140

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

=انتصت-

انتصاتا [نصت] له: خاموش ماند وبه سخن او گوش داد.

=انتصح-

انتصاحا [نصح]: پند را پذيرفت،- فلانا: او را پند دهنده شمرد.

=انتصر-

انتصارا-[نصر]: پيروز شد، از ستمكار خود دست برداشت،- على خصمه: بر دشمن خود چيره شد،- من عدوه:

از دشمن خود انتقام گرفت.

=انتصف-

انتصافا [نصف] النهار وغيره: روز وجز آن به نيمه رسيد،- الشي

ء: نيمى از آن چيز را گرفت،- من فلان: حق خود را از فلانى گرفت بطوريكه هر يك نيمى از آن را گرفتند، از او انصاف خواست، از او انتقام گرفت،- سهمه فى الصيد: سهم او تا ميزان نيمى از شكار رسيد.

=انتصل-

انتصالا [نصل] السهم: پيكان تير خارج شد.

=انتضى-

انتضاء [نضو] السيف: شمشير را از غلاف بيرون آورد،- الثوب:

جامه را كهنه كرد.

=انتضح-

انتضاحا [نضح] الماء عليه: آب بر او پاشيده شد،- ت العين: چشم اشك بيرون ريخت،- من كذا: خود را از آن چيز تبرئه كرد.

=انتضح-

انتضاخا [نضخ] الماء : آب پاشيده شد.

=انتضد-

انتضادا [نضد] القوم بمكان كذا: آن قوم در جاى معينى گرد هم آمدند.

=انتضل-

انتضالا [نضل] ه: او را بيرون كرد،- القوم: آن قوم به هم فخر

فروشى كردند، در جنگ وستيز با تيراندازى بر يكديگر تاختند.

=انتطح-

انتطاحا [نطح] الكبشان: آن دو قوچ يكديگر را شاخ زدند.

=انتطع-

انتطاعا [نطع] لونه: رنگ چهره ى او دگرگون شد.

=انتطق-

انتطاقا [نطق]: كمربند بست،- ت المرأة: آن زن كمربند خود را بميان بست،- ت الأرض بالجبال: آن زمين در ميان كوهها قرار گرفت،- الرجل آن مرد سخن گفت، با علم منطق بيان كرد،- بقومه: آن مرد از قوم خود كمك گرفت،- فرسه:

بر اسب خود سوار شد وبراه افتاد.

=انتطل-

انتطالا [نطل] من الزق: از مشك شراب چيزى ريخت يا چيز كمى از

آن برداشت.

=انتظر-

انتظارا [نظر] ه: مراقب آن چيز شد، توقع آن چيز را داشت، در آن

كار درنگ كرد.

=انتظف-

انتظافا [نظف] الفصيل ما في ضرع أمه:

بچه ى شتر آنچه از شير را كه در پستان مادرش بود مكيد.

=انتظم-

انتظاما [نظم] اللؤلؤ ونحوه: مرواريد ومانند آنرا به رشته درآورد ومنظم كرد،- الأمر: آن كار راست شد،- الصيد:

شكار را با نيزه يا تير زد.

=أنتع-

إنتاعا [نتع] الرجل: آن مرد بسيار عرق كرد،- القى ء: قي يا

استفراغ بند نيامد.

=انتعت-

انتعاتا [نعت] ه: او را ستايش كرد،- ت المرأة بالجمال: آن زن

به زيبائى توصيف شد.

=انتعش-

انتعاشا [نعش]: پس از سستى با نشاط شد، سر خود را بالا گرفت،-

من سقطته: پس از افتادن برخاست.

=انتعل-

انتعالا [نعل]: نعلين به پا كرد،- الثوب: جامه را پايمال كرد؛

«انتعل الارض»: پياده وپابرهنه به سفر پرداخت.

=انتغش-

انتغاشا [نغش] الشي ء: آن چيز را تكان خورد وجنبيد.

=أنتف-

إنتافا [نتف] الكلأ: هنگام چيدن گياه رسيد.

=انتفى-

انتفاء [نفي]: رانده شد. اين واژه مطاوع (نفاه) است،- الشي ء: آن چيز ثابت نشد ،- الشعر: موى ريخته شد،- فلان من فلان: فلانى از فلان روى گردانيد وتكبر كرد،- عنه: از او دور شد،- من ولده:

فرزند خود را نپذيرفت كه فرزندش باشد.

=انتفج-

انتفاجا [نفج]: بلند شد،- الرجل: آن مرد به چيزى كه ندارد

افتخار كرد،- الارنب: خرگوش دويد، پريد،- الأرنب وغيرها: خرگوش وجز آنها را برانگيخت.

=انتفح-

انتفاحا [نفح] بفلان: به فلانى اعتراض كرد،- الى موضع كذا: به

سوى آن مكان برگشت.

=انتفخ-

انتفاخا [نفخ]: اين واژه مطاوع (نفخ) است بمعناى دميد،- الرجل:

آن مرد باد در غبغب انداخت وتكبر كرد،- الشي ء: آن چيز باد كرد، بالا آمد،- النهار: روز بلند شد.

=انتفد-

انتفادا [نفد] الشي ء: آن چيز را نيست ونابود كرد،- الحق: حق

را گرفت وبدست آورد،- اللبن: شير را دوشيد.

=انتفش-

انتفاشا [نفش] ت الهرة: گربه موى خود را برافراشت،- الصوف:

مطاوع (نفش) است.

=انتفض-

انتفاضا [نفض] الكرم: برگ انگور سبز شد،- الثوب او الشجر:

مطاوع (نفض) است بمعناى جامه يا درخت تكان خورد،- الفصيل ما فى الضرع: بچه ى شتر تمام شير پستان را مكيد.

=انتفع-

انتفاعا [نفع] به ومنه: از او سودى بدست آورد.

=انتفق-

انتفاقا [نفق] الرجل: آن مرد داخل تونل شد،- اليربوع: كلاكموش

داخل سوراخهاى خود شد، از سوراخهاى خود خارج شد،- اليربوع: كلاكموش را از سوراخهايش خارج كرد.

=انتفل-

انتفالا [نفل]: سوگند خورد، نمازهاى نافله بجاى آورد، پوزش

خواست،- الشي ء من فلان: آن چيز را از فلانى خواست،- من الأمر او الكلام: از آن امر يا كار بيزارى جست،- من القوم: يارى وكمك آن قوم را نپذيرفت.

=أنتق-

إنتاقا [نتق]: خانه ى خود را روبروى خانه ى ديگرى ساخت، كيسه وانبان خود را تكانيد، با زني كه چند فرزند داشت

Bogga 140