Арабско-персидский словарь
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Жанры
=أسبر-
إسبارا [سبر] الجرح أو البئر أو الماء:
گودى زخم يا چاه يا آب را اندازه گرفت تا مقدار آنرا بداند؛
«هذه مفازة لا تسبر»: اين بيابانى است كه پهناى آن شناخته نمى شود،- الأمر: آن كار را تجربه وآزمايش كرد.
=اسبطر-
اسبطرارا [سبطر]: دراز كشيد وخوابيد،- ت له البلاد: كشور به
فرمان او درآمد،- ت الإبل: شتران شتاب كردند.
=أسبع-
إسباعا [سبع] القوم: آن گروه هفت نفر شدند،- الرجل: شتران مرد
در روز هفتم به آب وارد شدند،- الشي ء: آن چيز را هفت قسمت كرد،- المكان: در آن مكان جانوران درنده بسيار شدند،- ه: گوشت جانور درنده به او خورانيد،- الراعي: جانور درنده به ستوران آن چوپان زد.
=أسبغ-
إسباغا [سبغ] الله عليه النعمة: خداوند نعمت را بر او تمام
كرد،- له النفقة: در پرداخت نفقه به او فراخ گرفت وهر چه كه نياز داشت به او داد،- الثوب: جامه را فراخ وبلند دوخت،- الرجل: آن مرد زره گشاد پوشيد.
=أسبق -
إسباقا [سبق] القوم الى الأمر: آن گروه بر آن كار سبقت گرفتند.
=أسبل-
إسبالا [سبل] الستر: پرده را آويخت،- الدمع: اشك را فرو ريخت،- على فلان:
با او سخن بسيار گفت،- الماء: آب را ريخت،- الزرع: خوشه كشت
برآمد،- ت السماء: آسمان باريد،- ت الطريق: رفت وآمد كنندگان راه بسيار شدند،- الدمع أو المطر: اشك يا باران روان شد.
=الأسبل-
[سبل] من الرجال: مرد سبيل دراز.
=الأسبوع-
ج أسابيع [سبع]: هفته هفت روز.
=الأسبوعي-
[سبع]: منسوب به (الأسبوع) است؛ «جريدة أسبوعية»: هفته نامه.
روزنامه اى كه در هفته يك بار صادر شود.
=الإسبيداج-
(ك): سفيداب سرب- اين كلمه فارسى است-
الأسبيرين-
(ك): آسپرين كه براى آرامش درد يا تب بكار برده مى شود.
=الاست-
[أست]: اساس، سرين وتهيگاه.
=استاء-
استياء [سوأ]: اين كلمه مطاوع (ساء) است.
=استاد-
استيادا [سود] القوم: پيشواى آن قوم را كشت يا اسير كرد،- فى
بنى فلان: از آن خانواده خواستگارى كرد.
=الأستاذ-
ج أساتذة وأساتيذ: معلم، مدبر، دانشمند، استاد،- (ت): دفتر كل حساب.
=- اين كلمه فارسى است-
الأستاذية-
رتبه استادى دانشگاه.
=إستار-
استيارا [سير]: در بين راه آنچه را كه بدان نيازمند بود خريد،-
بسيرة فلان: برابر خط مشى وروش فلانى اقدام به كار كرد.
=الإستار-
ج أساتر وأساتير [ستر] في العدد: عدد چهار،- فى الوزن: چهار مثقال.
=الإستارة-
[ستر]: پرده وپوشش.
=إستاف-
استيافا [سوف] الشي ء: آن چيز را بوى كرد.
=استاف-
استيافا [سيف] القوم: آن قوم با يكديگر مسابقه دادند ودست به
شمشير بردند.
=استاق-
استياقا [سوق] الماشية: ستوران را از پشت سر راند. اين كلمه
متضاد (قادها) مى باشد.
=استاك-
استياكا [سوك]: دندانهاى خود را مسواك كرد.
=إستام-
استياما [سوم] فلانا السلعة: بهاى كالا را از وى پرسيد،-
بالسلعة: بهاى كالا را گران خواست.
=استأتن-
استئتانا [أتن]: ماده خرى خريد، آن خرماده شد؛ «كان حمارا
فاستأتن»: خر بود كه ماده خر شد، اين ضرب المثل براى كسى است كه پس از عزت وبزرگى به او اهانت شود.
=استأثر-
استئثارا [أثر] بالشي ء على الغير: آن چيز را ويژه خود قرار
داد،- الله به: خداوند او را ميراند.
=استأجر-
استئجارا [أجر] الرجل: آن مرد را مزدور خود ساخت،- الدار: خانه
را اجاره كرد.
=استأجل-
استئجالا [أجل]: درخواست مهلت كرد.
=استأخذ-
استئخاذا [أخذ]: سر خود را از سختى درد به زير افكند.
=استأخر-
استئخارا [أخر]: به تأخير افتاد.
=استأذن-
استئذانا [أذن] ه: از او اجازه خواست،- عليه: براى رفتن به نزد
وى از او اجازه خواست.
=استأرب-
استئرابا [أرب]: بدهى او زياد شد، دشمنى خود را پوشانيد، او را
به غلط افكند.
=استأسد-
استئسادا [أسد]: بسان شير شد،- عليه: بر او دلير شد.
=استأسر-
استئسارا [أسر]: اسير شد،- ه: او را دستگير كرد.
=استأصل-
استئصالا [أصل] الشي ء: آن چيز را از بن بركند،- ت الشجرة:
ريشه درخت ثابت واستوار شد.
=استأكل-
استئكالا [أكل] الشي ء: آن چيز را به ناحق گرفت؛ «فلان يستأكل الضعفاء»:
فلانى اموال مردم ضعيف را مى گيرد.
=استأم-
استئماما [أم] ه: او را امام وپيشواى خود كرد.
=استأمن-
استئمانا [أمن] ه: از او زينهار خواست، او را امين ومورد
اعتماد قرار داد،- ه على كذا: او را بر آن چيز معتمد خود كرد.
=استأنى-
استئناء [أني] الرجل: آن مرد را به شتاب نينداخت،- فى الأمر
وبه: با او در آن كار به نرمى ومهربانى رفتار كرد.
=الاستئناف-
[أنف]: اعاده دادرسى پس از صدور حكم از دادگاه بدوى؛ «محكمة
الاستئناف»: دادگاه استيناف؛ «محام فى الاستئناف»: وكيل دادگاه استيناف.
=استأنس-
استئناسا [أنس]: وحشت وترس او از بين رفت،- به واليه: به او
انس گرفت،- له: به او نگريست وگوش فرا داد.
=استأنف-
استئنافا [أنف] الشي ء: آن كار را از
Страница 51