Qaamuus Carabi Faarsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Noocyada
بالاتر، فاضلتر.
=الأمثن-
م مثناء، ج مثن [مثن]: آنكه نتواند ادرار خود را در مثانه
نگهدارد.
=الأمثولة-
ج أماثيل وأمثولات: شعرهائى كه ضرب المثل قرار مى گيرد، عبرت،
درسى كه لازم است دانش آموز آن را حفظ كند.
=أمج-
إمجاجا [مج] الفرس: اسب آغاز به دويدن كرد،- العود: مايع گياهى
آميخته به آب در چوب روان شد،- الرجل: آن مرد روانه ى شهرها شد.
=أمجد-
إمجادا-[مجد] فلانا: فلانى را بزرگداشت، او را به بزرگى ياد
كرد،- العطاء: عطاى را بسيار كرد،- الراعي الإبل: شتربان شتران را با علوفه وآذوقه سير كرد.
=الأمجد-
ج أماجد [مجد]: اسم تفضيل است.
=أمجر-
إمجارا [مجر] ت الشاة: بره در شكم گوسفند بزرگ شد بگونه اى كه
آنرا لاغر وسنگين وزن كرد ونتوانست روى پايش بايستد،- فلانا فى البيع: در معامله فروش به فلاني بهره داد.
=أمجل-
إمجالا [مجل] ت يده: بر اثر كار بسيار دست او پينه بست،- العمل
يده: كار بسيار دست او را تاول وپينه زد.
=امحى-
امحاء [محو] الشي ء: اثر آن چيز ناپديد شد.
=الأمحس-
[محس]: دباغ ماهر.
=أمحش-
إمحاشا [محش] الحر أو النار الجلد:
گرما يا آتش پوست را سوزانيد.
=أمحص-
إمحاصا [محص] من المرض: از بيمارى بهبودى يافت،- ت الشمس:
خورشيد از كسوف درآمد وآشكار شد،- ه عنه: او را از وى دور كرد.
=أمحض-
إمحاضا [محض] فلانا الود أو الحديث:
دوستى وپند را به فلانى خالصانه گفت،- له النصح: پند واندرز به
وى داد.
=أمحق-
إمحاقا-[محق] المال: مال نابود شد،- الرجل: بركت از مال آن مرد رفت،- القمر: ماه به محاق درآمد.
=امحق-
امحاقا [محق]: نيست ونابود شد.
=الأمحق-
[محق]: چيز اندكى كه بركت از آن رفته باشد.
=أمحك-
إمحاكا [محك] الرجل: آن مرد لجباز وخشمگين شد،- الخصوم فلانا:
دشمنان فلانى را به خشم درآوردند.
=أمحل-
إمحالا [محل] المكان: آن مكان خشك وبى باران شد،- المطر: باران ايستاد،- القوم: بر آن قوم خشكسالى وقحطى وارد شد،- الله الأرض: خداوند آن زمين را خشك وبى حاصل كرد.
الأمحوضة
[محض]: پند واندرز بى ريا وخالص
أمخ-
إمخاخا [مخ] العظم: استخوان مغزدار شد،- العود: در چوب آب روان شد،- الزرع: كشتزار گسترده شد،- ت الشاة:
گوسفند فربه شد.
=الإمخاض-
[مخض]: مص، شير ماداميكه در شيرزنه است.
=أمخض-
إمخاضا [مخض] اللبن: هنگام زدن شير براى بدست آوردن چربى آن
رسيد،- الرجل: هنگام زائيدن شتران آن مرد رسيد.
=أمخط-
إمخاطا [مخط] السهم: تير را به هدف زد واز آن در گذرانيد.
=أمد-
إمدادا [مد] الرجل: به داد آن مرد رسيد واو را يارى كرد، به او
مهلت داد،- الجند: سربازان را با گروه ديگرى امداد ويارى كرد،- فلانا بمال: فلانى را كمك مالى كرد،- ه الله فى الخير: خداوند به او خير وبركت دهد،- اجله: خداوند به او طول عمر دهد واجل او را بتأخير اندازد ،- النهار: روز دراز وروشن شد،- ه فى غيه: در گمراهى كه داشت وى را فرصت بيشترى داد،- في مشيته: با ناز وخود بزرگ بينى راه رفت،- الجرح: در زخم چرك پديد آمد،- الدواة: آب دوات مركب را زياد كرد، مركب يا جوهر در دوات ريخت،- الكاتب: به نويسنده قلم مركب يا جوهردار داد.
=الأمد-
ج آماد: اجل مرگ، هنگام، زمان، «طال عليهم الأمد»: زمان درازى
بر آنها گذشت، «منذ امد غير بعيد»: از زمانى نه چندان دور.
=أمدى-
إمداء [مدي] فلانا: به فلانى مهلت داد،- الرجل: آن مرد
سالخورده شد، آن مرد شير بسيار خورد.
=الإمدادات-
[مد]: كمك وامدادهاى جنگى اعم از مردان رزمنده ويا اسلحه
وابزار جنگ.
=الإمدان-
[مد]: آب كه از زمين تراوش كند يا نم پس دهد، آب شور يا بسيار شور
الأمدة-
[مد]: تارهاى پارچه كه بافته شود.
=الأمدر-
[مدر]: شكم گنده، تيره رنگ، آنكه دو طرف پهلويش برآمده باشد.
=الأمدوحة-
ج أماديح [مدح]: آنچه كه با آن ستايش كنند.
=الأمدود-
[مد]: عادت، خوى وخصلت.
=أمذى-
إمذاء [مذي] الفرس: اسب را به چرا فرستاد،- الشراب: شراب را با
آب بسيار آميخت.
=الأمذح-
[مذح]: بد بوى، گند بوى.
=أمذر-
إمذارا [مذر] ت الدجاجة البيضة: مرغ تخم را فاسد كرد.
=الأمذر-
[مذر]: آنكه بسيار به مستراح رود.
=امذق-
امذاقا [مذق] الشراب أو اللبن: شراب يا شير آميخته به آب شد.
=أمذل-
إمذالا [مذل] ت رجله: پاى آن مرد سر يا بى حس شد.
=امذل-
امذلالا [مذل]: آن مرد سست وبيحال شد،- ت رجله: پاى او بى حس
وحركت شد.
=أمر-
- أمرا ه الشي ء وبالشي ء: از او خواست تا كارى انجام دهد پس اولى (آمر) ودومى (مأمور) است،- «أمره يفعل وبان يفعل» به او دستور انجام كارى
Bogga 130