146

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

=انزعج-

انزعاجا [زعج]: نگران شد، سرگردان شد، آن چيز كنده شد.

=انزعق-

انزعاقا [زعق] الرجل: آن مرد در شب هنگام ترسيد،- الفرس: اسب

به پيش رفت وشتابيد.

=أنزف-

إنزافا [نزف] البئر: همه ى آب چاه را بيرون كشيد،- الرجل: براى

آن مرد چيزى باقى نماند، مست شد، خرد از سر او پريد، دليلى براى دعوى ودشمنى نيافت،- ت البئر: همه ى آب چاه درآورده شد،- العبرات: اشكها را پاك كرد وبند آورد.

=أنزق-

إنزاقا [نزق] الفرس: اسب را شتابانيد،- فلان: فلانى پس از خويشتن دارى كم عقل وسفيه شد،- النعيم فلانا: فراخى ونعمت او را به بى بند وبارى كشانيد،- الرجل فى الضحك:

آن مرد خنده ى بسيار كرد.

=أنزل-

إنزالا ومنزلا [نزل] الضيف:

مهمان را به خانه ى خود آورد،- الشي ء:

آن چيز را فرود آورد،- الله الكلام: خداوند سخن را وحي كرد،- به خسارة فادحة:

زيان سختى به او رسانيد.

=انزم-

انزماما [زم]: آن چيز سخت بسته شد.

=انزوى-

انزواء [زوي]: چهره در هم كشيد، كناره گيرى كرد،- القوم بعضهم الى بعض:

آن قوم به يكديگر پيوستند.

=أنس-

- أنسا: آرامش يافت،- به واليه: به آن خوى گرفت وشادمان شد،-- أنسا به واليه: با او همنشين وشادمان شد.

=أنس-

- أنسا وأنسة: آرامش خاطر يافت.

=اين واژه ضد (توحش) است،- به واليه: با او انس گرفت وشادمان شد،- به: به آن چيز خوشحال شد

أنس-

- أنسا وأنسة: اين واژه ضد (توحش) است،- أنسا به واليه: با او أنس گرفت وشادمان شد،- به : به آن چيز خوشحال شد.

=أنس-

يؤنس تأنيسا [أنس] ه: او را آرامش داد. اين واژه ضد (اوحش) است،- الشي ء:

آن چيز را ديد وشناخت.

=أنس-

إنساسا [نس] الدابة: ستور را تشنه كرد.

=الأنس-

مص، آرامش وخورسندى. اين واژه ضد (الوحشة) است.

=الإنس-

ج أناس وأناسي: انسان، بشر به جز جن وفرشته.

=الأنس-

ج آناس: آنكه با وى مأنوس شوند، گروه بسيار.

=أنسى-

إنساء [نسو] ه الشي ء: او را وادار به ترك آن چيز كرد،- الرجل

الشي ء: آن مرد را امر كرد تا آن چيز را فراموش كند.

=الأنسى-

[نسي] (ع ا): رگ ساق پاى.

=إنساب-

انسيابا [سيب]: با شتاب راه رفت،- ت الحية: مار با شتاب حركت

كرد وخزيد،- فلان نحونا: آن مرد به طرف ما برگشت.

=إنساح-

انسياحا [سيح] بطنه: شكم او چاق وبزرگ وبه زمين نزديك شد،- الثوب:

جامه پاره شد،- ت الصخرة: آن سنگ پرتاب شد وبه دو پاره تقسيم

گرديد،- باله: قلب او فراخ شد.

=انساع-

انسياعا [سيع] الماء: آب روان وپراكنده شد،- الجامد: آن چيز

جامد ذوب شد.

=الأنساع-

[نسع] من الطريق: كوچه وخيابان كه وسيله ى دام وستور كنده

وداراى حفره هائى شده باشد.

=انساق-

انسياقا [سوق]: اين واژه مطاوع (ساق) است،- ت الإبل: شتران در

پى هم به راه افتادند.

=الإنسان-

ج أناسي وأناسية وآناس [أنس]:

انسان، بشر. اين واژه در مذكر ومؤنث يكسان بكار برده ميشود

ونيز بر مطلق جنس بشرى گفته ميشود؛ «انسان العين»: سياهى چشم.

=الإنساني-

[أنس]: آنكه يا آنچه كه براى خوبى وخير انسانها بكوشد؛ «مؤسسة انسانية»: مؤسسه ى خيريه؛ «عمل انساني»: كارى انسانى وبشر دوستانه

الإنسانية-

[أنس]: آنچه كه به انسان بجز حيوان ويژگى داشته باشد، بشريت؛

«الإنسانية المتألمة او المجاهدة»: انسانيت آزرده يا مبارز، صفات نيك انسانى مانند سخا وكرم وحسن خلق وانسانيت.

=أنسأ-

إنساء [نسأ] الشي ء: آن چيز را بتأخير انداخت، عقب انداخت،- ه

البيع وفى البيع: آن چيز را به نسيه به او فروخت،- عنه: از او عقب افتاد وفاصله گرفت.

=انسأف-

انسئافا [سأف] ليف النخل: پوست ليف نخل خرما كنده وپراكنده شد.

=الأنسب-

[نسب]: اسم تفضيل است؛ «هذا الشعر انسب من ذاك»: اين شعر بهتر

ومناسبتر است از آن شعر، موافق تر، مناسبتر.

=انسبك-

انسباكا [سبك] الذهب ونحوه: طلا ومانند آن در بوته گداخته

گرديد ودر قالب ريخته شد.

=الأنسة-

[أنس]: مترادف (الأنس) است.

=انستر-

انستارا [ستر]: خود را پوشانيد، پنهان شد.

=الانسجام-

[سجم]: مص،- عند البديعيين: ودر نزد علماى بديع باين معنى است

كه سخن بايد خالى از پيچيدگى وسهل وآسان با كلماتى نغز واز هر گونه تكلف بدور باشد ودر دلها اثر بگذارد.

=انسجر-

انسجارا [سجر] الإناء: ظرف پر شد،- ت الإبل فى سيرها: شتران

بدنبال هم راه پيمودند.

=انسجل-

انسجالا [سجل]: اين واژه مطاوع (سجل) است.

=انسجم-

انسجاما [سجم] الماء: آب ريخته شد،- الكلام: سخن با نظم وبا

استوارى بيان شد.

=انسح-

انسحاحا [سح] إبط البعير عرقا: زير بغل شتر عرق كرد وروان شد.

=الانسحاب-

[سحب]: روى گردانى، كنار رفتن، به عقب برگشتن، كشيده شدن

Bogga 146