Qaamuus Carabi Faarsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Noocyada
إنحالا [نحل] ه الهم أو المرض: بيمارى يا اندوه او را لاغر وناتوان كرد،- ه مالا:
چيزى از مال را به وى اختصاص داد،- فلانا ماء: به فلانى آب داد.
=انحل-
انحلالا [حل]: گسسته شد، باز شد؛ «انحلت العقدة»: گره باز شد.
=انحلب-
انحلابا [حلب] العرق أو الدمع أو الماء أو الندى: عرق يا اشك
يا آب يا نم روان شد،- ت عينه: چشم او اشك ريخت،- فمه: آب دهانش روان شد.
=انحلم-
انحلاما [حلم] في نومه: در خواب رؤيا ديد.
=انحمص-
انحماصا [حمص] الورم: ورم فروكش كرد،- منه: از آن چيز ترنجيده
ودرهم شد.
=انحمق-
انحماقا [حمق]: احمق شد،- ت السوق: بازار كساد شد، راكد شد،- الثوب:
جامه كهنه شد.
=انحنى-
انحناء [حنو]: خم شد، كج شد؛ «ان ضلوعي لا تنحنى على ضغن»: من
بر كسى حقد وكينه نمى ورزم.
=الانحياز-
[حوز]: مص، مايل شدن، گرايش كردن؛ «سياسة عدم الانحياز»: سياست
بى طرفى، گرايش نداشتن به يكى از طرفهاى دعوى يا جنگ؛ عدم برابرى ومساوات.
=أنخى-
إنخاء [نخو]: ناز وتكبر او زياد شد.
=أنخب-
إنخابا: فرزند دليرى آورد، فرزند جبان وترسوئى آورد- اين كلمه از اضداد است-
انخبز-
انخبازا [خبز] المكان: آن مكان فرو رفته وآرام شد.
=انخدع-
انخداعا [خدع]: اين واژه مطاوع (خدع) است بمعناى فريفته شد، به
نيرنگ وخدعه رضايت داد،- به: به آن چيز گول خورد وسرگردان شد،- ت السوق: بازار راكد وكساد شد.
=انخذل-
انخذالا [خذل]: مطاوع (خذل) است.
=انخرط-
انخزاطا [خرط] ت الخريزة في السلك:
دانه ى ريز سنگ قيمتى به رشته كشيده شد؛ «انخرط فى سلك
الجندية»: به خدمت سربازى درآمد،- فى المكان: با شتاب به آن مكان درآمد،- من المكان: از آن مكان خارج شد،- فى الأمر: از راه نادانى در آن كار دخالت كرد،- الجسم: جسم لاغر شد وگوشت آن نيز كاسته شد،- الصقر: باز با شتاب بر چيزى فرود آمد.
=انخرق-
انخراقا [خرق]: آن چيز پاره شد،- ت الريح: وزش باد سخت شد.
=انخرم-
انخراما [خرم] أنفه: درون بينى او شكافته شد.
=انخزل-
انخزالا [خزل]: به سنگينى راه رفت،- فى كلامه: از سخن گفتن
بازماند،- من المكان: در آن مكان تنها شد ،- عن الجواب: از پاسخ دادن باكى نداشت.
=انخسأ-
انخساء [خسأ] الكلب: سگ با زجر وخوارى دور شد.
=انخسف-
انخسافا [خسف]: مترادف (اخسف) به تمام معانى مى باشد.
=انخش-
انخشاشا [خش] بين القوم: به ميان آن قوم درآمد وپنهان شد.
=أنخص-
إنخاصا [نخص] ه الكبر أو المرض:
پيرى يا بيمارى او را خسته وفرسوده كرد.
=انخضد-
انخضادا [خضد] العود: چوب شكسته شد،- ت الثمار: ميوه ها خراش
برداشته واز هم گسيخته وپاره شدند.
=الأنخع-
[نخع]: اسم تفضيل است به معناى خوارتر وزبون تر وبيچاره تر.
=انخفض-
انخفاضا [خفض]: پس از بالا رفتن افت كرد وبه عقب برگشت،- الصوت:
صدا پائين آمد وكم شد.
=انخلى-
انخلاء [خلي] الخلى: گياه تازه بريده شد.
=انخلع-
انخلاعا [خلع]: آن چيز بر كنده واز جاى خود بدور شد.
=انخنث-
انخناثا [خنث]: مترادف (خنث) است بمعناى نرم شد.
=انخنس-
انخناسا [خنس] عنه: از آن كار عقب افتاد ودير كرد ومتخلف شد.
=انخنق-
انخناقا [خنق]: خفه شد.
=أند-
إندادا [ند] الإبل: شتران را پراكنده كرد.
=أندى-
إنداء [ندو] الشي ء: آن چيز را تر وتازه كرد،- الرجل: آن مرد
بسيار بخشنده شد، سخاوت ومرحمت كرد،- الكلام: آن سخن گوينده ويا شنونده را به عرق انداخت.
=الأندى-
[ندو] اسم تفضيل است.
=انداح-
اندياحا [دوح] الشي ء: آن چيز گسترده وفراخ شد،- البطن: شكم
باد كرد.
=انداس-
اندياسا [دوس] الشي ء: آن چيز پايمال شد،- فلان: فلانى خوار
وزبون شد،- السيف: شمشير صيقلى وتيز شد.
=اندال-
انديالا [دول] بطنه: شكم وى فراخ وبه زمين نزديك شد،- ما فى بطنه: آنچه كه در شكم او بود بيرون ريخته شد،- الشي ء:
آن چيز آويخته شد،- القوم: آن قوم از مكانى به مكان ديگر رفتند
وجاى گرفتند.
=أندب-
إندابا [ندب] فلان نفسه وبنفسه: خود را به خطر انداخت،- الجرح
فلانا: زخم در او اثر كرد،- الجرح: اثر زخم بر بدنش سخت شد،- بظهره وفي ظهره: آثار زخم در پشت خود را رها كرد.
=اندبغ-
اندباغا [دبغ] الجلد: پوست يا چرم دباغى شد وبوى بد آن رفت.
=اندثر-
اندثارا [دثر] الرسم: اثر وعلامت يا نشانه پاك شد.
=اندحى-
اندحاء [دحي] البطن: شكم فراخ شد.
=الاندحار-
ج اندحارات-[دحر]: شكست، گريختن.
=اندحر-
اندحارا [دحر]: شكست خورد وگريخت.
=اندحض-
اندحاضا [دحض] البرهان: دليل و
Bogga 144