Qaamuus Carabi Faarsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Noocyada
=أقرى-
إقراء [قري]: ميهمانى خواست، در روستا اقامت كرد، با آن چيز
ملازم شد وبر آن اصرار ورزيد.
=الإقرار-
[قر]: مص،- شرعا: اعتراف به حق ديگران.
=أقرأ-
إقراء [قرأ] الرجل: آن مرد را وادار به خواندن كرد،- ه السلام:
سلام ودرود بر او فرستاد،- الرجل: آن مرد زاهد وعابد شد.
=الأقرأ-
[قرأ]: آنكه بيشتر بخواند؛ «أقرأكم فلان»: فصيحتر از همه شما
فلانى است.
=أقرب-
إقرابا [قرب] قرابا: غلاف ساخت،- الإناء: ظرف را نزديك به پر
شدن كرد،- ت الحامل: هنگام زائيدن زن شد،- الراعي الإبل: شتربان شتران را در شب راه برد تا فردا به آب برساند.
=الأقرب-
[قرب]: اسم تفضيل است از (القرب)؛ «اقرب الى الصواب»: به درستى
نزديك تر است؛ «فى اقرب وقت ممكن»: در كوتاهترين فرصت ممكن؛ «با قرب وقت ممكن»: در كوتاهترين وقت،- اقارب واقربون: نزديكان وخويشاوندان؛ «اقارب الرجل واقربوه» خويشاوندان ونزديكان آن مرد.
=أقرح-
إقراحا [قرح] ه الله: خداوند بدن او را زخمى كند،- الفرس: اسب
زخمى شد.
=الأقرح-
[قرح ]: اسم تفضيل است، بامداد؛ «فرس افرح» م قرحاء ج قرح: اسبى
كه در پيشانيش به اندازه يك درهم سفيدى باشد.
=أقرد-
إقرادا [قرد]: به زمين چسبيد،- البعير:
در بدن شتر كنه پديد آمد، به آرامى راه رفت وسواره اش را تكان نداد،- المتحرك:
حركت كننده آرام شد،- اليه: در برابر او زبون شد وخود را به
مردن زد.
=أقرس-
إقراسا [قرس] العود: آب ميان چوب از سرما يخ بست،- البرد
اصابعه: سرما انگشتانش را خشك كرد وبا آن نتوانست كار كند،- البرد فلانا: سرما بر او سخت اثر كرد،- الماء: آب را يخ ومنجمد كرد.
=أقرض-
إقراضا [قرض] ه: به او وام داد. اين واژه را در زبان متداول
(قرضه) گويند،- منه: از او وام گرفت.
=أقرع-
إقراعا [قرع] فلانا: او را منصرف كرد،- عنه: از او روى گردان شد،- الدابة بلجامها: لگام بر ستور زد تا بايستد،- بين القوم: ميان آن قوم قرعه كشيد،- الى الحق: به حق بازگشت وخوار شد،- داره آجرا: خانه خود را آجر فرش كرد،- نعله:
بر كفش خود وصله زد،- ت الحمير: خران سمهاى خود را بر يكديگر
زدند وكشيدند.
=الأقرع-
م قرعاء؛ ج قرع وقرعان [قرع]: آنكه موى سرش از پيشامدى ريخته
شده باشد، شمشير خوب وآهنين،- من الحيات: مار كه موى سرش ريخته شده باشد،- من الغنم: گوسفند بى شاخ. اين تعبير در زبان متداول رايج است؛ «ترس أقرع»: سپر سخت؛ «قدح اقرع»: تير قمار كه بر آن سنگ ريزه كشيده اند تا خطوط آن روشن باشد؛ «عود اقرع»: چوبى كه پوست آن باز شده باشد؛ «جبل اقرع»: كوه آن در آن گياه نباشد.
=أقرف-
إقرافا [قرف] ه: او را به زشتى ياد كرد،- به: او را در معرض
تهمت قرار داد،- له: به او نزديك شد وآميزش كرد،- الجرب الصحاح: بيمار گر تندرستان را نيز بيمار كرد.
=أقرن-
إقرانا [قرن] بين الأمرين: ميان دو چيز را وفق داد وجمع كرد،-
الرجل : آن مرد دو تير رها كرد، دو اسير را با يك ريسمان آورد، هر شب يك ميله ى سرمه دان به چشم خود سرمه كشيد، قوچ شاخدار قربانى كرد،- ه: دو شتر را با يك ريسمان به او بخشيد، با او همدم وهمنشين شد،- للأمر: طاقت آن كار را داشت وبر آن توانا شد،- عنه: از وى درمانده شد،- على غريمه: بر بدهكار خود سخت گرفت،- عن الطريق: از راه برگشت،- ت الثريا: ستاره ثريا اوج گرفت،- الدم فى العرق: خون در رگ بسيار شد،- الدمل: دمل رسيد وهنگام باز كردن روى آن رسيد،- ت السماء: آسمان پيوسته باريد.
=الأقرن-
م قرناء، ج قرن [قرن]: آنكه ابروانش پيوسته بهم باشد، جانور دو
شاخ؛ «حية قرناء»: مار كه در بالاى سرش دو پاره گوشت باشد.
=الأقزع-
[قزع] من الكباش: قوچ كه پشم آن در بهار قسمتى ريخته ومقدارى
باقى ماند.
=الأقزل-
م قزلاء، ج قزل [قزل]: آنكه ساق پايش باريك ومى لنگد.
=أقسى-
إقساء [قسو] الشي ء: آن چيز را سخت كرد.
=الأقسى-
[قسو]: سفت تر وسخت تر؛ «هو اقسى من الصخر»: او از سنگ سختتر است.
=أقسط-
إقساطا [قسط] الوالي: حاكم عادل شد.
=أقسم-
إقساما [قسم] بالله: به خدا سوگند خورد.
=أقش-
إقشاشا [قش] من المرض: از بيمارى بهبود يافت،- ت الأرض: خشكى
آن زمين بسيار شد،- القوم: آن قوم رفتند وپراكنده شدند.
=الأقشر-
[قشر]: آنچه كه پوست آن كنده شده باشد، آنكه از گرما بينى وى
پوست مىندازد، مرد بسيار سرخ، آنكه بيمارى پيسى گرفته باشد، بسيار پرسش كننده،- من الأرض: زمينى كه رنگ آن سياه وسفيد باشد.
=أقشع-
إقشاعا [قشع] القوم: آن قوم پراكنده شدند،- القوم عن الماء او
المكان: آن قوم از آن جاى وآب بر كندند ورفتند،- ت الريح السحاب: باد ابر را پراكنده كرد،- السحاب: ابر باز شد ورفت.
=اقشعر-
Bogga 112