إجراسا [جرس] الحادي: سرود گوى شتران آواز كرد،- الجرس: زنگ را
بصدا در آورد،- الطائر: صداى بال پرنده هنگام گذشتن شنيده شد،- الحلي: زيور آلات زن مانند زنگ آواز داد.
=أجرض-
إجراضا [جرض] ه بريقه: ناشتائى او را كم كرد.
=أجرع-
إجراعا [جرع] ت الناقة: شير ماده شتر كم شد. مثل اينكه در
پستانش بجز چند جرعه شير نمانده است.
=أجرف-
إجرافا [جرف] المكان: سيل سخت وسنگين در آن مكان آمد.
=أجرم-
إجراما [جرم] إليه وعليه: گناه كرد.
=الأجرودي-
[جرد]: آنكه بدنش بى مو باشد. اين كلمه در زبان متداول رايج است.
=أجز-
إجزازا [جز] الغنم أو البر أو النخلة: هنگام چيدن پشم گوسفندان
يا درو كشت گندم يا بريدن خرما رسيد،- القوم: پشم گوسفندان آن قوم چيده شد، كشت ايشان درو شد،- التمر: خرما خشك شد .
=أجزى-
إجزاء [جزي] الأمر منه أو عنه: بجاى او قيام كرد وكار را جايگزين ديگرى نمود واز آن بى نياز شد؛ «يجزي هذا من او عن ذاك»:
اين جاى آنرا مى گيرد.
=الأجزى-
[جزي]: آنكه كفايت بيشترى دارد؛ «اللحم السمين اجزى من المهزول»:
گوشت پرچربى جاى گوشت لاغر را مى گيرد.
=أجزاء-
[جزأ] الوحدات كالمتر واليرد والليتر الخ: واحدهاى معينى از
اندازه ومقياس وپيمانه مانند سانتيمتر ومتر ويارد وليتر.
=الأجزائي-
[جزأ]: دارو فروش.
=الأجزائية-
[جزأ]: داروخانه.
=الأجزاخانة-
داروخانه.
=أجزأ-
إجزاء [جزأ] عنه: او را از آن چيز بى نياز كرد.
=أجزر-
إجزارا [جزر] فلانا: به او گوسفندى داد تا آنرا ذبح كند.
=أجزع-
إجزاعا [جزع] منه جزعة: بازمانده آنرا باقى گذاشت.
=أجزل-
إجزالا [جزل] العطاء وفي العطاء ومن العطاء لفلان وعليه: عطا
وبخشش را بفلانى بسيار كرد.
=الأجسم-
[جسم]: درشتتر، چاق تر، ضخيم تر.
=أجش-
إجشاشا [جش] الشي ء: آن چيز را كوبيد وشكست،- البر: دانه را
آرد زبر كرد.
=الأجش-
م جشاء، ج جش [جش]: آنكه صداى درشت دارد.
=أجشم-
إجشاما [جشم] ه الامر: او را بر آن كار تكليف كرد.
=الأجعب-
م جعباء، ج جعب [جعب]: مرد شكم گنده، مرد سست كار.
=أجعل-
إجعالا [جعل] له: او را مزد كارى كه مى كند داد،- ه جعلا: مزد
او را داد،- الماء: آب پر از حشرات وپليديها شد.
=أجفى-
إجفاء [جفو] فلانا: فلانى را دور كرد.
=أجفل-
إجفالا [جفل] البعير: شتر با شتاب فرار كرد،- ت النعامة: شتر
مرغ گريخت،- القوم: آن قوم با شتاب گريختند،- ت الريح: باد با سرعت وزيد.
=أجل-
- أجلا: دير كرد.
=أجل-
تأجيلا الشي ء: براى آن چيز ضرب الاجل تعيين كرد، آن چيز را به تأخير انداخت؛ «أجلوا الاجتماع»: جلسه را بتأخير انداختند.
=أجل-
إجلالا [جل] ه: او را بزرگداشت،- ه عن العيب: او را از عيب
ونقص منزه ساخت،- عمرو زيدا: عمرو به زيد بسيار بخشيد.
=الأجل-
مصدر (اجل) است. اين كلمه را نخست براى تعليل شر وگناه بكار بردند ولى سپس در معناى وسيعترى براى بيان علت هر چيزى بكار برند: «من اجلك»: بخاطر تو؛ «لأجلك»: براى تو؛ «لأجل ان»:
براى اينكه.
=أجل-
حرف جواب است بمعناى (نعم)، بله، آرى.
=الأجل-
ج آجال: پايان عمر؛ «الى اجل غير مسمى»: بدون تعيين وقت، هنگام مرگ.
=الأجل-
م جلى [جل]: بزرگتر، بالاتر، والاتر.
=أجلى-
إجلاء [جلو] عن بلده: از شهر خود خارج شد،- ه عن بلده: او را
از شهرش بيرون كرد،- الرجل منزله: آن مرد خانه خود را از ترس رها كرد.
=الأجلى-
م جلواء [جلو]: آنكه موى جلوى پيشانيش ريخته شده باشد، زيبا،
حوب روى؛ «ابن اجلى»: بامداد روشن.
=أجلب-
إجلابا [جلب] لأهله: براى خانواده خود كسب روزى كرد،- القوم:
آن قوم را جمع آورى نمود،- القوم: آن قوم سر وصدا راه انداختند، از هر سو روانه جنگ شدند،- على الفرس: بر اسب بانگ زد تا سبقت بگيرد،- الدم: خون خشك شد.
=الأجلح-
م جلحاء، ج جلح وأجلاح وجلحان [جلح]: آنكه موى سرش از دو طرف
پيشانى ريخته شده باشد.
=أجلد-
إجلادا [جلد] المكان: در آن مكان تگرك آمد،- ه اليه: او را به
وى نيازمند وناچار گردانيد.
=أجلس-
إجلاسا [جلس] ه: او را نشانيد.
=الأجلع-
م جلعاء، ج جلع [جلع]: مرادف (الجلع) است.
=الأجله-
م جلهاء، ج جله [جله]: آنكه موى جلوى پيشانيش ريخته شده باشد.
=أجم-
إجماما [جم] الماء: از آب استفاده نكرد تا جمع شود،- الفرس:
اسب را رها كرد وسوار آن نشد،- الفؤاد: قلب را آسايش داد،- الفراق: هنگام جدائى رسيد،- الأمر: آن كار فرا رسيد.
=الأجم-
م جماء، ج جم [جم]: گوسفند بى شاخ، رزمنده بدون نيزه؛ «الحصن الأجم»:
Bogga 17