152

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

=أنفر-

إنفارا [نفر] ه: او را راند،- القوم:

شتران آن قوم دور شدند،- القوم فلانا: آن قوم فلانى را يارى

وكمك كردند،- الحاكم فلانا على فلان: حاكم بر غلبه ى فلان بر فلانى حكم كرد.

=انفرى-

انفراء [فري] الشي ء: آن چيز پاره شد.

=الانفراد-

[فرد]: مص؛ «على انفراد»: به تنهائى؛ «الانفراد بالسلطة»:

ديكتاتورى، حكومت فردى.

=الانفراغ-

[فرغ]: «انفراغ جسم مكهرب أو مركم» (ف): خالى شدن نيروى برق از

جسمى، جريان برق در گازى سبك.

=انفرج-

انفراجا [فرج]: باز شد،- الغم:

اندوه رفت،- ما بين الشيئين: ميان آن دو چيز فراخ شد،- الرجل

من ضيقة: آن مرد از گرفتگى رهائى يافت.

=انفرد-

انفرادا [فرد]: تنها شد،- بالأمر: در آن كار به تنهائى اقدام

كرد، بى همتا بود،- به: با او خلوت كرد.

=انفرط-

انفراطا [فرط]: گسيخته شد،- عقدهم: آنها پراكنده شدند.

=انفرق-

انفراقا [فرق] عنهم: از آنها جدا شد،- له الطريق: راه آشكار شد.

=انفرك-

انفراكا [فرك]: مطاوع (فرك) و(فرك) است.

=أنفز-

إنفازا [نفز] السهم: تير را بر روى ناخن خود چرخانيد تا كجى

وراستى آن را معلوم كند.

=انفزر-

انفزارا [فزر] الشي ء: آن چيز پاره شد،- الثوب: جامه كهنه شد.

=أنفس-

إنفاسا [نفس] الشي ء: آن چيز نفيس وگرانبها شد،- فلانا فى الشي

ء: فلانى را در آن چيز تشويق كرد.

=الأنفس-

[نفس]: اسم تفضيل است از (النفاسة).

=انفسح-

انفساحا [فسح] صدره: سينه ى او باز وشادمان شد. اين واژه ضد

(ضاق) است،- المكان: آن جاى فراخ شد،- طرفه: چشم او نگاه دور دست كرد.

=انفسخ-

انفساخا [فسخ] العزم أو العقد: قصد يا پيمان فسخ شد.

=أنفش-

إنفاشا [نفش] الراعي الإبل: شتربان شتران را شب هنگام براى چرا فرستاد.

=انفش-

انفشاشا [فش] الجرح: ورم زخم فرو رفت،- الرجل عن الأمر: آن مرد

در آن كار سست وتنبل شد،- ت علة فلان: بيمارى فلان برطرف شد،- اللبن: شير روان شد،- ت الريح: باد از مشك ومانند آن بهنگام فشار بر آن خارج شد.

=انفشل-

انفشالا [فشل]: از چيزى كه ناگهان برايش رخ داد ترسيد. اين

واژه در زبان متداول رايج است،- عليه: از او با نگرانى ترسيد. اين واژه در زبان متداول رايج است.

=الانفصالي-

[فصل]: آنكه خواهان جدائى از دين يا دولت خود است، آنكه خواهان

جدا شدن از گروه يا دسته ايست.

=الانفصالية-

[فصل]: حالت ونحوه ى جدائى، جدائى طلبى، تجزيه طلبى.

=انفصع-

انفصاعا [فصع] الشي ء عن كذا: آن چيز از فلان چيز خارج شد.

=انفصل-

انفصالا [فصل]: اين واژه ضد (اتصل) است،- عنه: از او فاصله

گرفت وجدا شد.

=انفصم-

انفصاما [فصم] الشي ء: آن چيز بريده شد؛ «انفصمت عرى الصداقة»:

رابطه ى دوستى قطع شد، پراكنده شد، بدون علت شكست.

=أنفض-

إنفاضا [نفض] فلانا عنه: او را از خود دور ودوستى با ويرا فراموش كرد،- القوم زادهم: آن قوم زاد وتوشه ى خود را تمام كردند،- القوم: توشه ومال آن قوم از دست رفت ونابود شد وبينوا شدند.

=انفض-

انفضاضا [فض]: شكسته شد، پراكنده شد،- ت الدموع: اشكها از چشم

سرازير وريخته شدند.

=انفضخ-

انفضاخا [فضخ]: مطاوع (فضخ) است، فراخ شد،- ت القرحة: قرحه ى زخم باز وچركى وخونابه از آن بيرون آمد،- ت الدلو: دلو آب خود را فرو ريخت،- زبد:

زيد به سختى گريست.

=انفطر-

انفطارا [فطر]: آن چيز شكافته شد،- ت الأرض بالنبات: زمين گياه

رويانيد،- القضيب: چوب درخت برگدار شد.

=انفطم-

انفطاما [فطم]: مطاوع (فطم) است،- عنه: از او باز ايستاد.

=أنفع-

إنفاعا [نفع] الرجل: آن مرد تجارت عصا كرد.

=الانفعال-

[فعل]: مص، پريشانى ونگراني موقت است كه از ترس يا اندوه يا

خشم پديد مىيد.

=انفعل-

انفعالا [فعل]: مطاوع (فعل) است، دلخور شد.

=انفغر-

انفغارا [فغر] فوه: دهان او باز شد،- النور: شكوفه باز شد.

=انفغم-

انفغاما [فغم] المكان: بوى خوش در آن مكان پخش شد،- الزكام:

زكام وسرما خوردگى افزون شد.

=أنفق-

إنفاقا [نفق]: بى نوا شد، زاد وتوشه ى او تمام شد، براى توشه ى

خود خريدار يافت،- المال: همه ى مال را مصرف كرد ،- السلعة: كالاى خود را ترويج كرد،- القوم: بازار آن قوم رواج وبازرگانى آنها ترويج شد.

=انفقأ-

انفقاء [فقأ]: مطاوع (فقأ) و(فقأ) است، شكافته شد.

=انفقس-

انفقاسا [فقس] الشي ء: آن چيز وارونه شد.

=انفقص-

انفقاصا [فقص] ت البيضة عن الفرخ:

تخم از جوجه جدا شد وجوجه درآمد.

=انفقع-

انفقاعا [فقع]: شكافته شد.

=انفك-

انفكاكا [فك]: جدا شد، رها شد، باز شد،- العظم: استخوان از جاى خود بيرون شد،- العبد: بنده آزاد شد؛ «ما انفك يفعل كذا»: پيوسته آن كار را انجام

Bogga 152